۴

روبروی رودخانه نشسته‌ام. هوا تاریک است، نمی‌بینمش، اما او آن‌جاست. مطمئنم.
پشه‌ها گهگاهی به بدن غریبه‌ی من در حد یک روبوسی خوشامد می‌گویند.
چند نوع میوه‌ی ناشناس از شهر خریده‌ام و سعی می‌کنم مزه‌ی لبخند باغبان را در آن‌ها بیابم.
به این می‌اندیشم که چرا هر وقت به سفری می‌روم، دیگر دلتنگ نمی‌شوم.
حرف‌های بسیاری دارم و کم‌کم یاد می‌گیرم که نگویم. و بعد با خودم می‌گویم، ای کاش هرگز…
اما می‌بینم من هنوز هرگز نشده‌ام، هنوز هنوزم.

دیدگاه‌ها

  1. ا گ

    این میوه های نازنین رنگ به رنگ آشنا اما با اسمهای ناآشنا خودش حکایتیه اونجاها نه ؟
    …………………………………………..
    جواب: سلام. دقیقا

  2. Nahid Saadatian

    سلام .
    ….و همین میشود که وقتی دوستی می رود دلت می خواهد بماند تا خوش باشد …..
    مطئن باشید هنوز وقت هرگز شدنتان نرسیده.حتی هنوز شدنتان نیز به بار ننشسته.تازه طعم کال اندیشه هایی هستید که میوه هایی ناب خواهند داشت …
    شاد باشید و سلامت .

  3. Masi

    گفت: آداب سفر آن است که هرگز از قدم نایستی تا دلت آرام گیرد.
    آن جا که دل آرام گرفت، مقصد است….

    تذکره الاولیا عطار

    دلتنگ نشدن در سفر یک جنبه ی روانی و یک جنبه ی هورمونی داره (سروتونین و آدرنالین کارشونو خوب انجام میدن در سفر) که بنظرم هورمون ها روی روان ما هم اثر دارن!

    همیشه و همیشه “هنوز” باشید استاد
    …………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از همراهی شما در این فضای مجازی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *