امروز خودنویس باران بر ورق خاک کتاب بهار را نوشت. کتاب ۹۳ صفحهای بهار، تالیف “هستی” است که ما به “زمان” ترجمهاش کردیم.
این بار که صبح لخت شود، لباس زردوزی شب را میدزدم.
بهار آمد. اما شهر چنان بیمار است که گره بند کفشم هنوز گُل نداده.
اهالی ده حسینچه از دهستان دِهَق استان اصفهان سالی یک بار برای قناتشان زن میگرفتند. هر سال که موعد زن گرفتن برای قناتشان فرا میرسید، پیرزنهای آبادی دور هم جمع میشدند تا یکی از بین خودشان را برای همسری قنات انتخاب کنند. وظیفهی همسر قنات این بود که هفتهای یک بار در تابستان، خود را …
ابزارها، ادامهی اندامهای انسانند و هنرها، تعالی احساسها: ساز ادامهی زبان است و موسیقی تعالی سخن آشپزخانه ادامهی سیستم گوارش است و آشپزی تعالی خوردن قلممو ادامهی دست است و نقاشی تعالی آفرینش
عاشیقْ بهار، مَست به پا کرده و ایستاده میگرداند پیالهی سازش را. این ساقی تا مجنون نکند ما را، دست بردار نیست.
زنده باد، بادْ که باز، بازگشود دربارِ بهار را.
تار و پود قالی مسیر پر پیچ و خمی بود که دخترک نه با پا، بلکه با دست میپیمودش تا صعود کند به اندیشهی بالایش. ردّ گذر دستانش نگاهبانی میشد با چشمانش، که مبادا خطایی رخ دهد در مسیر رسیدن به باغِ باورش. در آن بیشهی باورها، گاهی شیرِ نَری میغرّید و گاهی قد میکشید …
سوگند نه به آن آسمان، به این زلفِ پریشانِ نمایانْ در ایوان
«دادار» dā.dār یکی از نامهای خداوند در زبان فارسی است که از ریشهی dā به معنی «نهادن»، «وضع کردن»، «برپا ساختن»، «برقرار کردن» و همچنین «آفریدن» است. همچنین dā ریشهی واژه «داد» به معنای «راستی»، «عدل» و «عدالت» هم هست. در کتیبهی بیستون، ۷۳ مرتبه فعل dā تکرار شده که در مجموع میشود ۳۹٪ فعلهای …
این روزها، این ماسکها، میتوانند یک کارکرد ثانوی هم داشته باشند؛ حرفهای درشت و سنگینمان به یکدیگر را تصفیه کنند. …………………… من از کلیشهها متنفرم. اما امید، کلیشهای است که نمیتوانم از آن متنفر باشم. …………………… یکی از واژههای اصلی به معنی «باغ» در زبان فارسی، «پردیس» (فردوس در زبان عربی و پارادایز در زبان …
ایران آباد خواهد بود با: با آب انبار و آسیابهایش، بارانداز و بازارهایش با پایاب و پلهایش، تپّه و تکیههایش با جزیره و جنگلهایش، چشمه و چنارهایش با حصار و حمامهایش، خانقاه و خانههایش با دژ و دشتهایش، رود و ریگهایش با زرشک و زعفرانهایش، ساباط و سردابهایش با شوکا و شیرهایش، صُبّی و صوفیهایش …
پشت پنجره، لاابالی شدهاند قمریها. و من در حسرت یک جرعه از بادهی بهارم. …………………… نوروز، نام آن عطّار ایرانی است که در بهار ترکیبی میسازد از ناز و عشوه و غمزه و کرشمه. و راز بازارش این است که هیچ دلداری آزار نبیند. ……………………. پیراهن گُلدار به تن کرده نهالِ گلدانم، به گمانم، خریدِ …