سالهای سال است که در هر دو حالتِ حال خوب یا حال بد، به کتابفروشی میروم و کتاب میخرم. کتاب خریدن برای من یکی از هیجانانگیزترین کارهایی است که همیشه دوست دارم انجام دهم.
امروز هم به چند کتابفروشی رفتم و کتاب خریدم، اما انگیزهام به حال خوب یا حال بد مربوط نمیشد. در سفر قبلی، یکی از کتابهایی که در حال خواندنش بودم را گم کردم، این موضوع و مفقود شدن چند کتاب دیگر از کتابخانهام باعث شد که امروز به کتابفروشیهای مشخصی برای خرید آن کتابها بروم. البته در انتها وقتی که خرید کتابها را تمام کردم، متوجه شدم که کتابهای جدید دیگری را نیز با خودم همراه کردهام.
و اما آنچه که باعث شد تا این «روزنوشت»ی را که پیش رو دارید بنویسم، روحیهی خاص خرید و خواندن کتاب است که اینروزها در خودم سراغ میگیرم.
من قبلا (در حدود ۱۲ تا ۱۵ سال پیش) هر وقت خواندن کتابی را تمام میکردم، آن را در همان جایی که کتاب به پایان رسیده بود، ترک میکردم. بارها اتفاق افتاده است که کتابی را در هواپیما تمام کردهام و در زمان پیاده شدن بر روی صندلیای که بر رویش نشسته بودم، گذاشتهام و رفتهام. در هتل، در پارک، در منزل فامیل و …، بارها این عادت را اجرا کردهام و کتابی را گاه با یک نوشتهی کوتاه برای نفر بعدی که این کتاب را پیدا خواهد کرد، عمدا گمکردهام. این کار را از «گابریل گارسیا ماکز» یاد گرفته بودم. اما از وقتی که به کارهای تحقیقی علاقمند شدهام این عادت را کنار گذاشتهام و کتابهایم را در کتابخانهام نگهداری میکنم تا دوباره و چندباره به آنها رجوع کنم. جالب این است که دیگر حتی علاقهای به رفتن به کتابخانههای عمومی ندارم و هر کتابی را که لازم دارم به هر نحوی که شده تهیه میکنم و در کتابخانهام نگهداری میکنم.
گویی کتابخانهام حکم حرمسرا را برایم دارد که در آن معشوقهای بسیاری دارم. کتابهایی که در حال خواندنشان هستم یا در کیف دستیام حضور دارند و هر روز با من همسفرند و یا اینکه در خانه و در فاصلهی نیممتریام قرار دارند تا به محض اینکه دستم را دراز کردم همچون معشوقی آماده در اختیارم باشند. هر از چندگاهی سراغ کتابهایی که قبلا خواندهام میروم، نوازششان میکنم، صفحاتی از آنها را ورق میزنم، میخوانم و دوباره در جایشان قرار میدهم. با اینکار از حضور آنها در کتابخانهام مطمئن میشوم. وقتی کتابی را نمییابم، اعصابم خرد میشود و برای پیداکردنش تقلا میکنم و اگر نیافتمش دوباره همان عنوان کتاب را میخرم.
گویی نمیخواهم هیچ معشوقی از حرمسرایم کم شود. گاهی نیز میشود که از یک کتاب دو جلد میخرم و با برای دومین مرتبه میخرمش. نوازش جلد این کتابها در آن زمان، همتای چشیدن شربتی از لب لعل است که خود میدانید.
امروز دیگر نه تنها با روح کتاب (محتوا، عنوان، نویسنده) ارتباط برقرار میکنم بلکه با جسم کتاب (رنگ، اندازه، طرح، فونت) هم گونهای از عشقبازی را تجربه میکنم.
علاوه بر موضوعاتی که گفتم، باید از یک تغییر عادت دیگر هم در زمینهی کتاب خریدن و کتاب خواندن صحبت کنم. قبلا فقط در یکزمان یک کتاب را میخواندم و نسبت تعداد کتابهای خواندهشدهای که در کتابخانهام داشتم به تعداد کتابهای خواندهنشده، ۱۰۰ به ۱ بود. اما حالا در یکزمان در حال خواندن حدود ۲۰ کتاب با هم هستم و گاهی در یک روز بخشهای مختلفی از ۵ کتاب را مرور میکنم و از طرفی نسبت تعدا کتابهای خوانده شده به نخوانده، ۱۰۰ به ۳۰ شده (یعنی به ازای هر ۱۰۰ کتابی که خواندهام ۳۰ کتاب نخوانده در کتابخانهام دارم).
اکنون این سوال یا چالش برایم مطرح شده که “چرا اینگونهام یا اینگونه شدهام؟” جواب این سوال شاید تفسیرهای مثبت یا منفی را به همراه داشته باشد.
آیا من دچار گونهای از حرص تملک شدهام؟ آیا دیگر در زمینهای که علاقمند به خواندن هستم، موضوع جدید از زاویهای نو نمییابم؟ آیا در محتوای کتابها، گمشدهام را پیدا نمیکنم؟ یا آیا من نیروی تجرد را در عشقبازیهای سر به هوا با کتابهای بکر و بیوه تحلیل میبرم و یا تعدیل و کنترل میکنم؟ آیا من جایگاه عشق را با هوسرانی عوض کردهام؟ آیا من اندیشههای وامانده در کتابها را در زمرهی اعضای منفعل حرمسرایی میبینم که باید فتحشان کنم؟ و آیا همهی اینها روایتهای متفاوتی از یک انگیزه و یک هدفند؟
دیدگاهها
باسلام،من فکر نمیکنم این مدل کتاب خریدن نگهداری و خوندنشون موضوع پیچیده ای باشه ازنظر من البته با اجازه،شما عاشقی هستید که برای اثبات عشقش و همراهی با معشوقه هاش وقت کم میاره،امیدوارم همیشه شاد باشید و روزهایی رو پیدا کنید که بدون هیچگونه مشغولیت فکری توی یک محیط آروم و زیبا بتونید تمامی کتابهاتون روبخونید وحسابی باخودتون خلوت کنید.
یادآوری روز رونمایی دیباچه
فراخوان تازه رونمایی، نقد و بررسی چاپ دوم دیباچه ی منصور قاسمی، “اصفهان این همه هست این همه نیست” و چاپ اول ترگمان آلمانی همان دیباچه به تمامی همکاران راهنما و فرهنگ دوستان گرامی آگاهی رسانی می شود.
با همراهی دست اندرکاران گرامی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و استاد دکتر محمودآبادی و سخنرانی استاد دکتر شفقی
۹:۳۰ بامداد
پنجشنبه ۱۳-۱۲-۱۳۸۸ هم زمان با زادروز پیامبر گرامی اسلام
تالار اصلی کتابخانه ی مرکزی شهرداری اصفهان
همراهی شما گرامیان مایه ی دلگرمی ماست
………………………………………..
جواب: البته که بنده به دوستان انجمن صنفی اصفهان و به ویژه آقای منصور قاسمی ارادت ویژه دارم، اما در عجبم که این اصفهانیها حتی در حرمسرا، تبلیغ میکنند.
هنوز دو پاراگراف آخر را نخوانده بودم که در خیالم بود که در کامنتم توضیح دهم عجب شباهتی با این تفاوت که من تازگی با چند کتاب هم زمان عشق بازی می کنم . گویی در مورد پاراگراف ما قبل آخر هم شباهت داشتیم .
وقتی از مقابل کتابخانه ام عبور می کنم بعضی از کتابهایم طنازی دلبرانه ای می کنند .
تعبیر حرمسرا تعبیر جالبی بود . پسندیده بود .
استاد جان دو حالت داره یا هوس باز شدی یا دنبال یه چیزی هستی که گمش کردی و مثل یه آدمی میمونی که معشوقشو از دست داده و در حال دست و پا زدنه که دوباره به دستش بیاره اما نمیتونه چون هیچکس و هیچ چیزی براش معشوقش نمیشه .شاید یه مطلبی رو یه جایی خوندی اما نمیدونی کجا و تو هر کتابی یه سرکی میکشی ببینی پیداش میکنی یا نه البته با در نظر گرفتن این نکته که من شما رو میشناسم و میدونم کتاب بیخود نمیخری که در غیر این صورت یعنی اگه کتاب بیخود خریده باشی و این کارو باهاشون بکنی بدان که در سلامت کامل عقلی هستی و بهترین کار ممکنه را میکنی. در مورد کتاب خواندن اصل اینه که تمام تمرکزت را روی یک کتاب بزاری و تا پایان باهاش همراه بشی تا بفهمی که کتاب چی میگه و ازش لذت ببری و باهاش حال کنی و هر چی تعداد کتابها بیشتر باشه تمرکز پایین میاد و ضریب حال کردن هم کم میشه ولی تو حرمسرا هر چی معشوقه بیشتری در یک لحظه داشته باشی گویا حالش بهتره و بیشتره .
تشبیه جالبی بود
سلام آرش جان ، اگر بدانی چقدر با این پستت حال کردم !!!!!!!!!!!!!!!! تو هم مثل من دیوانه ای ،
جالب است بدانی که خود تو یکی از معشوقه های حرمسرای منی ، و همیشه به خواندنت میپردازم ، چنانچه آندفعه هم جالب بودن خودت مانع از زیارت خودت شد!!!! تو دیوانه ای ، از جنس خود منی ، فقط خدا رو شکر میکنم که من مثل تو معتاد سفر نیستم و همواره با جملات و صفحات سفر میکنم ، فقط یک مزیت دارد مسافرت های من ، من بیشتر در زمان مسافرم ، مثلا تو مسجد های بلخ قرن چهار را دیده ای ؟!!! اینقدر با حال است ، این کتاب شرح تعرف کلابادی مستملی بخاری را بخر بخوان ببین اینها چقدر ذهنیت اسطوره ای دارند ، راستی هر روز که می گذرد پیش خودم میگویم گور پدر همه ی دنیا و مخصوصا دانشگاه فقط همین حرمسرا را عشق است …
……………………………
جواب: تو کجایی؟ معلوم هست؟ بیا ببینمت.
ببخشید… ولی من از خواندن این نوشته حالم بد شد…
سلام حکیم جونم .وای این چند روزه که من نبودم چقدر تو حرم سرا معاشقه کردی.. اگرچه ما ادم ها راحت از عشق یا جدایی و طلاق حرق میزنیم و فیلم میسازیم. اما همه این شانس یا قابلیت درک احساس کشنده عشق یا حتی زشی ط دسته دار طلاق با تعداد پله های تلخ دادگاه خانواده را نمیدانند.حالا تو ما را خواجه فرض کردی ما را به اندرونی راه دادی تشکر میکنم.. حکیم “روزگاری که عشق ماشین وجودم و می خورد شب قبل مسابقه ساعته ها عاج لاستیک ماشینمو با تمام وجودم نوازش میکردم.یا سرمو میگذاشتم رو کاپوت صدای جان ماشینو مینوشیدم.اینها رو گفتم تا بدونی میفهممت.. بگذریم دوستت دارم حتی اگر دوستم نداشته باشی… با احترام علیرضا خرابه نشین
…………………………….
جواب: سلام. کجایی؟
سلام
چه با حال و زیبا مینویسی . بهت حسودی میکنم. حالا اجازه میدی که به این حرمسرای زیبایت پا بگذارم و از معشوقه های شما استفاده کنم؟ یا نه؟ البته قول میدم اذیتشان نکنم، پاره و کثیفشان نکنم. امانتدار خوبی هستم.
راستی فکر میکنم اگه مسوول کتابخانه بشوی تو این کار موفقیتهای زیادی کسب میکنی.
مخلصیم انرژی جان
کتاب های بکر و بیوه…!
آمدم برای عرض سلام و ارادت و فقط می توانم بگویم تو هرگز دچار حرص تملک نمی شوی، مثل نسیمی… نسیم…
وای که اگر ایده فرهنگسرای گردشگری عملی بشه!
چه شود؛
حرمسرایی برای تمام فصول…
برای تمام دوستداران ادبیات و عشق و گردشگری!
خوشا نظربازیا که او آغاز کند…
حرمسرایت پر معشوقه باد کوله مرد!
اینکه کتاب را برای نفر بعدی -با یک نوشتۀ کوتا و زیبا- میگذاشتی کار بیـــنهایت قشنگی بود
ولی، به نظر من، لذت اصلی اش برای کسی بود که پیدایش میکرد
ولی اینکه چرا الان این حس رو به کتاب هاتون پیدا کردید؛
دربارۀ من که اینطوره:
در هر وقتی که به کتابخونم مراجعه میکنم تا اکسیژنی بگیرم، امکان نداره مطلبی که قبلاً خوندم همون حس و فهمی رو بهم بده که بار پیش داده بوده. حتی اگه سه خط هم باشه هربار “چیزی جدید” و پروازی نو، بهم میده
به خاطر همین احساس، حتی در امانت دادن کتابهایم هم به خساست عجیب و وحشتناکی دچار شدم به طوریکه همیشه کسانی که مشتاق خوندم کتابهایم = عزیزانم، فرزندانم، بالهای پروازم، کپسول اکسیژنم، ساغر و می و معشوقم،… هستند را مجاب میکنم که اینها کتاب هایی هستند که می باید در کتابخانه تان برای همیشه داشته باشید، پس بروید و خودتان تهیه اش کنید!!!
دربارۀ چند جلد از یک کتاب خریدن هم، دبارۀ من احتمالاً ترس و فوبیایی مبهم از گم شدن کتابها یا دیگر چاپ نشدنشان باعث شده که بعضی اوقات تا ۴ جلد هم بخرم!!!
و بسیاری مثال های مشابه دیگر، از این -شاید- حرص تملک یا عشقبازی یا هوسرانی..
هرچه که است مستم میکند و …
انگار همیشه دیوانه ای دیوانه تر هم وجود دارد..
خوش به حالت که خودتو درگیر هیچ شغل خاصی نکردی مگر اینکه خودت باشی و خودت … خوش به حالت که می تونی بدون داشتن درآمدهای آنچنانی زندگی کنی … خوش به حالت که مال خودتی … خوش به حالت که این همه وقت داری … خوش به حالت رفیق که می تونی دیوونگی کنی و با دیوونگی زندگی کنی …
شما کجایید قربان . شما که هیچ وقت تهران نیستی آخه . کی تهرانید این هفته ؟ ما نیز مشتاق دیداریم
……………………….
جواب: تماس بگیر تا با هم قرار بذاریم. به امید دیدار
چه زیبا…
سلام
روایت جالب و زنده ای از موضوع بود طوی که می تواند سوژه یک داستان باشد. اما در میان کلمات این متن حقیقتی کمی تلخ را هم دیدم که نمی توان آن را در ورای جذابیت و هیجان کتابخوانی یا افسو نگری یک حرمسرا نادیده گرفت.
کاری که به تقلید از مارکز انجام می دادید بسیار جالب بود و اموزنده
اما راستش باید بگم همیشه دلم برای زنان حرمسرا میسوخته !
فقط تصور اون حس انفجار از این همه عشق و لبریز شدن از اینهمه انرژی از داشتنشون کلی عالی بود
………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس که همراه سایت من هستید.
سلام
شانس گفته تو شاه نشدی وگرنه حرمسرای جهانی داشتی و فقط فقط به حرمسرایت وقت می کردی رسیدگی کنی!!😁😁
حالا دیگه با این وضعیت گرونی کتاب نمی صرفه مثل جناب مارکز این کار را انجام داد
موفق باشی
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. شاید.
خیلی خیلی این نوشته تونو دوست داشتم. خیلی زیاد.
اینکه این نوشته از نظرم این همه زیباست، شاید اصلا بخاطر متن نوشته و موضوعش نباشه، شاید به این دلیل هست که من آدمهایی که خودشون رو می تونن موشکافانه بررسی کنن و بنویسن ، تغییراتشون رو علاوه بر درک، می تونن بیرون بریزن دوست دارم.
ادمهایی که میفهمن چه چیزهایی درونشون تغییر کرده، به چه شکلی تغییر کرده و ….. بنظرم عالی و باهوش هستند.
در مورد ارتباط عجیب و پیچیده ی شما با کتاب ها هم باید بگم شما دقیقا صدای کتاب ها رو میشنوین! کتاب ها برای شما زنده ان!
شما خواننده ی قهاری هستید و درک می کنین جسم و جان کتاب ها رو …… اما شنونده ی کم صبری هستید !
شاید چون خواندن دست خود شماست و کشف و ماجراجویی برای خودتونه اما شنیدن در ارتباط با بقیه ست و شما نمی تونین انتظار بکشین تا بشنوین .
کیف کردم از نوشته تون ، کیف، مثل همیشه.🙏🏻🍀
…………………………………………………………………………………………
چواب: سلام. سپاس از اینکه مطالعه کردید. این متن برای خود من هم خیلی ویژه است.