گیل‌گمش ۱۴ (بخش پایانی)

سرنوشت محتوم و گیل‌گمش ناکام
بر اساس گفته‌ی «اوته‌نه‌پیش‌تیم» قرار شد گیل‌گمش که در جستجوی بی‌مرگی است باید بتواند هفت شبانه‌روز در برابر بی‌خوابی مقاومت کند، اما گیل‌گمش از عهده‌ی این امر برنمی‌‌آید.
“اما هم در آن دم که گیل‌گمش بر زمین قرار یافت، خواب میغ‌آسا بر او در تاخت. آن‌گاه «اوته‌نه‌پیش‌تیم» با او، با جفت خویش، گفت: یکی در این آدمی ببین که جوان است و حیات جاودانه می‌طلبد و اینک خواب، میغ‌آسا بر او در تاخته.” (گیل‌گمش، احمد شاملو)
«اوته‌نه‌پیش‌تیم» به جفتش می‌گوید که هر روز برای گیل‌گمش (که در خواب عمیقی فرو رفته) نان بپزد و بر دیوار نشانه‌ای بگذارد تا وقتی که گیل‌گمش از خواب برخاست با توجه به تعداد نان‌های خشکیده که گیل‌گمش به علت خواب بودن آن‌ها را نخورده، به او توضیح دهند که چند روز در خواب بوده است.
گیل‌گمش از خواب برمی‌خیزد و وقتی که می‌فهمد چگونه خواب او را ربوده است با «اوته‌نه‌پیش‌تیم» می‌گوید:
“چه بایدم کرد ای «اوته‌نه‌پیش‌تیم»؟ به کجا می‌بایدم رفت؟ آن به قهربرنده (منظور مرگ است) بر اندرون من دست یافته. اکنون در حجره‌ای که می‌خسبم مسکن گزیده است و به هرجا که قدم برنهم او نیز با من است.” (گیل‌گمش، احمد شاملو)
بدین‌ترتیب گیل‌گمش از آزمون مقاومت در برابر خواب شکست می‌خورد و خود درمی‌یابد که این خواب سنگین به مثابه‌ی مرگ است.
بعد از این اتفاق، «اوته‌نه‌پیش‌تیم» فرصت دیگری به گیل‌گمش می‌دهد و در حالی‌که او را برای بازگشت به شهرش (اوروک) بدرقه می‌کند، این‌چنین سخن می‌گوید.
“گیل‌گمش، تو بدین جایگاه آمده‌ای، محنت بسیار کشیده رنج فراوان برده‌ای. تو را از برای بازگشت به شهرت چه دهم؟ پس تو را رازی آشکار همی کنم و چیزی با تو می‌گویم که هیچ آدمی‌ای را بر آن آگاه نیست: گیاهی هست، ریشه‌اش به گونه‌ی خفچه‌ی پُرخار، خارش چون خارهای سوری دست می‌گزد، اما چندان که دست‌هایت بر آن برآید زندگی جاودانه تو را باشد.” (گیل‌گمش، احمد شاملو)
در سطرهای بالا چند نکته نهفته است: اول این‌که گیل‌گمش در نقش یک پهلوان – مسافر با مخاطرات بسیاری روبرو شده اکنون به آخر خط رسیده است. هرچند که به هدفش دست نیافته، اما تلاشش قابل ستایش است و به همین منظور یک‌مرتبه‌ی دیگر فرصت دست‌یابی به زندگی جاوید در اختیارش قرار می‌گیرد. دیگر این‌که زندگی (و حتی مرگ که رویه‌ی دیگر زندگی است) در بسیاری از اسطوره‌ها با گیاه در ارتباط است. به طور مثال در اسطوره‌های ایرانی و اسکاندیناوی پدر و مادر نخستین از یک منبع گیاهی هستند و در اسطوره‌های دیگر از ارتباط روح نیاکان و درختان خبر داریم. حتی وجود درختان مقدس با عمر طولانی در قبرستان‌ها، و تقدیم گل به قبور درگذشتگان، ارتباط گیاه و زندگی را مشخص می‌کند. هم‌ریشه بودن واژه‌های «گیاه» و «گیهان» (کیهان و جهان) نیز از رابطه‌ی زندگی و گیاه پرده برمی‌دارد. در این داستان هم می‌بینیم که شرط به دست ‌آوردن زندگی جاوید، به دست‌ آوردن گیاه جاودانگی است.

در ادامه‌ی داستان، گیل‌گمش سنگ‌های سنگین به پاهایش می‌بندد و به اعماق دریا، جایگاه گیاه جاودانگی فرو می‌رود و آن را می‌یابد و با خود به ساحل می‌آورد. گیل‌گمش به امید این‌که هم خود و هم پهلوانان دیگر از این گیاه بخورند و جوانی و جاودانگی یابند به سوی «اوروک» حرکت می‌کند. در مسیر برای این‌که خستگی از تن برون کند در برکه‌‌ی آبی شست‌و‌شو می‌کند و در این هنگام ماری بوی گیاه را می‌شنود و آن را می‌خورد:
“ماری مگر بوی گیا شنید. خاموش بر خاک خزیده گیا ببرد و هم در جا پوست بینداخت.” (گیل‌گمش، احمد شاملو)
این‌گونه است که به جای انسان مار به مقام جاودانگی نائل می‌شود و نماد بی‌مرگی‌ او پوست‌اندازی‌اش است. لازم به ذکر است که در افسانه‌ها و اسطوره‌ها گیاهان و حیواناتی که پوست‌اندازی می‌کنند نماد زندگی جاوید و یا طولانی هستند. 
در آخر داستان می‌بینیم که گیل‌گمش افسرده و دست‌خالی به «اوروک» برمی‌گردد در حالی که همچون همه‌ی آدمیان محکوم به مرگ است.

‌پی‌نوشت: از آن‌جا که نوشتن تفسیر گیل‌گمش به خاطر سفرهای متعدد و مشغولیت‌های متنوع بنده، مدت زمان زیادی از آن‌چه که باید به درازا کشید، در نتیجه تمرکز و انسجام فکری‌ام را در این نوشتار از دست دادم، و نهایتا آن چیزی نشد که می‌خواستم. اما به هر حال تلاش و امتحانی بود برای این‌که در آینده به این سبک از نوشتار تفسیری که عاشقانه دوستش دارم، روی بیاورم. با سپاس فراوان

دیدگاه‌ها

  1. مریم

    سلام
    داستان جالبی بود. لذت بردم از این داستان و هم راوی داستان که بسیار جذاب مینوشت.
    از اینکه گیلگمش نتوانست به جاودانگی برسه خوشحالم. همان بهتر که انسانها میمیرند و جاودانه نیستیم.
    با تمام شدن گیلگمش من هم باید رفع زحمت کنم.
    ممنون و متشکر که این مدت تحملم کردی. اگه بهت چیزی گفتم که باعث ناراحتیت شده عذرخواهی میکنم.
    فقط قصد شوخی باهات داشتم همین و بس.
    در تک تک مراحل زندگی و کاریت موفق و شاد باشی انرژی جان
    …………………………………………………………………………..
    جواب: کجا می‌ری؟ مگه با گیل‌گمش اومدی که با اون هم میری؟

  2. مریم

    راستی
    آن که میگفت ز یک گل نشود فصل بهار
    چه خبر داشت که همچون تو گلی میروید

    روز جهانی زن به تمام زنان عزیز ایران مبارک باد
    فضولی آخرم هم کردم با اجازه؟!
    تو سایت شما روز جهانی زن را تبریک گفتم.
    آخه دیدم مطلبی ننوشتی در مورد این روز عزیز

  3. لیلا

    سلام
    شاملو خوب درک کرده بود مرگ را و میرایی آدمی را و جاودانه خودش را کرد و نامیرای اش را در خلال هر اثرش.
    حال این داستان را به بابل باید نسبت داد یا سومر؟

  4. مريم

    سلام
    وقتی دیدم با نگاهی به گیل گمش به ارتباط گیاه و زندگی و مرگ پرداختیدموارد زیر به ذهنم رسید:
    باروری اساس زندگی است و گیاهان تغذیه ای برای انسان و حیوانات اند. گیاه است که سلامت و قدرت مقابله با بیماری را به آنها میدهد.انسان، گیاه، جانوران در این جهان پهناور با هم در ارتباطند. پیشینیان زمین را موجودی زنده می انگاشتند که مرتباً‌ به هستی زندیگ میبخشد. اینگونه سیکل هستی شکل میگیرد. زندگی خود زندگی میبخشد. همه میمیمرند تا زندگی ادامه داشته باشد. بدین گونه باید گفت که زندگی و مرگ برای پیشینیان دو روی یک سکه نبوده اند که راز و رمزی مشابه در این دو است.پس درخت نشانه حیات جاودان است که در سیکل گلدهی و میوه دهی و خزان دوباره به شکوفه زنی میرسد. پس انسان پس از طی دوران کودکی، جوانی و پیری و نهایتاً ‌مرگ قدرت شگفت انگیز خود را به روح میدهد ت دوباره زاده شود و چونان دیگر موجودی زنده به جهان برگردد. و از آنجا که درخت بالاخص کاج حیات جاودان را نشان میدهد در قبرستانها درخت میکارند تا روح فرد فوت شده را تجسم بخشند و حتی در برخی از فرهنگها با آن درخت صحبت میکنند. و البته در کشورهای مختلف با اسطوره های خود نگاهی به آفرینش انسان از درخت دارند که البته اگر قرار بر نوشتن باشد متون طولانی اسطوره های شمالی، اروپائی همانند انگلیس، آلمان و اتریش، استرالیا، هندو و غیره وجود دارد که توضیح میدهد چرا چشمه ای مقدس در کنار درخت در کلیساهای قدیمی کشوری مانند انگلیس وجود دارد.
    شاید در فرصتی دیگر…
    ……………………………………………………….
    جواب: سلام و سپاس.

  5. سفر به فرهنگ ها

    سلام. اوه ، حماسه ی گیل گامش سالها بود که جایی در اعماق انبار ذهنم ؛ گوشه نشین شده بود و کمتر یادم می آمد که آن جاست. حالا اینجا ؛ و به یاری اندیشه و قلم شما ، خودش را از آن انبار بیرون کشیده .
    حتی تقریبا یادم رفته بود که نمایشنامه ای را با محوریت روابط دوجانبه ی گیل گامشِ نیمه خدا – نیمه انسان ؛ و ایشتار یا عشتر ( الهه ی عشق و باروری) شروع کرده بودم . این متن را تمام نکردم ولی آنها که خواندند ، گفتند دیالوگهایش خیلی خوب بوده ؛ که البته من فکرمیکنم آنچه باعث شده دیالوگها خوب جلوه کنند ، غنای موضوعی این حماسه است ؛ امری که به نویسنده امکان مانوردهی برتر در گفتگو نویسی خلاقانه می دهد . این روزها حتی ، همان متن دست نویسم هم گم شده مابین جزوات درسی سالهای قبل.

    – اگر هرگز خدا نبودم ، آنگاه عشقم را می پذیرفتی ؛ مگر نه اینگونه ست نیمه خدایی که نیمه ی انسانی ات ؛ اندیشه ی خدای گری از سرم زدوده است؟! ( بخشی از گفتگوی ایشتار با گیل گامش در این نمایشنامه ی ناتمام)
    …………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. همیشه موفق باشید.

  6. مهدی فر زه

    سلام.

    خوب بود یک پویا نمایی هنرمندانه بر پایه ی داستان گیل گمش ساخته می شد.
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. ایده ی جالبیه.

  7. فرزانه عدالت منش

    استاد آرش نورآقائی

    با خلوص و عاشقانه، عاشقانه همچون نوشته هایتان از شما تشکر می کنم.

    حق نگهدارتان
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. موفق باشید.

  8. آریا

    با درود و سپاس بر شما جناب آرش نورآقایی،
    خیلی چکیده بگم: من کوهنورد هستم و اهل پرشین، هرزگاهی به درخاست دوستان پیمایشی رو به کوه های مختلف و گردشهای مختلف در رنج کوهپیمایی برنامه میریزم، تا همین ۱ ماه پیش با پافشاری پی در پی یکی از همنوردها تصمیم به تشکیل یک گروه رو گرفتم، و خیلی نام گروه برام ارزش داشت بهمین دلیل نامش رو گیلگمش نهادم، و با مخالفت هایی همراه شد تا زمانی که من این مهم رو به همنوردان شناسوندم و تازه پی به چنین ارزش باستانی بردن، اما خاستم در پیمایش ها این نام و تاریخش رو بیشتر برای همنوردان روشن کنم، و دست به جستجو در اینترنت زدم و پس از ویکی پدیا چشمم به سایت مفید و با ارزش شما افتاد، من این برگ ها رو کامل نخاندم اما خاهم خاند و از کوشش های ارزشمند و ماندگار شما برای این ارزش باستان سپاس ژرف دارم، و نیز از خانم مریم که دیدگاهی ژرف و اندیشمندانه در مورد زایش انسان، هماهنگی بین انسان و گیاه، و چرخه(پریود) آفرینش نوشتند نیز سپاسگزارم؛
    جاویدان ارزشهای باستان، و بامید بالا رفتن دانش و فرهنگ ایرانیان پارسی.
    ……………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. همیشه موفق باشید. اسم گیلگمش برای گروه کوهنوردی عالی است. ما هم اسم یک مجله را گیلگمش گذاشته ایم. گیلگمش اولین مسافر تاریخ است که اتفاقا در کوه ها راه می پیماید.

  9. مهرزاد

    سلام بر آرش عزیز …
    این چند روز پست های حماسه گیلگمش رو ذره ذره می خوندم تا شیرینیش زود تموم نشه!
    و خیلی چیزای جدید یاد گرفتم. واقعاً ممنون از شما …
    به نظر من نتیجه ای که میشه از حماسه گیلگمش گرفت اینه که انسان در هر صورت میراست و سرنوشت محتوم مرگ در انتظار همه هست ولی انسان در صورتی میتونه جاودانه بشه که اثر جاودانه ای از خودش به یادگار بذاره. گیلگمش هم در پایان حماسه به این موضوع پی می بره و می فهمه که اثر باشکوهی که به یادگار گذاشته (یعنی حصار شهر اوروک) چیزیه که یاد اون رو در اعصار بعدی به جا میگذاره و برای همین در پایان لوح یازدهم در مورد حصار اوروک با غرور و افتخار برای اورشه‌نبی تعریف می کنه:
    “… بر دیوار اوروک بگرد. اوروک، شهری که حصارهای محکم دارد! ببین پایه آن چه محکم است … بناهای عظیم را که از خشت ساخته اند بنگر. و همه این خشت ها پخته اند …” (گیلگمش، ترجمه دکتر منشی زاده)
    علاوه بر اینا، دلاوری های گیلگمش و تلاشش در سفری خستگی ناپذیر برای کشف حقیقت، چیزیه که تابه حال اون رو نزد ما جاودانه نگه داشته.
    با سپاس مجدد.
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. خوشحالم از دقت و نکته سنجی شما.

  10. مهدی فر زه

    سلام آقای آرش نور آقایی.

    سایت ارزشمند شما را با افتخار به وبلاگم پیوند می زنم.

    موفق و سلامت باشید
    ……………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از توجه و لطف شما.

  11. معراج

    سلام آقای آرش
    خیلی خیلی زحمت کشیدین ممنون دست تان درد نکنه
    اما بخش ۷ موجود نیست اگر لطف کنید بگذارید
    موفق باشید
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. نگاه کردم، موجوده.

  12. سیما سلمان زاده

    زنده باد
    خداقوت
    و من همچنان می آموزم…
    راز جاودانگی به زیبایی بیان شد
    و “سن” نقشی در حفظ انگیزه جاودانگی نداشت
    و هیچ مانعی موجب دست کشیدن از هدف نشد
    و هیچ ابزاری جز تلاش در رسیدن به هدف موثر نبود
    و همه کائنات(زمین و زمان و آسمان) برای رسیدن به هدف متعالی همراه خواهند بود
    و حالا چقدر کوه را بیشتر دوست دارم…
    و چقدر معنای دل به دریا زدن رو بیشتر حس می کنم…
    راستی شاید هفت شب بیخوابی با هفت خوان رستم در ارتباط باشه…غلبه بر هفت خوان، به شرط بیداری…
    شاید اون به ظاهرمردگان با درختهای منتظر در قبرستانها درد و دل می کنند
    شاید همانقدر که زمین، مادر است؛ آسمان هم پدر است
    راستی چرا این روایت ۱۴ قسمت داشت؟

    سپاس و سپاس و سپاس که فکر کردن را می آموزی
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. بله که آسمان پدر است، در اسطوره ها به این نقش اشاره شده. همینطوری ۱۴ قسمت شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *