فقط یک مرتبه دیده بودمش، دو مرتبه تلفنی حرف زده بودیم، سه مرتبه به موبایلش SMS زده بودم.
همین.
امروز بدون مقدمه به سمت خانهاشان رفتم. برای منظوری دیگر. تمام آن ارتباطهای کوتاه هم به خاطر او نبود، برای منظور دیگری بود.
میدانستم ناخوش است. فقط همین.
نه، فقط همین نبود.
او مرده بود. دیروز.
خیلی غریبانه مرده بود. در وهلهی اول حتی متوجه پرچمهای تسلیت هم نشدم.
خدای من، او مرده بود.
منگ شده بودم.
ای کاش جسارت داشتم تا سیگاری بکشم.
گریهام گرفت.
بعضی وقتها (برای من خیلی وقتها، و در واقع این روزها در همه حال) هیچ سخنی نمیتوان گفت، هیچ کاری نمیتوان کرد، سینه میخواهد بترکد اما نمیترکد، فقط میتوانی بمیری و نمیمیری، ناخودآگاه میترسی ولی انگار نمیترسی. در این حال هیچ چیزی به هیچ چیزی شباهت ندارد. مسخ کامل، نه، حتی مسخ هم نیستی.
سوار اتومبیل شدم و رانندگی کردم. همان تاثیر سیگار را دارد. اما آرام نگرفتم.
خیلی وحشتناک است. خیلی.
آرام نمیگیرم.
میترسم.
ای کاش چند روز کاری نداشتم و کسی سراغم را نمیگرفت و دور میشدم، تا به این سوال بیجواب احمقانه میاندیشیدم که او چرا مرد.
چرا اینگونه است. چرا.
دیدگاهها
بعضیوقتها…
خیلیوقتها…
در همهحال…
هیچ سخنی نمیتوان گفت…
می گذاری وقتی که مردند، سراغشان را بگیری…
زنده ای و در جستجوی مرگ و میرا.
می تپی که معنای مرگ را بیابی.
اندکی به حرکت آرام سینه ات فکر کن.
سیگار بکش. شاید که تنفس را یافتی.
منوچهر احترامی هم رفت…
مسیر مرگ که همه به سوی ان می رویم تعجب برانگیز نیست آنچه که تو را این طور پریشان کرده شاید نفهمیدن انسانها در زمان مناسب است که همه به نوعی به آن دچاریم
سیگار کشیدن جسارت نمی خواد فقط درد رو تو وجودت حبس می کنه و برای مدت کوتاهی آرومت
گریه کن که اقلا یک قسمت کوچک از درد از وجودت خارج بشه
😯
…………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
سلام
کلوخهی غم را باید به آب دهان خیس کرد و به زبان هی چرخاند و چرخاند و بعد فرو داد. گفتن ندارد.
هوشنگ گلشیری
…………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. عجب جملهی قابل تصوری گفتند.