آه نهفته در کاه، کوه میسازد. کوه غم، انباشت همان آههاست.
تیر بر تور نمیزنند دگر. دور است. چشمانت نزدیکترند، این نشان چندان نشانه هم نمیخواهد. …………………………………………. مهر پر از تیر بود، تیر چه بیمهر شد اما. نه ماه گذشت. زائوی آن همه سوز، چه سزا بود که سر زا رفت.
به دار کشیدی مرا با تار موهایت وانگاه فرش شدم بر زمین با نقشهای از آن عرش تنباف ……………………………………. مبادا خبر کنید آتشنشانان شهر را، در حریق لبها حتی اگر جهنم شود، مائدههای بهشتی سرو میشود، در میان آن آتش با طعم توت و رنگ شاتوت ……………………………………. دو برابر دوایم: من و وی، نی و …
از آن نگاهم که سرد میماند به خاک پای رفتنت در عجبم چگونه میجوشد آب از چشمانم
من از تو توبه نتوانم، مگر تو به با من توانی …………………………………….. گفت: مرگ حق است. گفتمش: آری، اما در میان همۀ ابیات دنیا تنها یک جا باید جای «تو» باشم. همان جا که «نه تو مانی و نه من» نفرین بر آن یک دَم، که بعدِ تو بمانم.
در دریای یاد تو باد مخالف میوزد، بیچاره دلم که بیهوده پارو میزند.
زیباترین زیان، آن بویی است که بهار به باد میدهد. …………………………………………………………………… در زورخانۀ بهار، با دَم بلبلِ مرشد باد کباده میکشد و گل در گود، میچرخد. …………………………………………………………………… اندکی است از بهاره، آنچه به کوچه آمده. در راه صحرا، ایل بهار به کوچ است؛ آنکه تمامش به تماشا میارزد! …………………………………………………………………… بهار میآید، برگ میپروراند، سایه میسازد، …
شوق نشستن دور آتش آن است که، سرخ آتشین لبت، در میان زلف تار شبت، چهرهات را چون روزِ فردا میکند برایم.
گنبدها آبیاند؛ به استتار در آسمان. نشانی بهشت را از چشم چه کسی پنهان کردهای مسلمان؟!
چشمهایت، برای همیشه مرز ایران و توران است با آن همه تیر مژهگان و کمان ابروهایت
به هر طرف که میچرخم، تو آنجا ایستادهای همچون نشان دقایق در اطراف عقربکها و نام این دور باطل زندگی است که با تو معنی میشود.
چه بسیار به قلاب دلتنگی نُک میزنندماهیهای گریزپای خاطرهدر رود تنهایی
شب که تشریفش را میآورد،تشویش میشود و شور میزند دلم.او تشویق میشود و نمک میزند به زخمم. …………….. خانۀ دلم تاقچه ندارد.قاب سرشکستهٔ خاطرهدر کف ذهنم،دستوپا گیر شده است.