سرگردانی گیلگمش:
“گیلگمش به مرگ دوستش انکیدو تلخ میگرید و سرگردان به دشت میگردد: آیا من نیز مرگ را ام؟ و سرانجام انکیدو سرانجام من نیز هست؟” (گیلگمش، احمد شاملو)
کمتر اتفاق میافتد که کسی با مرگ دشمن خویش، در اندیشهی مرگ خود فرو رود، اما هنگامیکه یکی از نزدیکان میمیرد، هراس از مرگ در وجود آدمی ریشه میدواند.
به همین علت است که گیلگمش تاکنون که دشمنانش را به کام مرگ میفرستاده، نگران مرگ خویش نبوده، اما به محض اینکه دوست بسیار نزدیکش، انکیدو در پیش چشم او میمیرد و به خاک سپرده میشود، هراس از مرگ در دل او نیز ریشه میدواند و سرگشتهی بیابانها میشود.
گیلگمش که حالا از همه چیز هراس دارد به دنبال «اوتهنه پیشتیم» (تنها موجودی از آدمیان که جاودانگی را به دست آورده) میرود تا راز بیمرگی را از او فراگیرد. (دقت میکنیم که یک سوم گیلگمش از آدمیان است و به دلیل همین ضعف، ناگزیر از مرگ است.)
موضوعی که در این بخش از داستان قابل توجه مینماید، این است که گیلگمش همچون «بودا» برای دستیافتن به راز بیمرگی ترک شهر و شهریاری میکند و به دشت پناه میبرد. به عبارت دیگر، فرهنگ را وامینهد و به طبیعت میگریزد. گویی گیلگمش با پناه بردن به طبیعت، میخواهد بر خلاف زمان حرکت کند، چراکه «طبیعت» قبلا پشتسر گذاشته شده است و حالا دوباره به آن رجوع میشود.
ظاهرا در مقابله با مرگ، بشر درک میکند که به آخر خط رسیده و تلاش میکند که راه رفته را برگردد و به هر وسیلهای شده، عقربههای زمان را به عقب برگرداند. این تلاش را حتی با یافتههای باستانشناسی میتوان توجیه کرد. در بسیاری از گورستانهای تپههای باستانی، کوزههایی یافت شده که افراد متوفی به صورت جنینی در آنها دفن شدهاند. میتوان اینگونه فرض کرد که کوزه نماد رحم است و فرد متوفی را به صورت جنینی در آن دفن کردهاند به امید آنکه زندگیاش را دوباره آغاز کند و این خود نمادی است از تلاش بشر برای بازگرداندن زمان به عقب. حتی میبینیم از آنجا که بشر «گیاه» را سرآغاز وجود خویش میدانسته (با توجه به پدران و مادران گیاهی در اسطورههای ایرانی و آفریقایی و اسکاندیناوی و …)، آنچه را که باعث جوانی و بیمرگی فرض میکرده، از گیاهان میدانسته است؛ مثلا داریم «گیاه جاودانگی» یا میوهی (اغلب سیب) جوانی.
از طرفی شاهدیم که گیلگمش به این منظور آوارهی دشتها میشود که میخواهد از تقدیر و سرنوشت بگریزد. این خود یکنمونهی دیگری از فرق میان انکیدو و گیلگمش (تفکر انسان شکارچی و انسان کشاورز) است. انسان شکارچی در رشد و تنظیم منبع غذایی خود منشاء اثر نیست، در حالیکه انسان کشاورز در مقدار و نوع محصول، آزادی عمل دارد. همین موضوع او را جسورتر از انسان شکارچی بار میآورد و این اندیشه را در او تقویت میکند که میتواند در برخی چیزها دخل و تصرف کند، شاید هم بتواند سرنوشت خویش را تغییر دهد. و همین موضوع است که گاهی فرهنگ را در مقابل طبیعت و در تضاد با آن قرار میدهد.
گیلگمش برای نیل به مقصود میبایستی دوباره با سختیهای بسیار مبارزه کند و فرسنگها و ساعتها راهپیمایی میکند و راه منزل «اوتهنه پیشتیم» را میجوید.
فرق دیگر میان گیلگمش و انکیدو در آن است که انکیدو با آگاه شدن از مرگ خود، تنها به دعا و نفرین روی میآورد، اما گیلگمش سفر میکند و با اینکه شرح بدبختی خود را بارها برای موجوداتی که در راه میبیند حکایت میکند، اما کماکان به راهش برای رسیدن به جواب ادامه میدهد. در واقع گیلگمش به نیروی خود بیشتر اطمینان میکند تا انکیدو. انکیدو مربوط به دوران کهنهتر است و بیشتر تسلیم سرنوشت میشود و چارهجویی نمیداند، اما گیلگمش که وابسته به فرهنگ است انسانی چارهجوست و بعدها میبینیم که تا حدی هم به هدف نزدیک میشود.
دیدگاهها
استاد آرش نورآقائی
بسیار بسیار از این زحمتی که کشیده اید سپاسگزارم. و براتون بهترین ها رو آرزومندم.
خدایا شاکرتم.
…………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. موفق باشید.
زنده باد
هم از تعبیر کوزه لذت بردم و هم از انتخاب چاره جویی به جای دعا و نفرین👌
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. باز هم سپاس.