روز: شهریور ۱۷, ۱۳۸۸

آقا…

نمی‌دانم به چه چیزی باید سوگند بخورم، اما واقعا احتیاج دارم سوگند بخورم. و اما، به ؟؟؟ سوگند، کتاب‌هایی هست که قبل از مرگ باید آن‌ها را خواند. به طور مثال، جلد پنجم فرهنگ نمادها کتابی بود که من سه سال تمام منتظر چاپش بودم تا این‌که چاپ شد و خواندمش، قبل از این‌که بمیرم. …

آیا تو هرگز بر سر پیمان با معشوقی ایستاده‌ای؟

“تو بیش از در شکسته‌ای که باد از آن می‌گذرد، نمی‌ارزی. و نه بیش از کاخی در شرف ویرانی،… و یا عطری که بپرد، یا پایوشی که پایی را بفشارد.” “آیا تو هرگز بر سر پیمان با معشوقی ایستاده‌ای؟” متن بالا بخشی از گفتگوی میان گیلگمش و ایشتار است. و چه زیباست، چه زیباست.

پشت هم اتفاق افتادند

گاهی اتفاقات جالبند. حالا ببینید این اتفاق برای شما هم جالب است یا نه؟ ۱- مقاله‌ی «دشمن، خشکسالی، دروغ» را نوشتم. ۲- دوستان اطلاع دادند که اتفاقا تئاتری با نام «خشکسالی و دروغ» همین روزها بر روی صحنه است. ۳- پی‌گیر شدم و سایت و ایمیل «محمد یعقوبی» را پیدا کردم و برایش ایمیل زدم …