این روزها

این روزها اصلا کتاب نمی‌خوانم.

این روزها فقط تکرار را تجربه می‌کنم. 

این روزها فقط سعی دارم اشتباهاتم را کاهش دهم.

این روزها به برداشتن لایه‌های بیرونی تفکر می‌اندیشم.

این روزها خرده فرمایش‌ها را اجرا می‌کنم.

این روزها سعی می‌کنم در مدت یک هفته اعتمادها را جلب ‌کنم. 

این روزها اجتماع‌های کوچک یکسان از مردم کشورم را تحلیل می‌کنم.

این روزها از خودم گم شده‌ام.

این روزها فقط می‌گذرند، اما من خودم را داخل سطح خاصی از آدم‌ها کرده‌ام.

از این روزها نمی‌توانم بنویسم. بلد نیستم. شاید چند سال بعد. شاید هیچ وقت.

دیدگاه‌ها

  1. یکی

    ای چراغ آشیانه شعر روشن شبانه ای تبرک ترانه ای حضور عاشقانه از تو سر می زنه خورشید
    از تو روزم میشه آغاز ببخشید اینو همینجوری از رو دلتنگی نوشتم امیدوارم شاد باشید

  2. محمد

    آقای نور آقایی سلام
    یادمه یه روز تو یه جلسه آقای دکتر سادات کیایی راجع به شما صحبت کرد .
    منم سایتتونو اتفاقی پیدا کردم و از مطالب جالبتون واقعا استفاده کردم . یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که بتونم کشورهای مختلف رو ببینم . خوش به حالت
    راستی منم تو دبیرستان امام صادق (سه راه آذری) درس خوندم سال آخر مدیرمون حاج آقا نظری بود .
    بچه ها ی فارغ التحصیل یه سایت دارن . http://www.isac.ir
    سال ۱۳۶۹ دیپلم گرفتم .
    موفق باشی بازهم بهتون سر میزنم .
    …………………………………………………………….
    جواب: سلام. اتفاق جالبیه. سپاس از شما و به امید دیدار

  3. hossein

    سلام استاد عزیز موضوعی را برایتان مطرح می کنم و از شما استمداد می طلبمولی شرح موضوع را در وبلاگم نوشتم.
    موضوع از این قرار است که امروز میزبان زوجی از ایتالیا بودم که همسرش ایرانی و مرد ایتالیایی بود مطلب کلی این بود که بد موقعه برای بازدید از شهر زیر زمینی وارد نوش آباد شدند ولی تا تماس گرفتند و موقع ناهار و استراحتم بود این عزیزان را همراهی کردم و ساعت ۴بعد از ظهر بازدیدشان تمام شد و برای صرف ناهار سراغ رستوران گرفتند ولی بسته بود آنها را به منزل دعوت و از همان ناهاری که داشتم (شفته بادنجان) با شیوه پخت محلی از ایشان پذیرایی نمودم استراحتی کردند و جان کارلو که کارمند یکی از دانشگاههای ونیز ایتالیا بود از میهمانوازی ما خوشش آمد و به همسرش گفت که به بنده بگوید برای پذیرایی و مهمانوازی که کرده می خواهد کاری بکند و این پیشنهاد را داد که دوستی دارد که هر ماه گروهی را به ایران می فرستد و شرکت توریستی دارد و زمانی که برگشتیم شما را به ایشان معرفی می کنم تا ضمن ورودشان به ایرا شما برتامه سفر و همراهیشان را به عهده بگیری و بنده هم ایمیلم را دادم و قرار است تمام جزیات این همکاری را به بنده اعلام کند و از شما برای هدایت و ساماندهی کارشناسانه این شرکت و همکاری با آنها نیاز به کمک دارم .اگر افتخاری بود اعلام کنید به محض ارسال ایمیل تمایل دارم شما را در جریان برنامه ها قرار بدهم و اگر راهنمایی و پیشنهادی داشتید به دیده منت می پذیرم میدانم فرصت زیادی نداری و قصد مزاحمت ندارم ولی اگر راهنماییم کنی خیلی ممنون می شوم.می خوهم آنطور که شایسته ایران و ایرانی است کشورم را به تمام دنیا معرفی کنم.
    تصور ذهنی جان کارلو ۱۸۰درجه بعد از یک آشنایی مختصر و پذیرایی در منزل یک بومی محلی عوض شد و اقرار کرد ما درباره شما ایرانی ها تصور دیگری داشتیم.
    به هر حال شرمنده مزاحم شدم استاد هر کجا باشی شاد باشی ضمنا برنامه تلویزیونیت را پیگیری می کنم.دیدار شما آرزوی قلبی ماست
    ……………………………………………………………
    جواب: سلام. وقتی برگشتم ایران با هم در این رابطه حرف می‌زنیم. به امید دیدار

  4. ا گ

    سلام اول!
    اینکه تو در مرحله دیگری از تکامل سطح آگاهی هایت هستی که فقط به نظر ساده و تهی می آید.
    دوم اینکه زودتر برگرد خیلی خیلی خیلی کارت دارم.

