سفر به جزیره هرمز

منتظرم تا قایق پر شود. مقصدم جزیره هرمز است و اینجا که ایستاده‌ام، بندرعباس. فرصت کافی هست تا کمی به این مردم بیندیشم. زنانی که “برقع” بر صورت دارند و چهره‌اشان را نمی‌بینم و مردانی که چهره‌‌اشان آفتاب سوخته‌ است.

متوجه می‌شوم که نگاه‌ این مردم عمق دارد. در آن میان کسی با چشمانش مرا جستجو نمی‌کرد، پس عجیب نبودم. هر کسی در خودش فرو رفته بود و شاید به دریا می‌اندیشید. و من می‌‌اندیشم که این مردم نان و نمک خود را از دست این دریا می‌گیرند و به همین علت آن را خوب می‌شناسند.

امروز دریا “خواهر” است. این اصطلاحی است که مردم منطقه وقتی که دریا خوب است و موج ندارد،به آن نسبت می‌دهند.

اکنون قایق پر شده و باید رفت. ۲۵ دقیقه وقت دارم تا با این مردم در قایقی بنشینم و اختیار خودم را در پهنه خلیج فارس به دست ناخدایی بدهم که از همین مردم است.

وقتی قایق راه خود را در درون دریا می‌پیمود، ناخودآگاه دستم را دراز کردم و سعی داشتم آب‌های خلیج فارس را در دستانم بفشارم. حسش کردم و این کافی بود.

یک مرغ دریایی را می‌بینم که نگاهش به خلیج است و من آرزو کردم کاش حتی یکی از این مرغان هم از این سرزمین کم نشود.

به هرمز که رسیدیم، از قایق پیاده نشدم. از ناخدا خواستم که دور تا دور جزیره را نشانم دهد. از دوستی شنیده بودم “هرمز از آن جزایری است که حتما باید با قایق اطراف آن را تماشا کنی. صحنه‌های بدیعی دارد.”

هر قایقی یک ناخدا و یک ملوان دارد. هر دویشان همراهی‌ام کردند. اسمشان را پرسیدم. پسرعمو بودند و اسم هر دو علی بود. علی اسلامی. اتفاق جالبی بود. ازشان عکس گرفتم.

آن‌ها یک مقبره را در خشکی نشانم دادند و گفتند این مقبره خضر پیغمبر است. یک سنگ سیاه هم در نزدیکی همان مقبره، اما در دل دریا بود که اعتقاد داشتند مقبره الیاس است.

خضر و الیاس راهنمای مسافران گم شده در خشکی و دریا هستند و این هر دو، در این حوالی آرامگاهی داشتند. اندیشیدم که این هم از فرهنگ مردم کشور من است که خضر و الیاس را زندگان جاوید می‌دانند ولی برایشان آرامگاه هم تصور می‌کنند.

کمی جلوتر که رفتیم، به یک نوع تور ماهیگیری نزدیک شدیم که بر اساس جزر و مد دریا کار می‌کرد.علی اسلامی‌ها به من ماهی‌هایی را نشان داد که در تور گیر کرده بودند.ماهیگیر در جایی دیگر به کاری دیگر مشغول بود و تورش ماهی‌ها را برایش صید می‌کرد.

در ادامه مسیر آبی دور جزیره همین طور که نگاهم از درون قایق به طرف صخره‌های جزیره بود و از رنگ‌های شگفت‌انگیز آن به وجد آمده بودم به مکانی رسیدیم که به نام محلی “هفت رنگو” معروف بود. هفت رنگو پر از رنگ است. بیش‌تر از هفت رنگ. شاید هفتاد رنگ. شاید هم بیشتر.

بعد از آن به جایی رسیدیم که دریا سرخ بود. علی اسلامی به شوخی گفت این‌جا همان دریای سرخ معروف است. اما در واقع معدن خاک سرخ بود. آن قدر سرخ که سرخی خاک به دریا رسیده بود و مرز میان آبی و سرخی شگفت می‌نمود.

ناخدا و ملوان در انتهای این گردش دریایی یک ساعته، من را به قلعه پرتغالی‌ها رساندند و وقت خداحافظی از هردویشان فرا رسیده بود.

بعد از جدایی از آن‌ها به تنهایی به قلعه پرتغالی‌ها رفتم. این قلعه از قلعه پرتغالی‌های قشم بزرگتر و زیباتر است. در قلعه پرتغالی‌ها از آب‌انبار ، کلیسا ، برج فرماندهی، زندان و موزه دیدار کردم و رفتم داخل شهر و به دنبال مردم گشتم.

از قلعه که بیرون آمدم، پیرزن و پیرمردی را دیدم که با بزشان در دم در ورودی خانه‌اشان به رهگذران نگاه می‌کردند. ماهیگیری را دیدم که تورش را ترمیم می‌کرد. بچه‌هایی را دیدم که از بلندی چند متری موج شکن ساحل، به دریا می‌پریدند و صدایشان ازهیجان، بلندتر از بلندی موج شکن بود. و بزهایی را دیدم که در زیر سایه قایق‌ها از گرمای آفتاب در امان بودند.

از یک محلی خواهش کردم که داخل جزیره را با استفاده از موتور سیکلتش به من نشان دهد. در هنگام موتور سواری، دسته‌هایی از جبیرها را دیدیم که سرشان به کار خودشان گرم بود تا وقتی که‌ متوجه حضور ما می‌شدند، می‌دویدند و فاصله‌اشان را حفظ می‌کردند و آنگاه از لابلای شاخ و برگ درختان به سمت ما می‌نگریستند.

درختانی را دیدم خشک شده در میان درختان سرسبز. محلی‌ می‌گفت آن درخت خشک شده کنار است و آن درخت سرسبز،کهور پاکستانی. محلی یادش می‌آمد که وقتی هم‌سن بچه‌هایش بود، جزیره پر از کنار بود تا این‌که یک خارجی تخم آن کهورها را به جزیره آورد و پخش کرد. حالا آن کهورهای لعنتی همه جا را گرفته‌اند و کنارها را خشک کرده‌اند.

این غاصبان جزیره هر روز بیشتر رشد می‌کنند و باعث نگرانی‌ شده‌اند. آن‌ها ریشه‌های عمیقی دارند و آب شیرین را مصرف می‌کنند و فرصتی برای رشد به گیاهان دیگر نمی‌دهند.

اما از این نگرانی که بگذریم، هرمز بسیار دیدنی است. دیدارش را فراموش نکنید.

 

 

آرش نورآقایی

 

 

 

دیدگاه‌ها

  1. حسن دریاپیمای هرمزی

    نوشت جالب بودند.ممنون

    من حسن دریایپیمای هرمزی راهنمای گردشگری جزیره هرمز

    تلفن همراه: ۰۹۱۷۱۶۹۷۶۴۴
    ………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از شما.

  2. سیما سلمان زاده

    چقدر خوب بود
    مثل جاناتان،

    چقدر کوتاه بود
    مثل سهراب،

    داشتم غرق می شدم
    که
    شاخه کناری نجاتم داد…
    نه!
    اه…
    کهور بود؛

    انگار دیگر دریا “خواهر” نیست…
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. زنده باد که با این دقت می خونید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *