همانگونه که فرو میریزند فکرهای برآمده از هیجان ناقص نارس مالیخولیاییام بر این صفحه در این نیمهشب…
میبینم که چگونه فرو میافتد پوشش نه چندان قابل اعتماد روحم در برابر نگاه تیز دیگران…
دریغ یا دستمریزاد؟ کدامیک؟ نمیدانم…از آن رو که، زور نوشتن همیشه بر من بیچاره میچربد.
براستی کدامیک؟ من محتاج به مرگ جریانهای ذهنم، یا مشتاق یک نیروی تحمل بیآبرویی.
دیدگاهها
سلام .
زمانی می گفتند : ” خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو . ”
اما حالا اگر به خود ایمان داریم باید یقین داشته باشیم که :
” خواهی که شوی یکتا ، رسوای جماعت شو . “
گَر مریدِ راهِ عشقی، فکرِ بدنامی مکن
شیخ ِ صنعان خرقه رهنِ خانهی خمّار داشت
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
تیزی نگاه دیگران را گریزی نیست. جریان های ذهنی محتوم به مرگ، می میرند. نیروی تحمل آنچه باید هم، در تو هست!
زمان، راه را نشانت می دهد!
من احتیاج به عصیان دارم …
دلم می خواهد گناهی کنم و توبه نیزنکنم …
می خواهم بدانم فراتر از گناه چیست …
من از اشتیاق مردم به تقدس خسته ام …
و این خستگی من را به عصیان می کشاند …
سلام
منم باور نمیکنم.
به نظرت باید باور کرد؟؟!!!
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. نمیدونم.