  5. سوزان خدیو

    سلام،انگار که این روزها خیلیا (خیلی از اطرافیان من)مثل شما اوقاتشون رو میگذرونن،بازم خوبه،به نظر من شکر روزگار که میتونیم کار کنیم،جون بکنیم،حرس بخوریم،مثل یه مورچه پیشرفت کنیم ولی بعد از همۀ اینها روزهایی رو (هرچند کم)داشته باشیم که با پول این روزا بریم سفر و کارهایی رو که عاشقشونیم انجام بدیم،امیدوارم همیشه بهترین لذت رو از اوقاتتون ببرید. (:

  6. ......

    زمستان را رها می کنم.
    آن ابروان سیاه و چشم هایت را رها می کنم،
    چشم هایی که به چرک نشسته اند از تراخم ندیدن
    لبهایت را رها می کنم ،با تاول های بر افروخته اش
    و دندانهای معلق اش که نیشخندی است مدام بر اعتما د
    و زبانی که در خلاء می چرخد و آواز های بزرگ می خواند،
    و چا نه ای با زاویه هایی فریبنده
    و انگشتان پریده رنگی که چون تیغ هایی در گردی دست هایت فرو رفته اند.
    همه و همه را رها می کنم
    جهان آلوده را به تو می بخشم
    با رقاصان برهنهِ ی پوچ که در غار های پدرانت پای می کوبند.
    غارهایی سیاه با سقف هایی سپید ونقش هایی از رغبت چهارپا یان جهنده بر دیوار
    همه را رها می کنم
    دور می شوم آنچنان که نقطه ی سیاهی شوی در افق،
    نقطه ی سیاهی که در سکون می لرزد ودر سکون می میرد.

  7. samira

    salam ye soal daram site shoma ro ki va ba che hazineyi tarrahi karde mishe lotfan rahnamayim konid
    ……………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ایران که اومدم جوابش رو بهتون می‌دم. به امید دیدار

  8. مهناز

    سلام
    سفرنامه های اروپا،برزیل واندونزیتونو خوندم.تجربه فوق العاده ای داشتید تبریک میگم وای کاش منم بتونم روزی همچین تجربه ای رو داشته باشم.سفربرزیل واندونزی سفر کاری بودن ولی کلی مطلب وعکس درسفرنامه تون هست وچین درسته کاریه ولی چرا؟؟؟شایدچین براتون تکراری باشه ولی بازم یه تجربه جدیده امیدوارم نظرتون و شرایطتون درمورد نوشتن تغییر کنه.
    امیدوارم همیشه موفق وشاد باشید.

  9. سمیه کارآمد

    “این روزها اجتماع‌های کوچک یکسان از مردم کشورم را تحلیل می‌کنم.”
    و گاه چقدر این نتایج (اغلب تکراری) ناراحت کننده اند…
    و باز رحمت می فرستیم به جمال زاده بزرگ که خلقیات ما ایرانیانش که هنوز مصداق های زیادی داره…

  10. مریم

    با سلام

    آقای نورآقایی من تازه موفق شدم وب سایتتون رو ببینم و از مطالب و تجربیات زیبای شما استفاده کنم .خیلی قلم زیبایی دارید و روحیه ای لطیف، و از همه مهمتر کاری بسیار جالب و پرماجرا.بهتون تبریک می گم.امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشید.
    ……………………………………………
    جواب: سلام. ارادتمندم.

  11. میرزایی

    آقای نورآقایی سلام:
    من چند روزی در خدمتتان در کشور چین بودم و واقعانمی دانم چگونه از زحمات ودلسوزیهای شماتشکر کنم امیدوارم هر کجا هستیدموفق باشید و با همین انگیزه در جهت آگاه کردن مردم کشور عزیزمان ایران گام بردارید.
    موفق باشید.ارادتمند شما
    ……………………………………………….
    جواب: سلام به شما. سپاس.

  12. لیلا

    سلام
    ای کاش این روزها را نداشتی و تجربه نمی کردی
    دیگر لطفا این روزها را تکرار و تجربه نکن.
    ………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. فکر نکنم از پسش بربیام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *