شباهت داستان «اوتهنهپیشتیم» با افسانهی طوفان نوح
در نوشتهی قبلی (از سری حماسهی گیلگمش) گفتیم، هنگامیکه گیلگمش «اوتهنهپیشتیم» را آدمی شبیه به خود میبیند، از او راز بیمرگی و چگونگی ورود به مجلس خدایان را میپرسد. در پی این پرسش، «اوتهنهپیشتیم» به گیلگمش میگوید:
“گیلگمش، میخواهم نکتهای نهان را با تو در میان نهم و از رازهای خدایان با تو حکایت کنم.”
و بدینتریتب ماجرایی را برای گیلگمش حکایت میکند که شبیه به افسانهی طوفان نوح است و در آن ماجرا، «اوتهنهپیشتیم» به خاطر خدمتی که انجام میدهد به بیمرگی دست مییابد تا تنها آدمیزادی باشد که جاودانگی را تجربه کرده است.
“شوروپپک، شهری که تو نیک میشناسی بر کنارهی فرات، در گذشتههای دور جایگاه خدایان بود. روزی خدایان بزرگ بر آن شدند که توفانی عظیم به پا کنند… پس «اٍآ» سخنهای ایشان با یکی حصیر بوریا بازگفت: بوریا، بوریا!، دیواره، دیواره! گوش دار ای بوریا!، هوش دار ای دیواره! ای مرد «شوروپپک»، ای پسر «اوبر-توتو»! خانه بگذار و یکی کشتی ساز همی کن. از خواستهها و داشتهها دست بازدار و تنها جویای حیات باش. گنجها به خاک بگذار و نفس حیات را پاس میدار. از هرگونه جانداری جفتی به کشتی اندر بنشان. که این کشتی که تو ساز همیکنی، باید که اندازههایش نیک برساخته باشد. به درازا و پهنا یکسان…” (گیلگمش، احمد شاملو)
به این ترتیب «اوتهنهپیشتیم» شروع به ساخت کشتی میکند و آن را در طی هفت روز میسازد. سپس سیم و زر و جانداران را به داخل کشتی میبرد.
“کسانم را همه به کشتی اندر نشاندم و پیوندانم را همه به کشتی درنشاندم. گلههای صحراگرد و جانوران وحشی و استادکاران را همه به کشتی اندر نشاندم.” (گیلگمش، احمد شاملو)
بعد از سوار شدن همگان در کشتی، خدای «شمش» از آسمان مائده و گندم میفرستد و به «اوتهنهپیشتیم» دستور میدهد که: “بامداد نمبارههای مائده گسیل میکنم، شامگاه رگبارهای گندم. آنگاه تو به کشتی درآی و در، نیکو فرازکن.” (گیلگمش، احمد شاملو)
بعد از این، شش روز و هفت شب باد وزید و باران بارید و توفان زمین را همی کوفت.
“چون روز هفتم برآمد توفان سرکش فرونشست… پس کشتی بر کوه «نیثیر» پهلو گرفت و کوه «نیثیر» بگرفته از حرکتش بازداشت.” (گیلگمش، احمد شاملو)
“یک روز و دومین روز کوه «نیثیر» کشتی را گرفته از حرکت بداشت. سومین روز و چهارمین روز کوه «نیثیر» کشتی را گرفته و از حرکت بداشت. پنجمین روز و ششمین روز کوه «نیثیر» کشتی را گرفته و از حرکت بداشت. چون روز هفتم دررسید کبوتری برون برده رها کردم. کبوتر رفت و بازآمد که هیچجا که فرود آید پیدا نبود و به نیمچرخی بازآمده بود. پس ابابیلی برون برده رها کردم. ابابیل رفت و بازآمد که هیچجا که فرود آید پیدا نبود و به نیمچرخی بازآمده بود. پس کلیواژی برون برده رها کردم. کلیواژ برفت و چون خشکیدگی خاک بدید چیزی خورد و بالی زد و بانگی کرد و نیمچرخش به کار نهآمد. پس من به سوی جهات چهارگانه فرمودم برون رفتن.” (گیلگمش، احمد شاملو)
بدینترتیب کشتی نشستگان از بلای توفان نجات مییابند.
حتما خوانندگان محترم به شباهت ماجرای فوقالذکر با داستان توفان نوح پی بردهاند. موضوعی که در این مورد میتوانم توضیح دهم این است که یکی از دلایل تقدس کوه، ویژگی ناجی بودن آن در همین افسانه (و همچنین در داستان توفان نوح) است.
“آنگاه «انلیل» (یکی از خدایان) به کشتی درآمد و دستم بگرفت و مرا به کشتی اندرآورد. نیز جفت مرا به کشتی اندرآورده کنار من به زانو برنشاند. آنگاه پیشانی ما مسح کرده میان ما دو بایستاد و مارا بٍهٍل کرد: «اوتهنهپیشتیم» از این پیش در شمار آدمیان بود، باشد که از این پس با جفت خویش همتای ما خدایان گردد.” (گیلگمش، احمد شاملو)
«اوتهنهپیشتیم» داستانش را به پایان میبرد و به گیلگمش میفهماند که چگونه به بیمرگی دست یافته است. علاوه بر این راهی را برای دستیابی به بیمرگی به گیلگمش نشان میدهد:
“اما اکنون، از برای تو، که تواند خدایان را به یک جای گرد آرد تا آن حیات را که همیجویی به دست توانی کرد؟ مگر آنکه هفت شباروز از خواب بیبهره مانی.” (گیلگمش، احمد شاملو)
بنابراین شرط بیمرگ شدن گیلگمش این است که بتواند هفت شبانهروز در برابر خوابیدن مقاومت کند.
دیدگاهها
بوس بوس بوس بوس
خیلی خیلی ممنون که دنباله گیلگمش نوشتی.
خیلی وقت بود منتظر بودم دنباله گیلگمش بنویسی ببینم آخرش چی میشه؟
جالبه توفان نوح افسانه بوده واقعی نبوده!
فکرکنم پیغمبران هم دروغ میگفتند که از جانب خدا آمده اند. انسانهایی عادی بوده اند مثل ما.
شاد و مثل همیشه پر انرژی باشی
سلام
زمانی شخصی به دیگری گفت اگر از میان کوه، بیابان و دریا یکی را انتخاب کنی، کدام را بر می گزینی؟ دیگری گفت: دریا را و جواب شنید: تو هرگز نمی توانی یک پیامبر باشی چون پیامبران همیشه کوه را انتخاب می کردند.
صرف نظر از همه مفاهیمی که آنها در این گفت وگو به دنبال آن بودند، فکر می کنم این موضوع ریشه در عدم تعلق انسان به زمین دارد.یعنی چون انسان موجودی زمینی نیست در اوج تعالی روح، در همه داستان ها و حتی در اساطیر به دنبال رهایی از زمین است.که معمولا در این مورد کوه نزدیک ترین رهاننده بشر از زمین بوده است و به این ترتیب تبدیل به مکانی مقدس شده است.
فکر می کنم در مقیاسی دیگر سفر کردن را هم می توان نوعی از تمایل انسان به رهایی از زمین دانست که به شیوه ای متفاوت بروز می کند.
سلام و وقت بخیر
پس تا به حال ، خدایان رویداد یک واقعه را دو بار تکرار کرده اند (وقوع سیل) ، تکراری دیگر در راه است ! اگر باشد منجی کیست!
نکتۀ جالب دیگر، تمایل به جاودانگی است .
موفق باشید
سلامی دوباره
یادم اومد که این حکایت در زمان جمشید هم رخ داده(وقوع سیل). البته بعید به نظر میاد که با خوشکسالی که الان در زمین حاکمه این موضوع تکرار بشه .
موفق باشید
سلام و ممنون .
سپاس
…………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. لطف دارید.