پاییز

می‌خواهم بنویسم، اما نمی‌توانم. نه این‌که چیزی برای گفتن نباشد، بلکه فقط نمی‌دانم چه چیزی را باید گفت. شاید دلم سکوت می‌خواهد. شاید کمی کم‌رنگ شدن و گم‌ شدن را باید در این ابتدای فصل تجربه کنم.

پاییز که آمد خودم را دیدم که بر چمن سرد و زیر نور ماه تنها مانده‌ام و آن کسی که باید می‌بود، رفته بود. یاد فروغ افتادم. …در آستانه‌ی فصلی سرد…

امروز صبح باد می‌آید و من دلم می‌خواست که فقط راه بروم. اما مجبورم که بنشینم. باید با مردم باشم و با آن‌ها حرف بزنم. اما این آن چیزی نیست که امروز می‌خواهم.

لعنتی، بد جوری دلم تنگ است و نمی‌توانم دلتنگ بمانم، باید با مردم باشم…لعنتی.

دیدگاه‌ها

  1. khorshid

    از دلتنگی نگو …که مسریست
    از عشق به پاییزی بگو که مردم بسیاری از نقاط دنیا نمیتوانند آنرا تجربه کنند
    و از قدم زدن در طبیعت خزان زنده
    یک نفس عمیق …
    باد پاییز دلتنگیهایت را با خود خواهد برد، امیدوارم.

  2. asemuni

    دلتنگی حس غریبی است………………..یک حس ناخوشایند ناخواسته.
    اما گاهی با ماست……………..درست زمانیکه حوصله اش را نداریم.

    همیشه در همین زمان است که ما پوست می اندازیم و وارد مرحله ای دیگر می شویم.

  3. طوبا

    می خواهم آنقدر نگاه کنم که بمیرم…
    دلم سکوت می خواهد
    و اندکی ترس تنهایی.
    خاک را عاشقانه دوست می دارم
    و درخت را…
    دلم بهار می خواهد…
    تو را دوست می دارم
    مثل درخت و خاک
    دلم تو را می خواهد اینجا
    که نگاه هست
    که سکوت هست
    اینجا که زمین آرام زیر پای من نشسته است
    و باد قصه سرگردانیش را به گوش می خواند
    اینجا که ابرها می رقصند و کوهها نظاره گرند
    اینجا که زندگی هست…
    تنها کمی از تو کافیست
    تا ستاره باران لحظه ها…
    کمی از تو را به من ببخش
    به رسم خاک بخشنده …

  4. سیما سلمان زاده

    نمی خواهم بنویسم.اتفاقا خوب میدانم چه چیزی را نباید نوشت. گاهی باید حرمت نانوشته‌ها را همچنان در دل نگه داشت.
    اما
    می‌دانم
    پاییز چند رنگ دارد
    و هر سال
    یک رنگش را به رخ می‌کشد…
    دل من پاییزی هم اغلب سکوت می‌خواهد!
    ……………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  5. لیلا

    سلام
    پاییز، فصل مردان و زنان چهل ساله است
    فصل آرزوهای باران خورده، رویاهای بر زمین افتاده
    فصل حقیقت عریان زندگی، بدون برگهای سبز، شکوفه های زود گذر، بدون دلخوشیهای بچه گانه.

    پاییز فصل زنان چهل ساله است
    فصل حقیقت ناب زندگی، تنه ی بر جا مانده از سرماهای استخوان سوز، دوستت دارم های حک شده با نیش تیز چاقو روی پوست نازک درخت ریشه های در خاک فرو رفته
    پاییز فصل سر خوشی انسانهای سرد و گرم چشیده است
    فصل آدمهای از اسب افتاده، دوباره ایستاده آدمهای زنده، آدمهای ریشه در خاک دوانده، پاییز فصل ماست.
    ……………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *