خيلی كوتاه، كمی ادبی

واژه‌ها

واژه‌هایت اورژانسی‌اند! چنان قلبم را ماساژ می‌دهند، که انگار احیا می‌شوم پس از اعلام کد ۹۹. ………………………………………………………………………….. چشمانت، دو مصرع یک بیتند! چه شورآفرین غزلی می‌سرایی با چند پلک زدنت. ………………………………………………………………………….. گفت، یادت هست کِی و کجا اولین بار لبم را بوسیدی؟ گفتم، نه، من هنوز دربند جادوی جغرافیای آن لحظهٔ تاریخی‌ام. ………………………………………………………………………….. قصدم از …

احساسات آبان

جان را که خدا نداده است! تو می‌دهی… وقتی اسمت را صدا می‌زنم و جواب می‌دهی: «جان!» …………………………………………… گفت ما حالا دیگر با هم نان و نمک خورده‌ایم! ولی راستش ما فقط همدیگر را بوسیده بودیم.  …………………………………………… در کشور تو، دو نفریم.

مخاطب: ادبیات

بوسه بر لبش؛ وردخوانی منِ سالک است در مناسک شرفیابی تنش …………………………. گفتم کجا ملاقاتت کنم؟ گفت در کاخ زرین! منظورش پاییز بود. گفتم چه زمانی؟ گفت ناشتا! منظورش در بستر آغوش بود. …………………………. دستان راه‌بلدم همه شب گم می‌شوند! امان از کوچه‌های مرموز پرپیچ گیسوانت …………………………. دَم کشیده‌ای در جانم وگرنه من چرا این …

لذت ادبیات

گفتمش ایرانگردم و نامش ایران بود! ………………………………………… با لبخند مهر آغاز کردی و به داغ آذر نشاندی و من هنوز بر این باورم که تو از بهار بهتری. ………………………………………… در قلب بهمن، فقط تیر آغوشت زندگی می‌بخشد. ………………………………………… برای کشیدن نقاشی خوشرنگ خیالم تو همچون پالت پاییز جنگلی. کنار دستم باش، همین کافی است! ………………………………………… …

خواب و کودکی

من هنوز پر از دوازده سالگی‌ در یک ظهر تابستانی‌ام! پر از آن پسربچۀ عرق کرده از بازی، با توپ پلاستیکی در دستانش، و دختری که نگاهش به او افتاد، جلو آمد، توپ را گرفت، شوت کرد، خندید و رفت. و من هنوز آنجا ایستاده‌ام. …………………………………………………….. کتاب خواندن قبل از خواب؟! نه، بی‌فایده است. جز …

تماشا

بهار در گوش روزگار آرام نجوا می‌کند: می‌دانم نمی‌مانی و بی‌تاب رفتنی، اما قبل از گذر، از تماشای بوسه‌های «گونه‌ها»، نگذر! ………………………………………………. قرار با دختران بهار؛ نظربازی با بنفشه بوسه از لب لاله رقص با دریا خواب در تخت ساحل

دگر بار در آستانۀ بهار

هرچند، باران در پاییز، برگ‌ها را دست به سر کرد اما برگ‌ها در بهار، باران را دست به دست می‌کنند. ………………………………… باور کنیم یا نه، استعداد می‌خواهد استشمام بوی بهار ………………………………… آخرین نگاه «سال» در حال ترک بستر به زمستان عریان خفته؛ نامش نوروز خواهد بود، آن قدم نورسیده. ………………………………… از خواب می‌شود بیدار، آن …

عاشقانه‌های آذر

در آن جهان سیاه و سفید چشمانت روزگار می‌گذرانم، از دل شام تا کنارۀ بام. ……………………………………………………… همۀ بلیط‌های نمایش را خریدم تا تنها تماشا کنم آن اجرای عصر جمعۀ پاییزت را. آنچه دیدم، رقص خیال‌انگیز دود عود بود زیر نورافکن آفتاب از کنار پردۀ کناررفتۀ پنجره. سناریو این بود: بوی تنت، آرامِ بودنت ……………………………………………………… خواندن …

پاییز کیمیاگر

در هم تنیده‌ست «شب» با یاد «او» چه «آشوب» خوبی! ………………………………………………………….. پشیمانم! برمی‌گردم از بن‌بست بزرگراه جهان  به پهنای کوی دلدار ………………………………………………………….. ببین! این پاییز کیمیاگر، طلا کرده آن «تحفهٔ درویش» را!