“آخرین باری که کتاب خواندم، اولین صبحی بود که از خواب بیدار شدم.”
تفسیر: چون واقعا خودم هم نفهمیدم چه گفتم، مجبورم که تفسیرش کنم. از آنجا که آدم هر چه بیشتر بخواند، بیشتر میداند و هرچه که بیشتر بداند متوجه میشود که هیچ نمیداند، پس آخرین کتاب یعنی بیشترین دانستن و بیشترین دانستن یعنی هیچ ندانستن. خوب چه وقتی آدم هیچ نمیداند؟ معلوم است، موقعی که هیچ نیاموخته. چه وقت هیچ نیاموخته؟، وقتی که تازه به دنیا آمده. از طرفی اولین صبحی که آدم از خواب بیدار میشود، مسلما اولین صبحی است که تازه به دنیا آمده. بنابراین اولین صبحی که از خواب بیدار شدیم، اولین صبحی است که به دنیا آمدیم و هیچ نمیدانیم. و هیچ نمیدانیم مربوط است به آخرین باری که کتاب خواندهایم.
اما این موضوع یک تفسیر دیگر هم دارد که البته خیلی رو است و لزومی ندارد که بگویم: خواندن و دانستن و صبح و بیداری و … خلاصه از این حرفهای کلیشهای.
دیگر اینکه؛ لذت خوابیدن با خواندن یک کتاب که ایدههای نو بدهد، لذتبخشترین کار دنیاست که البته هرگز اتفاق نمیافتد. چون اگر کتابی را بخوانی که ایدههای نو بدهد، اولین چیزی که از دست میرود همان خواب است. با این حال آدم آخرٍ آخرش باید به اینجا برسد که بگوید:
میخوابم پس هستم.
دیدگاهها
کتابی خلوتی شعری سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانیست
گاه می اندیشم
که چه دنیای بزرگی داریم
چه جهان پیراسته ای
و چه تصویر بهم ریخته ای ساخته ایم از دنیا
در چه زندان عبوس، محبوس شدیم
چه غریبیم در آبادی خویش
و چه سرگردان در شادی و ناشادی خویش
آدمیزاده درختی است که باید،
خود را بالا بکشد
ببرد ریشۀ خود را تا آب… بی امان سبز شود.. سایه دهد
خویش را با خود نزدیک کند
دگران را با خویش
کاش می شد
همه جا می رستیم
کاش میشد
همه جا می بودیم
کاش می شد خود را تقسیم کنیم
بین چندین احساس
بین چندین انسان
بین چندین شهر
بین چندین ملت
گاه می اندیشم
که چه موجود بزرگی هستیم
و چه تقدیر حقیری را تسلیم شدیم
و چه تسلیم بزرگی را هستی گفتیم
خوردن و خوابیدن… و خرامیدن و خنیاگریِ خود را خشنود شدن
کاش در کالبدم معده نبود
و گلویم تنها جای آواز و بیان بود… نه بلعیدن نان
کاشکی همواره.. کسب نان مثل هوا آسان بود
کاش چَشم و دل من سیرتر از اینها بود
کاش تن پوشم با من متولد میشد
مثل پر با طاووس.. مثل پوشینۀ پشمین با میش..
مثل پولک به تن نرم و لطیف ماهی
کاش بیماری با ما کار نداشت
یا طبیبان همه عیسی بودند
کاش ما اهل طبیعت بودیم
مادرم باران بود
همسرم در خود من می روئید
کودکانم همه از جنس گیاهان بودند
خوابم، اندیشیدنم
بسترم بال کبوترها بود
کارم آرایش گل بود و پیرایش بید
دوستانم همه افرا و صنوبر بودند
طلبم از همه جز عشق نبود.. و به جز مهـــــر بدهکار نبودم به کسی..
خانه ام هرجا بود
کاش در فاصلۀ دورتر از سیاست ها بود
کاش معنای سیاست این بــــود
که قفس ها را حبس کنیم
تا نفس ها آزاد شوند
کسی از راهِ قفس نان نخورد و کبوتر نفروشد به کسی
کاش می شد خود را تبدیل کنیم
گاه یک لقمه نان
گاه یک جرعه آب
گاه یک صفحه کتاب
گاه یک تکه حصیر
گاه یک چشمه در آغوش کویر
گاه هرچیز که هرکس کم داشت
کاش من بیشتر از این بودم
با سخاوت تر از این
با طراوت تر از این
آفتابی تر از این
آسمانی تراز این
و تواناتر و عاشق تر و داناتر از این
کاش زندگی ام رام تر از اینها بود
و به من… مهلت دمیدن میداد، تا شکفتن را تفسیر کنم
گاه می اندیشم
که چه دنیای بزرگی داریم
و چه موجود بزرگی هستیم
کاش می شد خود را پیوند زنیم
کاش می شد خود را تقسیم کنیم
کاش می شد خود را تقدیم کنیم
کاش می شد خود را تا هشت بالا بکشیم
کاش از جنس خدا می بودیم
همه چیـــز
همه جا می بودیم
واقعا ذهن خلاقی دارین . خیلی تفسیر جالبی بود
سلام . زندگی با همین ” جور” های رنگ به رنگش زیباست . یادم هست که یک بار گفتید :
” دغدغه داشتن را دوست دارم نه بی دغدغه بودن را …” دغدغه هایتان دوست داشتنی هستند . مواظبشان باشید …
با آرزوی بهترین ها
سلام و روز بخیر
تفسیرتون جالبه هر چند بخشی از این تفسیر با وجودی که سعی کردید معنایش کنید، هنوز مبهم است و فقط به خودتون تعلق داره.
هم بیداری و هم خواب هر دو نوشینند، تا چگونه سر شوند!
موفق باشید
ایییییی که گفتی یعنی چه؟؟؟؟؟؟
زندگی دشت غم است “چه توان کرد در این دشت غریب” غم و شادی با هم است” غم من کشت مرا ” لحظه شادی چه کم است” … شراره شعر زیبایت مات که بود؟
غلط املایی.. مات = مال
با درود
آرش خان امیدوارم پیروز و سربلند باشید.
من سوالی دارم و از دوستان می خوام که کمک کنید.
ترتیب پیامبران؟ و اینکه زرتشت پیامبر قبل و بعد کدام پیامبر یا پیامبران قرار گرفته؟
البته پیامبرانی که نام آنها را میدانیم.
………………………………………….
جواب: دوست من هیچ کس جواب این سوالها را نمیداند. سال تولد زرتشت را یکی از سالهای ۴۰۰۰ تا ۸۰۰ قبل از میلاد میدانند، حالا ما از کجا بدانیم که مثلا موسی قبل از زرتشت بود یا بعدش. ابهام خیلی بیش از این حرفهاست، اما برای اینکه به اعتقادات کسی لطمه نزنم از مابقی سخن چشم میپوشم.
سلام آرش جان چه تشابه ذهنی من هم مطلبی در باره خواب و رویای کودکی که الان هم به فراخور شرایط سنی به شکل دیگری در انسانها بروز می کند در وبلاگم نوشتم .
با موضوع دنیای وارونه می نوسیم و نظر می دهم و می خوانم و ادامه می دهم چون بیدارم می فهمم به فراخور مغز ناچیزم چیزهایی را که می دانم می نویسم ولی خیلی حرفها را هم نمی نویسم چون نوشتن را هم بر ما حرام کردند طوری باید نوشت تا دیگران در آینده از خواندن مطالب ما به اوضاع و احوال پریش ما پی ببرند حقیقت تلخ ولی بازگوییش تلخ تر .با نوشتن هم می شود تاریخ ساز شد.موفق باشی دوستدار شما حسین به امید دیدار
……………………….
جواب: حسین جان سلام. ارادت فراوان دارم به شما و آن مرام مردانهای که داری.
سلام استاد جان
از دانشجوهای کمابیش قدیمیتون هستم که گهگاهی با چرخش تو وبلاگتون جویای احوالتون میشم.
این بار ولی اینقدر ذهن درگیر من رو زیبا و حرف دل همیشگی ام را زیبا تر توصیف کرده بودین که بی انصافی دیدم تشکر نکنم و بهتون تبریک نگم به خاطر کلام بی نظیرتان.
بهترین آرزویم را برایتان آرزو می کنم:
“دنیایی آرام در کنار کتاب هایی دلنواز و ذهن آرا و بعد از آن خوابی آرامتر از دنیا”
آخه میگن خواب بعد از بیداری خیلی می چسبه، چون آرامش بعد از طوفان.نه؟
………………………………………..
جواب: سپاس از لطف شما… حق با شماست
و من میخوانم چون شما اینجا هستید🍀
…………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از شما.