ساعت ۱۱ شب است. به درختی تکیه دادهام و به روبرو خیره شدهام. باران میبارد و قطراتش بعد از برخورد به شاخ و برگ درخت، به سر و صورتم میچکد. دو لامپ کمسو هالهی مبهمی ایجاد میکنند از معبد بودایی که در فاصلهی ۱۰ متریام قرار دارد.
تا چند دقیقه پیش در حال قدم زدن بودم و حالا میخواهم کمی بیندیشم، اما باران نمیگذارد. صفحهی ذهنم را خط خطی میکند انگار.
قطرهی بارانی به پیشانیام میخورد و میفهمم آنچه در اندونزی برایم جالب بود این است که مردم این کشور خودشان را، فرهنگشان را و طبیعتشان را تحمیل نمیکنند. من چین را دیدهام، ایتالیا را هم، و هر دو برایم جالب بودهاند، اما آنها خودشان را تحمیل میکنند. ایران هم به طرز اغراقآمیزی فرهنگ نخنما شده و طبیعت له شدهاش را تحمیل میکند. اما اندونزی فقط هست، بدون هیچ آرایش.
امروز در کنار جاده، مردی را دیدم که در حیاط خانهاش با تبر چوبها را میشکست. دوست داشتم جای او باشم.
زیر باران تنهی درخت را لمس کردم و از خودم پرسیدم اگر به فرض بخواهم اینجا و در این کشور بمانم، چه چیزی مانع است. قبلا همیشه موانع خلاصه میشد در مسائل عاطفی و دانستههایی که فقط در ایران به دردم میخورد.
حالا، تنها، در تاریکی، زیر باران، روبروی معبد بودا، کنار درخت، به این نتیجه رسیدم که میتوانم موانع را نادیده بگیرم.
یک قدم رفتم جلو، اما مانده هنوز.
دیدگاهها
salam beyne inhame gharibe ye nafar mesle to mishe ashenaee ke too ghalbam mimoone vase hamishe to nabashi che kasi mano navazesh mikoneh ba saboori ba mane del khaste sazesh mikoneh to nabashi nemikham lahzei ro sar bokonam nemidoonam baade to man chi ro bavar bokonam baade to man che kasi ro eshghe man seda konam
salam oon manam ye mosafer tako tanha oon toee ye setare tooye shabha nemidooni ke to donyaye mani ghame dirooz shoghe fardaye mani hame rooza hame shabha fekretam nemidooni ke cheghadr asheghetam dige hichi vaseye man bi to maana nadare akhe hishki to ro ey gol mese man doost nadare
salam chera chera chera ya bia ya manam ba khodet bebar
یاد روز قبل از سفرتون افتادم در جلسه انجمن که گفتید… اصلا ولش کن…
خوشحالم که این طور احساس آرامش می کنید خوشحالم جایی رو پیدا کردین که این طور که معلومه مردمش کمتر نقاب دارن و خودشونن! نه زیاد نه کم…
این آرامش از اینجاست دوست خوب من و در عین حال چیز نابیه…
امیدوارم این آرامش همیشگی و پایدار باشه بدور از اعصاب خوردی.
اما دوستان زیادی در ایران دارید که همه چشم به راهند…
حساس و شکننده
لطیف و دوست داشتنی
چون………….
نیلوفر |بی
در لجن میروید و به |ن الوده نمیشود !
وقتی بخای یه جا بمونی یعنی به آخر رسیدی. یعنی کشف تموم شده. یعنی بحث تموم شده. یعنی مشاهده و مقایسه تموم شده. یعنی بگیر بشین هیزماتو خرد کن. کشکاتو بساب … وقتشه بگیری بشنی هیزماتو خرد کنی و کشکاتو بسابی؟؟ اگه وقتشه که … مبارکه … اما نه وقتش نیست … هنوز یه عالمه گل مونده که جای پای تو روش نیست …
امیدوارم همینطور که میروی، گام به گام، به مقصود برسی. اما همیشه راه برگشت را باز بگذار، شاید وقتی به مقصد امروزت رسیدی پشیمون شده باشی و هدفت تغییر کرده باشه…
ما آویختگان به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده خود را?
*************************************************
دوست گرامی
خود من هم چند سالیه که با این تصمیم دارم کلنجار میرم و گاهی فکر میکنم :
ماحکم گیاهانی را داریم که در خاک سرزمینمون چنان ریشه نگرفته ایم که …
شاید میون یه خاک دیگه بشه جوونه زد و ریشه دووند
هرچند برای خود من همین ریشه نگرفتن گاهی غم انگیزه… و
می دونم
وقت رفتن و دل کندن از این خاک من برای ریشه های ظریفی که توی این خاک جاشون میگذارم اشک می ریزم.
امیدوارو هر تصمیمی که میگیرید براتون خیر باشه
سلام
خوبه که بهتون خوش گذشته ولی اینجا همه منتظر شما هستن
ناراحت نشید ها شما تحت تاثیر اونها قرار نگرفتید یاضرب المثل مرغ همسایه…
البته اونجا هم که باشید ریشه اینجاست فقط یه کم دور میشید
ولی در کل جایی زندگی کنید که دلتون توش خوشه
ولی شما اینجا نباشید کی بره تو ایران بچرخه سفر مجازی ایجاد کنه.
شما باید پاسخگو باشید
پیروز باشید
این که مردم کشوری مانند اندونزی آنقدر خوب یا به اصطلاح ما ایرانی ها خاکی هستند و نمی خواهند خود، فرهنگ و طبیعت شان را به گردشگرانی که قدم به کشورشان می گذارند تحمیل کنند، حس خوبی است برای مایی که به عنوان توریست از مرزهایشان می گذریم و قدم در شهرهایشان می گذاریم اما به نظر من هریک از ما در مواجهه با چنین حس خوبی بجای اندیشیدن به ماندن می توانیم برای حفظ و پاسداری از احساس خوبی که داریم از رفتارهای بی پیرایه این افراد درس بگیریم، چون اگر هر کدام از ما برای اینچنین بودن تلاش کنیم می توان امیدوار بود، روزی برسد که ما هم به قول شما به طرز اغراقآمیزی فرهنگ نخنما شده و طبیعت له شده خودمان را به دیگران تحمیل نکنیم.
سلام
سفرنامه زیبایی با محوریت موضوع “آدم ها” نوشتید.
اما فکر می کنم نمی توان چین، ایتالیا، ایران و کشورهایی اینچنین را با دنیای تازه کشف شده ای مانند اندونزی مقایسه کرد همچنان که چنین مقایسه ای مانند قیاس مردم اروپا با سرخ پوست های آمریکایی در قرن ۱۶ میلادی است شاید اگر این کشور هم مانند کشورهای کهن قرن ها محل عبور تاریخ بود، مردمش آنچنان ساده و بی ریا و طبیعتش تا این اندازه بکر نبود.
و اجازه بدهید این را هم بگویم که اغراق، تحمیل فرهنگ، میهن دوستی های افراطی و بی معنی و… به وسیله ای برای تسکین مردم در کشورهای کهن تبدیل شده است، چیزی که کشورهای جدید به آن نیازی ندارند.
و اینکه اگر منظور شما از فرهنگ نخ نما شده “آدم های نخ نما شده” هستند کاملا با شما موافقم.
با سلام واحترام
به این قدمها اضافه شده؟
…………………………………………………………………………..
جواب: سلام. نمی دونم.
با سلام واحترام
قدمهایت را بشمار….دوست من.
…………………………………………………………………………………
جواب: سلام. چشم.
طنزهای اجتماعی
http://www.itanz.tk
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
راسنش مؤثرترین سفرنامهای بود که در این سایت مرور کردم
انگار این سفر بدون توجه به دیگران (از جاندار و غیرجاندار)، همه آن چیزی را که میخواهم، داشت و چه عالی که حس همسفر شدن پیدا کردم
چقدر برنامهریزی، چقدر خلاقیت، چقدر پایداری، چقدر آرامش در حین جنبش، چقدر اعتقاد، چقدر شکرگزاری، چقدر شعف و ….در کنار هم جمع شده
اگر فرصت شد تا همینجا لطفا دلیل بودن درختان بونسای رو بگید.
هنوز نگران اون بچه قورباغهام که به نیلوفر سپرده شده…
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس که مطالعه کردید. راستش الان حوصله نوشتن در مورد بونسای رو ندارم.
چقدر برام عجیبه که آب و خاک و طبیعت و آسمان یک کشور در ما احساس هایی رو زنده می کنه.
فارغ از مردم اون کشور نیست این احساسات، اما بی تردید اولین تاثیر رو در احساسات ما میگذارند.
این کشور خیلی رها بود، من از چشمان شما این کشور رو دیدم، اما اینجا “درگیر” چیزی نبود.
احساساتتون در مورد کشورها و شهرها بی اندازه دقیق و قابل باور و ملموسه.
خیلی خوب می نویسین استاد، خیلی خیلی خوب.
…………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. محبت دارید.