در جواب دوستم که گفت: “حیفش کردی آرش!”

قبل از هر چیز باید بگویم که نظر این دوستم در نوشته‌ی قبلی، بسیار برایم حائز اهمیت بود و هست. در واقع این‌گونه اظهار نظر را پیش‌بینی می‌کردم تا جایی‌که، بعد از این‌که متن قبلی را نوشتم، پانوشتی هم برایش گذاشتم، ولی بعد حذفش کردم تا دیگران خود را سانسور نکنند و بنویسند هر چیزی را که صلاح می‌دانند. اما…

چند سالی می‌شود که من دیگر رمان نمی‌خوانم یا به ندرت می‌خوانم، اما آن وقت‌ها که گرفتارش بودم، علاوه بر همه‌ی نویسندگان دیگر، یک نویسنده برایم خیلی مهم بود و با او هم‌ذات پنداری عجیبی داشتم. «ارنست همینگوی» را به خاطر دیوانگی‌هایش و بلاهایی که در زندگی به سرش آمده بود، خیلی دوست داشتم و می‌دانستم که زندگی‌ام شبیه به اوست.

ارنست مدرسه رفتن را دوست نداشت، من در دبیرستان شب‌هایی که فردایش امتحان شیمی داشتم تا دیروقت انتگرال و مشتق و حد حل می‌کردم، چراکه از اجبار مدرسه بیزار بودم و وقتی به دانشگاه رفتم از امتحانات و مزخرفات دانشگاه بدم می‌آمد و نهایتا با تمام جسارتی که در خودم به وجود آوردم ترکش کردم.

ارنست می‌گفت “من می‌توانم با دست‌های بسته چیزهای بهتر بنویسم”، و من آن موقع که در رشته مهندسی کامپیوتر درس می‌خواندم و در واقع آن رشته را تنها به خاطر سختی‌اش انتخاب کرده بودم، احساس می‌کردم که از شاگرد اول ترم‌ها بهتر می‌توانم کامپیوتر را درک کنم.

در زندگی همینگوی، روزمرگی‌ها مکمل حوادث بودند و حوادث مکمل فلسفه، در زندگی من همه چیز نهایتا به فلسفه می‌انجامد تا جایی که به خاطرش دانشگاه را رها کردم و آمدم بیرون و چهار سال فقط کتاب‌های فلسفه خواندم.

ارنست اهل ورزش و شکار بود و من تا وقتی که پایم را به تیغ جراحی نسپرده بودم هر روز از شش سالگی تا ۲۰ سالگی ورزش کرده‌ام.

او بینایی چشمش ضعیف شد، دچار درد دندان و بواسیر شد، بارها پایش پیچ خورد و شکست و از بلندی سقوط کرد و در بیمارستان بستری شد و …، من از کودکی سینوزیت داشتم و دچار سردرد‌های وحشتناک بودم تا به همین امروز، تعداد زخم‌های شکستگی سرم که مادرم همیشه وقتی موهایم را از ته می‌تراشیدم برایم می‌شمرد، ۱۴ تا بود، بارها از بلندی سقوط کردم و خونین شدم و تصادف کردم و چهار مرتبه عمل جراحی انجام دادم و …

او معتقد بود “مسیح صرفا به این دلیل موفق شد که او را کشتند”، من کم‌کم در جامعه‌ی خودم به این باور رسیده‌ام.

او معتقد بود “نخستین ضرورت در زندگی، تاب آوردن است”، چند سالی است که من هم به این موضوع می‌اندیشم.

او «من‌گرا» بود، و من هم شاید.

او به ذخایر جسمی و ذهنی‌اش تکیه می‌کرد، و من دقیقا با این موضوع زندگی می‌کنم.

بله… 

اعتقاد من این است: به ذخایر ذهنی معتقدم، به فراوانی آفرینش معتقدم.

و همچون ارنست که می‌نوشت و می‌نوشت و می‌نوشت و سپس آن‌ها در شومینه می‌سوزاند، من هم می‌سوزانم و حیف می‌کنم. انرژی‌ام را نگه نمی‌دارم، آن را مصرف می‌کنم، بدجوری مصرف می‌کنم و خودم می‌دانم.

همه‌ی این‌ها که گفتم شاید اصلا خوب نباشد، اما اگر بشود دوست دارم تا روزی که از آب و گل بیرون بیایم این‌گونه زندگی کنم. و چه کسی می‌داند که کدامین روز از آب و گل بیرون می‌آید.

دیدگاه‌ها

  1. شراره

    تحسین برانگیزید..
    شاید به نظر دیوانه..
    اما…
    واقعاً تحسین برانگیزید..
    تحسین برانگیـــــــز…
    ……………………………………………
    جواب: شما لطف دارید، مثل همیشه

  2. پسر ایران

    سلام حکیم جونم.. من از چاپلوسی خوشم نمیاد که هر چی مینویسی بگویم به به ..تو فول Energy هستی و غیره… اما از بغض گلوت که شاید خیلی ها نمیبینند خوشم میاد و اعتقاد دارم هر چه داری از اون بغضست .از اراده ای که خرج میکنی و پایه های خوبی که میگذاری از همه و همه خوشم میاد.باشد که صبح دولتت باز هم بیشتر بدمد که این از نتایج سحر است.(دوست دارم درباره گفته هام نظر بدی)
    ……………………………………………………………………
    جواب: سپاس از لطفی که داری. باور کن جواب دادن به این سوال‌ها ساده نیست. تو می‌خوای که من از یک موضوع عمیق در چند کلمه جواب بدم که نمیشه.

  3. سمیه کارآمد

    می دونی من معتقدم نوشته ها، فکرها، ایده ها رو باید آزاد کرد. وقتی منبع زاینده ای وجود داره نباید نگران حیف شدنش بود.
    ……………………………………………
    جواب: سلام. مقاله‌های شما را در سایت خبرگزاری میراث فرهنگی گذاشتم.

  4. فائقه

    ۱. دوست ارجمند شما منو یاد خودم انداختید وقتی توی اون یاداشت از آرزوی فیلم ساختن گفتید. منو بردید به چند سال قبل …به رویای فیلم ساختن.یاد روزایی که همه چی رو از زاویه دوربین میدیدم. یاد اولین فیلمی که ساختم.هرچند خیلی سعی کردم اما اصلا اونی نبود که باید می شد جوری که آرزو میکنم یه بلایی سرش اومده باشه و توی آرشیو دانشگاه باقی نمونده باشه!بگذریم ازفیلم دوم که هنوز دوستش دارم( یعنی لااقل شرمگین نیستم) فکرکنم ۳دقیقه بود.در دامه تلنگری که به من زدید یاد آخرین فیلمنامه (انیمیشن) ناکامم افتادم و چقدر فکر کردم تا یادم بیفته دقیقا چی بود؟!باور میکنید چقدر متاسفمم.آدم خودشم یادش بره. یاد این جمله افتادم “من کجا گم شدم؟” اما بعد از این همه ذکر مصیبت بهتون توصیه میکنم یه بار دست به دوربین بشید با دست به قلم بودن نمیشه فیلم ساخت.یعنی خیلی تفاوت داره تجربه اش کنید. موفق باشید. در ضمن از فرصتی که به من دادید ممنونم.
    ۲. به نظر من هر آدمی بدون مقایسه با دیگران-آدمهای مشهور- موجه یا لااقل باید باشه.چرا اینقدر با خودتون کلنجار میروید؟ رها باشید.

  5. ا گ

    درست به همین علت که به ذخایر ذهنی تو معتقدم و به فراوانی آفرینش در ذات تو ایمان دارم و به بارور بودن نفس های تو برای خلق کردن ….
    ………………………………….
    جواب: سپاس از تو

  6. سیما سلمان‌زاده

    تمام شبهای امتحان شیمی، انتگرال و مشتق گرفتم و در هندسه تحلیلی غوطه خوردم. فقط در یک درس دانشگاه افتادم اونهم شیمی بود اما خستگی گرفتم و از شرش خلاص شدم…
    من این “من” رو که با تغییر فکر به انگیزه و حرکت و انرژی و سینرژی و تغییر و “من” رسیده، دوست دارم.
    …………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

  7. لیلا

    سلام
    این نوشته ات را خیلی دوست داشتم. انرژی بالایی دارید.
    خیلی زیبا خودت را توصیف کردی.
    مراقب این آرش باش همه دوستانش بهش احتیاج دارند از هر نظر
    ……………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. محبت دارید.

  8. Masi

    من میزان رضایتمندی شما از خودتون رو نمیدونم، فقط می تونم بگم خیلی خوب شد که مهندس نشدین، اگر مهندس می شدین، ” آرش ِ درونتون حیف می شد” شما حیفش نکردین .

    فکرهای دیوانه وار و عجیب و غریب و خاص شما که حتی در مواجهه اول با این افکار، با خودمون میگیم، مگه میشه اینجوری هم فکر کرد؟ مگه میشه اینجوری هم دید؟ مگه داریم اینچنین؟

    یعنی نه تنها حیفش نکردین، بلکه ازون آب و گِل ؛ خلق هم کردین !

    قلم و فکر و انرژی شما صرف “آفرینش” میشه، چه مصرفی ازین زیباتره، با ارزش تر؟!

    بهتون افتخار می کنم، از صمیم قلبم تحسینتون می کنم مدام.
    ……………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. محبت دارید. سپاسگزارم.

  9. سمیرا

    بالاخره پیدایش کردم … یا حداقل به آن نزدیک شدم (لطفا نپرسید چه چیز) ولی می توانید کامنت را حذف کنید.
    …………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. نمی‌پرسم.

  10. ماری

    باسلام و خدا قوت
    چند سوال :

    آیا رمان جدیدی اخیرا خوندید؟
    آیا ارنست هنوز با شماست؟
    آیا از آب وگل در اومدید؟
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. خیلی وقته رمان نخواندم. هنوز با ارنست همذات‌پنداری می‌کنم. هنوز در آب و گل هستم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *