روبروی رودخانه نشستهام. هوا تاریک است، نمیبینمش، اما او آنجاست. مطمئنم. پشهها گهگاهی به بدن غریبهی من در حد یک روبوسی خوشامد میگویند. چند نوع میوهی ناشناس از شهر خریدهام و سعی میکنم مزهی لبخند باغبان را در آنها بیابم. به این میاندیشم که چرا هر وقت به سفری میروم، دیگر دلتنگ نمیشوم. حرفهای بسیاری …
روز: فروردین ۲۸, ۱۳۸۹
اینجا پر از شاپرک است و نارگیل… فکر میکنم چند تایی هم عقرب دارد:
ساعت ۱:۳۰ دقیقه بامداد روز شنبه است و من در کنار رودخانهی Serayu در محل کمپینگ Serayu Adventure در نزدیکی شهر Banjarnegara از منطقه Central JAVA نشستهام و برایتان مینویسم. قبلا در جایی خواندهام که دانشمندان و متفکران به سه B مدیون هستند؛ Bus, Bath, Bed… احتمالا برای شما هم اتفاق افتاده که در این …