چهار شنبه، پنج شنبه، جمعه، همین حالا

چهارشنبه: در صندلی عقب تاکسی میان دو مرد نشسته‌ بودم و در افکار نه چندان منسجمم غوطه می‌خوردم. اما نمی‌دانم چه چیزی باعث شد به کسی که کنارم و نزدیک شیشه نشسته بود نگاهی بیندازم. پیرمردی بود حدود ۶۵ ساله. کمی غیرعادی نشسته بود، به این معنی‌ که تقریبا تمام هیکلش رو به شیشه اتومبیل و پشتش به من بود. دستمال یزدی تاکرده‌ای در دست راست داشت و یک هزار تومانی آماده تحویل به راننده، در دست چپ. در احوالش دقیق شدم، تا جایی که حتی با موبایلم چند عکس از او گرفتم. بیرون را می‌نگریست، اما حواسش آن‌جا نبود. هر یکی دو دقیقه سرش را طوری تکان می‌داد که انگار به بن‌بست و بیچارگی و تنهایی رسیده. بغضی گلویش را می‌فشرد و من این فشار بی‌حد درونی را از فشاری که بر دستمال یزدی‌اش می‌آورد، متوجه می‌شدم. او در من اثر کرد و رفت.

 

 پنج‌شنبه: دیدم دزدیده شدم. من هم دزدیدم. بعد، حالم به اندازه‌ی عمر تاریک شب، بد بود.

جمعه: با خودم گفتم من آن دستمال بودم که می‌فشرد مرا، یا آن اسکناس که تاوان یک تنهایی ناب بود.

همین حالا: من از «الف»، از این اولین حرف فارسی، از این اولین درس مدرسه، از این اولین حرف «آدم» و حتی از این اولین حرف «اولین» گله دارم. من از اولین حرف نامم، که شروع من است گله دارم.

همه‌ی این‌ها چرا؟

دیدگاه‌ها

  1. s.pn

    بی گاهان
    به غربت
    به زمانی که خود در نرسیده بود……
    چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ.
    و قلبم در خلاء تپیدن آغاز کرد.
    گهواره تکرار را ترک گفتم در سرزمینی بی پرنده و بی بهار.
    نخستین سفرم باز آمدن بود
    از چشم انداز امید فرسای ماسه و خار
    بی آنکه با نخستین قدم های نا آزموده نو پایی خویش به راهی دور رفته باشم.
    دور دست امیدی نمی آموخت .
    لرزان بر پاهای نو راه رو در افق سوزان ایستادم.
    دریافتم که بشارتی نیست چرا که سرابی در میانه بود.
    این بیکرانه زندانی چندان عظیم بود که روح از شرم ناتوانی در اشک پنهان میشد.

  2. مثلث

    این روزمرگی روزی، مرگ من را نوید می دهد
    آن روز دستانم خالی ست
    دلم پر درد است
    و سرزمین خسته گی ها را بدرود می گویم
    چه مبارک سحری و چه فرخنده شبی .

  3. Masi

    گاهی فکر می کنم، آدم هایی که زیاد “حس” می کنند، روحشون هرگز آزادی رو تجربه نمی کنه….

    قلبم ازین نوشته فشرده شد!💔

    خیلی خیلی اثرگذار و عجیب بود.
    ………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس که مطالعه کردید. جمله اول عالی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *