چند روز پیش دعوت بودم به یک همایش که محتوایش میبایست علمی-فرهنگی میبود، در مکانی که از قضا نامش بسیار پرطمطراق است. به جرأت میتوانم بگویم از دو ساعت و نیمی که در جلسه حضور داشتم به اندازهٔ تعداد انگشتان یک دست، جملهٔ ارزشمند نشنیدم. ولی تا دلتان بخواهد ادعا، و سخنان کمارزش و پوسیدهٔ نخنما شنیدم. عجیب آنکه علت حضورم در این همایش، جدید و بهروز بودن موضوع (عنوان) جلسه بود، با این حال فقط با حجم فراوانی از رزومههای دهن پُرکنِ توخالی و گزارههای غلط روبرو شدم. اندکی از آدمیان هستند که حرف درست میگویند، بسیاری حرف نادرست میزنند، ولی تعدادی هم هستند که حتی غلط نمیگویند، یعنی چرت محض میگویند. امروز از این دست سخنان شنیدم. طُرفه آنکه، مجری برنامه، این نشستها را با عنوان Meetup فرهنگی در دنیا کمنظیر دانست. دیگری نیز فرهنگهای مصر و روم و چین و یونان را از دست رفته، و فرهنگ ایران را تا جایگاه ابدی و ازلی خدایان بالا برد. «دیگران بدند و فقط ما خوبیم»، انگار شده است روال رایج اینگونه سمینارها در مکانهای دولتی و خصولتی.
از ارائه دهندگان هم که نمیدانم چه بگویم. اگر بخواهم خیلی مؤدب باشم، میتوانم بگویم از «خودخوانی رزومه» که بگذریم، حتی معلوم نشد که هدف و قصدشان چه بود؟! عجیب اینکه به نظرم آمد، انگار فقط من و «سعید ایوبی» از این بیمحتوایی و سردرگمی برنامه کلافه بودیم و دیگران خیلی با این محفلِ بینتیجهگی و کمسوادی مشکلی نداشتند. قبل از به پایان رسیدن «همایش»، چنان عصبی بودم که مکان را ترک کردم. روز خوبی نداشتم و این جلسه هم شد قوز بالای قوز، دردی بالای دردها. با خودم گفتم، ایکاش حداقل عرصهٔ فرهنگ، انقدر مدعی نداشت.
میدانید! راستش دهانم پر از حرفهای زشت است که نمینویسمشان و این خیلی سخت است. آنقدر احساس بدی داشتم که حتی لب به آب و پذیرایی نزدم. حتی شرمندهام از اینکه ساعاتی از صندلی و برق و گرما و روشنایی آن مکان با آن بروکراسی خاصش، استفاده کردم. روی پوستر ساعت شروع جلسه، ۱۵ بود. مجری ساعت ۱۵:۲۱ گفت: میخواستیم جلسه را سر ساعت ۱۵:۲۰، بهموقع شروع کنیم، ولی حالا ۹ دقیقه هم صبر میکنیم تا بقیه برسند. دوستان نزدیکم میدانند که این برای من از فحش ناموسی چندشآورتر است. و البته از حق نگذریم، همهشان مؤدب بودند، ولی آن ادب برای من ارزشی ندارد وقتی که توخالی است.