سوگند به تلاش بی‌وقفه‌ی دریا برای نوازش ساحل: اروپا ۳۳

از وقتی به این سفر آمده‌ام هر شب در یک چالش عمیق اسیرم، چنان‌‌که گاهی خواب را از من می‌رباید. اکنون که می‌نویسم نیمه شب است. از خواب بیدار شده‌ام و برای این‌که «جکی» بیدار نشود به توالت آمده‌ام و می‌نویسم. مضحک است اما حقیقت دارد، همچون مطالبی که در پی خواهم نوشت.
آری، از وقتی به این سفر آمده‌ام هر شب با یک چالش مشخص روبرو بوده‌ام و اکنون به این نتیجه رسیده‌ام که باید تغییر دهیم قصه‌های پریواری که در کودکی شنیده‌ایم و در همه‌ی آن‌ها «خوشبختی» کالایی است که هر دشمن و گرگ و دیوی می‌خواهد آن را از ما برباید.
به این نتیجه رسیده‌ام که اگر خوشبختی را به سوی خود بخوانیم گناه نیست، و اگر آن را از خود برانیم، منزلت نیست. با گفتن از خوشبختی‌امان، از آن کاسته نمی‌شود که ما همیشه در پی مخفی‌ کردن و انکارش هستیم. خوشبختی را در پستوی خانه نهان نباید کرد، چنان که عشق را نیز.
من در این لحظه چنان درکی دارم که حتی پس از پشت سر گذاشتن روزی پر از فعالیت، نیمه‌های شب از خواب بیدار شده‌ام و نمی‌توانم که ننویسم. برای خوابیدن به نوشتن احتیاج دارم. و بن‌مایه‌ی سخن من این است که ما در چهارچوب‌های بسته ذهنی‌امان بدجوری جراحت برداشته‌ایم. فضای فکری‌امان درگیر عذاب وجدان و گناه و سازش با این و ستیز با آن است. من دانسته‌ام که گاهی نه سازش لازم است و نه ستیز. اعمال دیگری هم در دنیا وجود دارند که ما غافل مانده‌ایم از آن‌ها.
در پاریس و هم در آتن دیدم که وقتی دو نفر در خیابان به هم تنه می‌زنند، هیچ یک منتظر نمی‌ماند و به دیگری خیره نمی‌شود که “خوب، حالا معذرت خواهی کن.” و اگر نکرد، بد و بیراه بگوییم و غرولند کنیم به او و زمانه. این‌جا دیدم وقتی که دو نفر تنه‌اشان به هم می‌خورد، هر یک سعی می‌کند که زودتر عذرخواهی کند. این‌جا وقتی دو نفر به هم تنه می‌زنند، بدون توجه، از هم دور نمی‌شوند که “بی‌خیال، کار دارم، من مهم‌تر و بزرگوارتر از این هستم که وقت بگذارم و با این و آن دهان به دهان بگذارم.” این جا تنه زدن فرصتی است برای لبحند زدن به یکدیگر و کلام خوش به زبان آوردن.
در این عذرخواهی برای تنه زدن، نه ستیزی در کار است و نه سازشی. یک جور دیگر است، یک جور دیگر از سبک زندگی و یک جور دیگر از سبک اندیشه.
این جا فهمیدم که تنه زدن آدمی به آدمی دیگر، مثل مرگ است، مثل زندگی. نه باید به آن بد و بیراه گفت و نه باید با عجله آن را پشت سر گذاشت. باید ایستاد و به آن لبخند زد. باید ایستاد نگاهش کرد، باید فهمید او را.

گاهی حس می‌کنم که در جزیره‌ی محدود افکارمان، دچار خلل بزرگی شده‌ایم. اجازه نمی‌دهیم افکار غریبه داخل شود به ذهنمان، غریبانه می‌نگریم و نه دوستانه.
به این نتیجه رسیده‌ام که زندگی از فضیلت‌های ناچیز درست شده و با این حال ما، فقط به بزرگی و به ابدیت و به تکامل می‌اندیشیم.
احساس می‌کنم، در اطراف من، هر بار که کسی سخنی می‌گوید، ما بدون این‌که بیاندیشیم، تفسیر ارائه می‌دهیم. و این تفسیر، تفسیر سخن گوینده نیست، بلکه تفسیر حاکم از قبل، در ذهن شنونده است. 

من این‌جا هر روز سعی دارم که آدم تازه‌ای باشم، فرصتی که کمتر داشته‌ام. بیش‌تر اوقات محکومم به آن‌چه از من می‌خواهند که باشم. هر آدمی همچنان‌که در زمان‌های مختلف، بینش دیگری از خود دارد، در مکان‌ها مختلف هم این‌گونه است و من در این بازی، دنیای دیگری را جستجو می‌کنم. کمی بچه‌گانه است، و اما من کمی از بچگی را همچون دیگران، با خود دارم.

می‌خواهم بدانم که وقتی با انتظار دیگران زندگی نمی‌کنم، چگونه است. من به فلسفه‌ی جدیدی نیاز دارم. دارم انقلاب می‌کنم بر علیه خودم. بچه‌گانه است، اما کمی از بچگی را دارم با خودم هنوز.

دیدگاه‌ها

  1. شهرزاد(بانوی کویر

    سلام

    این انقلاب بسیار دل نشین خواهد بود… من هم علیه خودم انقلاب کردم، البته می دانید تعبیرها متفاوت است.
    شعر دلم برای باغچه می سوزد فروغ را خوانده اید . او در آن شعر تیپ های مختلف اجتماعی را در برابر جامعه به تصویر می کشد…پدری که حقوق تقاعد برایش کافیست و هیچ چیز را به خود مربوط نمی داند…مادری قشری مذهب… خواهری که همیشه آبستن است و برادی که فکر می کند برای آبادی باغچه باید کاملا آن را تخریب کرد و ازنو ساخت…هرچند این شعر مربوط به اوضاع و اوال جامعه است ، اما نظر شاعر بسیار زیباست ، زیرا فکر می کند که باید باغچه را به بیمارستان برد.
    انقلاب ما علیه خودمان هم به نظرم باید همان باشد …خوبی ها را تقویت کردن…بدی ها را دورریختن و فقط و فقط خود بودن و … چه اشکالی دارد حتی اگر از جانب دیگران به بعضی چیزها هم متهم شویم….مهم خود بودن است . اینکه به قول شمس خط خود را بنویسیم و حظ خود را ببریم.

    به کویرم بیاید خوشحال می شوم.

    برقرار مانی و پایدار

  2. N

    سلام
    من نه آنم که ….
    انقلاب کنید ، یا کودتا کنید … شما همواره ” آرش” خواهید ماند . چون خودی را که درونتان است ، دوستش دارید …
    پویا باشید و پاینده

  3. *

    تبــــــــــــریــــــــــک زیــــــــــــــــــــــاد. به همان نوازشی که قسمش را خوردی، بچه گانه نیست. عجب سفری رفتی…
    تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است. تو را به جان همین ماهی ها برای ما هم دعا کن در همان لحظه هایی که خودت بهتر می دانی کدامینند…

  4. رهرو

    برای “زندگی” کردن نیازی به فلسفه نیست، “فقط” باید “زندگی” کرد. تجزیه و تحلیل نکردن آدما، به دیگران بیش از حد نیاز اهمیت ندادن، درگیر مشکلات نشدن و غصه ی گذشته رو نخوردن باعث میشه که “زندگی” کنیم.
    اگر خوشبخت باشیم نمی تونیم پنهانش کنیم. خوشبختی تو پستوی خونه جا نمیشه.
    ما آدما هر اتفاق و حرفی رو تو ظرف ذهنی خودمون می ریزیم و اون اتفاق رو با توجه به شکل ظرف مغزمون تفسیر می کنیم. قالب های فکری ما دنیای ما رو می سازن. اگر این قالب ها رو بشکنیم همه چیز اون جور که واقعا هست خودشو نشون میده. بدون هیچ تفسیری. بکر بکر.

    وای که چقدر می تونم راجع بهشون حرف بزنم!
    راستی چقدر می تونم بهشون عمل کنم؟! چقدر دارم عمل می کنم؟!

  5. خورشید

    چقدر زیبا این احساسی که شبها و شبها خواب را از من گرفته بیان کردی. امیدوارم که بتونیم تغییر کنیم و زیباتر بشیم…

  6. آرزو

    ما با احساس گناه به دنیا می آییم و با احساس گناه زندگی می کنیم و با احساس گناه می میریم…آه شرم آور است خیلی. باید کمی از کودکی ام را بردارم و از اینجا بروم

  7. سمیه

    این نگاه عمیقتون به اطراف واقعا قابل تحسینه.خیلی خوبه که انسان بعد از هر سفری بینشش نسبت به قبل عوض شده باشه

  8. الهام

    این مطلبتو چندین و چندین بار خوندم!
    آیا فکر می کنی این همه نیشتر زدن به روحت کار درستیه؟ بعضی از روان کاوان معتقدن نیشتر زدن به زخم های روح حتی از نیشتر زدن به زخمی که توی مغز آدمه با اون همه رگ خونی و عصبهاش، سخت تر و ظریفتره و آدم اگه توی این کار متخصص نباشه شاید حتا نتیجه عکس بده و اوضاع رو خرابتر کنه! مراقب خودت باش!

  9. مهری

    بدلائل شخصی سایتت تحریم بود !!!

    هر کس بطریقی متحول میشود

    دیوزن درون خمره و ……………….

    شناخت کودک درون تحول است

    و تحول …..

    …..تولدی دیگر

    از مجنون پرسیدند لیلی کجاست ؟

    گفت من خود لیلی ام و سر در گریبان فرو برد

    یعنی لیلی با من است و من با لیلی !

  10. حامی

    چه بیرحمانه زیباست ! تمام وجود تو , و این اروپای ۸۸رویایی ات . . .
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ارادتمند.

  11. shireen

    وای دقیقا منم این بیخوابی مدیترانه‌ای رو چشیدم، یه صفحه از دفترچه مو اینجا مینویسم:

    درست سه‌ شبه که نخوابیدم. شب‌های بهاری مدیترانه نمی‌‌زاره بخوابی. افسانه سیرنا‌ها حقیقت داره، آوازشون آدمو مس خ می‌‌کنه و چشماتو عین جغد باز نگه می‌‌داره. اگه می‌‌خوابیدم احساس گناه می‌‌کردم. نمی‌شد این همه آرامش شب‌های دریا و تلولو مهتابو رو آب حتی به قد مژه برهم زدنی‌ از دست داد. پشت سرم صدای ناله‌های مینوس از تو لابیرنتش میاد. ددالوس و ایکاروس حتما دیگه تا الان به خورشید رسیدن و هنوز دلم میخواد همه ی مجسمه‌های مغازه دم موزه هراکلیو رو بخرم. منتظر کشتی نشستیم تا ما رو از کرت به آتن ببره. آخ جون کمی‌ بخوابم روی موج‌ها که دیگه واقعا داره سرم گیج میره و این قهوه‌های پر ملاتم دیگه درد منو دعوا نمیکنه

    راجع به بقیه موضوعاتی هم که مطرح کردی چیزی ندارم بگم، فقط می‌تونم بگم اینجا سلام کردن به مردمو یاد گرفتم، اینکه لبخند بزنی‌ و لبخند تحویل بگیری بدون ترس از هیچگونه سؤ برداشتی
    …………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. زیبا بود. سپاس از تو.

  12. سیما سلمان‌زاده

    …”باید ایستاد نگاهش کرد، باید فهمید او را “…زندگی را!

    قطعا گردشگری کم‌شتاب هم با همین فلسفه شکل گرفته…برای فهم زندگی

    مرسی که هستید
    ………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از شما.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *