کامنت مهدیس:
سلام. هی گفتم ننویسم. دیگه اینجا ننویسم. گفتم اصلاً نوشتن در اینجا رو تحریم میکنم … دیگه هم نمیام. ولی مگه شد! نشد که … هنوزم روزی چندبار میام. قلم خیلی بیشتر بهتون میومد. نمیدونم فرصتهای نوشتن رو کجا خرج میکنید ( به منم اصلاً مربوط نیست) ولی میخوام بیرحم باشم، وقت ندارم و دردسر برام درست میشه و اینا اصلاً قانع کننده نیست. نوشتن دیگه اولویت شما نیست. شما انتخاب کردید ننویسید. هزارتا کارم که تو گردشگری این مملکت مونده رو زمین، پس ” ای قلم تا میتوانی در قلمدان صبر کن ”
نمیخواستم اینا رو الان بگم چون اخبار رو پیگیری میکنم و میدونم که تو این چند وقت اخیر کلی اتفاق خوب افتاده که شما و خیلیهای دیگه اگر پیگیر و همراه نبودید نمیشد. ولی برام عجیبه، این دوری یه جوریه. من برای این سایت و خالقش احترام بسیاری قائلم. اگر فعالاً باید اینطور پیش بره خوب ” چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان ” ولی فکر نکنم مخاطبان خیلی باهاش راحت باشند. دلخور و دلگیر بودم، نه از شما. از شرایطی که ذهنهای خلاق رو تبدیل میکنه به دوتا پا که باید بدون برای حل مشکلات و هی از خودشون فاصله بگیرن. همیشه همه چیز رو همینجا گفتم، این یکی رو هم اینجا میگم. شرمندم این آخرین باریه که میام اینجا و بابت ننوشتن غر میزنم.
موفق باشید و امیدوارم کنوانسیون به همون شکل که شما رو راضی می کنه برگزار بشه.
……………………………………………………………………………………………………………….
جواب من:
سلام. خوب شد نوشتی مهدیس عزیز. اگر روزی بیاد که تو و دوستانی مثل تو، به من هشدار ندهید، من به خواب ابدی فرو میرم.
اما بزار دو تا داستان برات بگم:
۱- در سالهای ۷ سالگی تا ۱۴ سالگی ژیمناستیک کار میکردم. بعد که بزرگتر شدم به ورزشهای دیگه رو آوردم که از اون جمله فوتبال و کشتی و کاراته و کونگ فو و تنیس و شنا بود. ولی همیشه دلم برای ژیمناستیک تنگ میشد. یادم هست دانشگاه میرفتم و ۲۰ ساله بودم که دوباره رفتم سراغ ژیمناستیک. ولی دیدم برای این ورزش دیگه خیلی دیر شده. با این که هنوز بدن منعطفی دارم، ولی دیگه هیچ وقت نتونستم ژیمناستیک کار کنم و هنوز که هنوزه غبطهی اون روزها رو میخورم که در هر کوچه و خیابونی پشتک وارو و چرخ و فلک میزدم.
۲- روزگاری که من در عرصه کامپیوتر فعالیت میکردم، در ابتدا مدیر فنی یک شرکت بودم. اون زمان هیچ مشکلی مربوط به سخت افزار کامپیوتر نبود که نتونم حلش کنم. از همه جا تلفن میکردند و من جواب میدادم. مثلا میدونستم مشکل BIOS فلان کامپیوتر از کجا نشات میگیره، یا رم فلان کامیپوتر با چه مشکلی ممکنه روبرو بشه.
اما بعد از مدتی به مقام مدیریت اون شرکت ارتقا پیدا کردم و طبعا دیگه نمیتونستم به کارهای فنی بپردازم. باید جملگی به مسائل مالی و فروش و مدیریت و فنی و انبارداری و … میپرداختم. اون موقع بود که خیلی وقتها دلم برای کارهای فنی تنگ میشد. گاهی میرفتم به بخش فنی تا ببینم بچهها (همکارانم) چه کار میکنن. ولی میدیدم دور شدم. الان از اون کارهای فنی چیزی حالیم نیست. بعدتر باز به کارهای فنی اما از نوع دیگه (مربوط به مخابرات کامپیوتر) پرداختم. الان از اون کارهای فنی بعدی هم چیزی حالیم نیست.
حالا داستان نوشتن من و بهروز کردن این سایت هم همینه. مجبورم پروژهای رو پیش ببرم که نمیتونم جا بزنم. هر روز آرزو میکنم در این موقعیتی نبودم که الان هستم، ولی هستم. نمیدونم، شاید دیگه نتونم خوب بنویسم. وقتی میخوام بنویسم، فکر میکنم اون چیزی که در ذهنمه ارزش گفتن نداره. قبلا اینطور نبود. تا همین یکسال پیش هر چی تو ذهنم بود، مینوشتم. در واقع تا وقتی نمینوشتم خوابم نمیبرد، اما الان دیگه اینجوری نیست.
فکر کنم، باز دارم به پایان یک توانایی و شروع یک افسوس نزدیک میشم.
پینوشت: راستش حتی نمیدونم این جواب رو باید اینجا مینوشتم یا نه! با این حال، امیدوارم خیلی زود با هشدارهای شما دوستان عزیزم، به تردیدها غلبه کنم و دوباره بنویسم. نوشتن تخلیهی خوبیه، مخصوصا برای من، مخصوصا در این روزها.
دیدگاهها
وقتی که می نویسیم خوانده می شویم . خط به خط نزدیک می شویم به همزاد های زیادی که در هر کلمه خود را پندار می کنند و پیدا و هر کلمه نزدیک می شود به خلق خوی یکی از خوانندگان و ما خوانده می شویم به روحشان و دلشان و دعوت می شویم با اشک به چشمهاشان و با لبخند به لبهاشان و گاه آهی پر حسرت در سینه هاشان و آرزویی در دلشان …و فقط این ما نیسیتیم که خوانده می شویم بلکه خواهنده هم هستیم به همراهی و تشویق و همدردی و ابراز محبت و یا نقدشان که محک بزنیم خود را …
……………………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از شما.
درود
دو داستانت رو خوندم و کاملا درک کردم…
چقدر تامل انگیزه: “به پایان یک توانایی و شروع یک افسوس نزدیک میشم” !!!
ولی امیدوارم تواناییِ “نوشتنت” همواره شکوفا و درجریان باشه….
مانا باشی و سرافراز
………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از محبتی که داری. سعی می کنم بنویسم.
با درود ……. ارش نوراقایی چه بنویسد چه ننویسد عزیز بوده هست و خواهد بود . بخدا که تندرستی و سلامتیت بیشتر برایمان مهم است . در پناه مهر خداوند باشید .
………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام بر تو. خوبی داداش؟ بهتر شدی؟ امیدوارم همیشه سلامت باشی و پیروز.
سلام آرش جان..احساس پشت کلامت را لمس کردم ومی فهمم چی میگی ..وقتی حس می کنی گفتنی ها راگفتی ودیگه چیز جدیدی یا قابل گفتنی نیست ومعذب وشرمنده خوانندگان زیاد سایتت وروح سرگشته خودت هستی..و حتی تو دوبه شک موندن ورفتنی…می دونم نمیشه یه نفر را وادار به حرف زدن کرد وقتی راحتتره که سکوت کنه…من به سکوتت احترام می گذارم ومنتظر می مونم تا دوباره شوق نوشتن یا حرف هایی تازه از همه امیدها وایمان ها یت بنویسی ..حتی خاطره ای ساده ازقدیم ها…وهمیشه بابت سایت خوبت ازت ممنونم ..اولش به شوق سفر کردن به دنیا اومدم اینجا خیلی تصادفی…بعد آروم آروم از این روح وحسی که درهرسفر هست وتو درکشون می کردی وبه من هم یاد دادی لذت بردم بعد یه مدتی هم ناامید شدم که منی که هیچ وقت ممکنه نتونم سفر به اروپا برم چرا بیام بخونم وهوایی شم..بعد باز هم اومدم چون سایت تو خود زندگی بود پرازامید…پر ازشوق پرواز…پر ازروح زندگی…اینقدر حس صمیمت کردم که همه حس هایی که گفتنش در جاهای دیگه یا فضاهای مجازی دیگه سخت وغیرممکن بود دراینجا وبرای تو وخوانندگانت نوشتم …سایت تو فقط مال تو نیست ..مال همه ماست..مهم نیست اگه نتونی یا حوصله به روز رسانی نداشته باشی..سایت تو تا سالیان درازی می تونه روح هایی که شوق پرواز دارن را سیراب کنه ..چون خیلی ساده خود زندگی را بیان کردی..نمی دونم اصلا چرا گریه ام گرفته ..(شاید چون می ترسم از این که جس می کنم این پست شبیه مقدمه ای غیرمستقیم برای تعطیل کردن سایت بود!!)…امیدوارم بعد یه مدت آرامش وفراغ خاطر دوباره بیایی وبنویسی از همه چیز از همه کس..از همه جا …از همه اونچه که در سفرها و دنیا می بینی وحس می کنی وخود من شرایط رفتنش یا دیدن وتجربه اش را ندارم…حتی دوست دارم بیایی بگی ازدواج کردی وبچه داری و اززندگی ات سیر شدی!!!مثه همه مردهای متاهل غرغرو و دروغگو!! حتی گاهی بیا .ویه سری فحش به کل دنیای کوفتی بده وکامنت های امیدوارانه ما ناامیدان را بشنو! ولی اون روح عصیانگر تو نباید ساکت باشه ..نباید خاموش شه!!!!وگرنه من از غصه می ترکم!!!یاد فیلم دیوانه ازقفس پرید انتهای فیلم افتادم!! من منتظرت هستم
………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. فقط میتونم بگم: من هم بسیار زیاد به فیلم “دیوانه از قفس پرید” فکر می کنم.
سپاس که نوشتید. سعی می کنم بنویسم.
سلام
نوشته بر دریا (ابوالحسن خرقانی)
بر همه چیزی کتابت بود
مگر بر آب
و اگر گذر کنی بر دریا
از خون خویش بر آب کتابت کن
تا آن که از پی تو درآید داند
که عاشقان و مستان و سوختگان
رفته اند!…
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس.
چه خوب شد که مهدیس عزیز این کامنت رو گذاشتن، منم هر روز سایتو چک میکردم ولی دریغ از یه مطلب، خیلی دوست داشتم سریع تر عکسای سفر آخرتون رو ببینم، شما چه بنویسید چه ننویسید برای خواننده هاتون قابل احترامید ، صد البته اگر ننویسید انتظار بزرگی رو به ما تحمیل میکنید 🙂
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس از محبت شما. راستش با لطف شما دوستان عزیز، همیشه به این فکر می کنم که باید آدم بهتری باشم و داناتر بشم. عکس های سفر آخر رو هم میزارم. این روزها هر چقدر بیدار می مونم باز وقت کم میارم. ولی سعی می کنم بنویسم.
سلام. بنویس. هر چی هست تو ذهنت برای ما بنویس.
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. هی…
سلام. مرسی که داستانهاتون رو نوشتید. اگر ژیمناست میشدید و برای کشور مدال میآوردید یا اگر یه مهندس خبره میشدید و کلی کامپیوتر تعمیر میکردید، بازم فکر نکنم به اندازه این آرش نورآقایی که تو ده سال گذشته کار و تلاش کرده، بر حال و آینده این سرزمین تاثیرگذار میبودید. خوشحالم که الان اینجا هستید. برای مایی که تو این سرزمین بزرگ شدیم افسوس خیلی آرزوها رو خوردن چیز عجیب و غریبی نیست. حتی دیگه عادت کردیم که وقتی راهمون رو پیدا میکنیم بازم به خاطر هزار و یک دلیل نتونیم همه وقتمون رو صرف اون راه کنیم. ولی چه اهمیتی داره وقتی میدونی یک کاری تو دنیا هست که تو همیشه از انجام دادنش لذت میبری حتی اگه ماهی یه بارم به هم نرسید. چندتا ادم رو تو دنیا میشناسی که قبل از اینکه خیلی دیر بشه فهمیدن که دلشون چی میخواسته و باید به چه کاری میپرداختن تا راضی و خوشحال میبودن تو زندگیشون.
قلم وقتی زبان اندیشه و احساس شد دیگه نمیشه اونو زمین گذاشت. نگاه شاعرانه به دنیا نه با توجه و تمرکز بدست مییاد و نه با بیتوجهی از دست میره. این همون چیزیه که اسماعیل خویی بهش میگه شاعر بودن. قسمتی از وجوده، فقط اگر ننویسی تلنبار میشه یه جایی از وجودت و اذیتت میکنه. پس این شروع یک افسوس جدید نیست، شلوغش نکن. شما باز هم خواهید نوشت.
عباس معروفی از گابریل گارسیا مارکز پرسید داستان چیه؟ و اون پاسخ داد داستان کرمیه توی ذهن من که تا روی کاغذ نیارمش راحت نمیشم. اون کرم رو باید زنده نگه داشت ( و این اون بخشیه که خویی بهش میگه شاعر شدن) باید بهش غذا داد، باید یه لحظههایی باهاش خلوت کرد، باید بهش فرصت داد که بره توی چشم به دنیا نگاه کنه، بره توی قلب تنگ بشه، غمگین بشه، امیدوار بشه و بعد آزادانه راهش رو از تو اون دالان سیاه بین قلب و مغز و انگشتان پیدا کنه و ببافه، ببافه، ببافه … غم و شادی جهان رو دور پیلهای از واژه ببافه.
آدم کم آوردن نیستید، همیشه هم آدم نوشتن میمونید، مطمئنم بعد چند سال قلم زدن، یه عالمه راهکار بلدید که چطوری فرصت نوشتن رو از لابلای مشغلهها بدزدید. امیدوارم بزودی بیشتر ازتون بخونم.
پی نوشت: و من همیشه بابت اینکه چرا نمینویسی غر میزنم. پس برای اینکه بیچاره نشی بنویس 🙂
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. زنده باشی مهدیس.
سلام عزیز ،و عزیزان
نمیدانم مهدیس،خانم هستند یا آقا،«این جا همه چیز،مجاز است و مجاز به ضم»
با مهدیس بسیار موافقم
حقیر هم به سایت سر میزنم که از رنک نیوفتد،تا گمی دلگرم باشد شاید آرش جان
جای شما در گردش قلم است وبس،بارها نوشتم،لیکن ……..
تصمیم گرفتم دیگر سر نزنم،الان هم برای تایید خبر درگذشت مرحوم اینانلو امدم روحشان شاد که متن خانم یا آقای مهدیس را دیدم،جناب نور آقایی به ما که وقعی ننهادید،مهدیس را دریاب،گوش کن
موفق باشید و سلامت و ثروتمند
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. همه خوانندگان برایم مهم هستند محسن گرامی. سپاس از محبت و توجه شما.
سلام
خیلی جالبه، می دونی بعد از چند سال یه هو (!) واقعا کاملا یه هو (!) دیروز عمیقا یاد تو افتادم و اینکه یه روزگاری.. هر روووز، با اشتیاق تمااام به سایتت سر می زدم و از تو و ایده هات و کارهات و نوشته هات غرق در لذت و انرژی می شدم و خودمم پر از ایده های جالب
ولی، توی غبار زندگی و روزمرگی های اون، مثل کار و دانشگاه و مثلا علم و.. چند سالی گم شدم و الان بعد از گمونم ۷-۸ سال دوباره اومدم و وقتی اومدم.. این اولین نوشته ای بود که خوندم ازت… (البته غیر از خبر ناگوار رفتن استاد اینانلو که همین چند ساعت پیش شنیدم و واااقعا ناراحت و شوکه شدم…) (از این مقولۀ غصه دار برای چند لحظه عبور می کنم تا دوباره به حال و احوال همین الانم برسم)
داشتم می گفتم…
وقتی بعد از این همه وقت! اومدم به سایتت و دیدم دوستان (به قول خودشون) غرغر کردند از دیگه ننوشتنت.. و تو هم در جوابشون گفتی که به من یادآوری کنید.. هشدار بدید… زنهارم کنید تا منم گم نشم توی این غبار روزمرگی.. بی درنگ شروع کردم برات اینا رو نوشتن..
به دور از حتی آراستن کلام!!
فقط خواستم بگم… که
نکن آرش!! توی روزمرگی ها و.. برنامه ها و.. پروژه ها و.. گم نشو آرش…
بعد از این همه سال، که حسابی غبار آلود شدم (نمی گم ناراضی ام.. نه) اما… همچنان تو برام همون آدم خاص و ویژه ای هستی که روز اول باهاش آشنا شدم
منظورم اینه که می خوام بگم..، ۸ سال پیش به این دلیل برام خاص نشدی چون هنوز دنیادیده نشده بودم.. نه..
تو برای من و امثال من خاص شدی و هنوزم هستی به این دلیل که… آرش بودنت… تراوشات سادۀ پیچیده و عمیق اون ذهن بی مانندت.. ایده هات.. همه و همه…
و سهیم شدنشون اینجا با ما… برای ما چیزی رو ساخت که حتی شاید خودت هم ازش بی خبر باشی…
البته خبرداشتنت هم خیلی مهم نیست…
مهم فقط… آرش بودنته، آرش نورآقایی موندنته
همین
پس باش،… عوض نشو
که بودنت توی این زمینه و زمانۀ غبارگرفته مثل امید یه بارونه توی هوای آلودۀ تهران تا بلکه بتونیم کمی آبیه آسمون رو ببینم و نفس بکشیم و یاد زندگی بیوفتیم…
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس از متن پرمهری که نوشتی. مدیونم می کنی.
هر شب که میخوابم به این امید هستم که روز بعد رو نبینم. هر شب که میخوابم همراه با ترس و ناامیدی است. می دونم که تو و بسیاری از دوستانم دوست ندارید اینها رو بشنوید. اما عادت کردم هرچند وقت یکبار خودم رو تخریب کنم.
به زمان احتیاج دارم برای بازآفرینی و بازیابی. این وقت رو ندارم. کسی هم باور نمیکنه که این وقت رو ندارم. اگر وقت برای این کار بزارم، چیزهایی از دست میره که جبرانش سخته. اما دوستانم نمی دونند.
سلام،یه سوالی میخواستم مطرح کنم نمیدونم اینجا جاش هست یا نه،من عاشق کویر های ایرانم ولی به دلیل درس و کنکور هیچ وقت نتونستم به آرزوم که سفر به کویر بوده برسم،میخواستم این حس افسوس خودن نسب به ندیدن کویر رو حداقل با خوندن کتاب های مربوط به کویر تا حدودی کاهش بدم اما کتاب خاصی رو در مورد کویر های ایران و همینطور اکوسیستم این کویر ها نمیشناسم،میخواستم اگر ممکنه شما به من کتابی رو معرفی کنید.در ضمن من هر موقع حامیان محیط زیستی مثل شما رو میبینم خیلی خوشحال میشم،اما خودم به همون دلیلی که برای نرفتن به کویر گفتم نمیتونم کار عملی خاصی واسه محیط زیست انجام بدم،نهایت کاری که فعلا از دستم بر میاد اینه که حداقل خودم طبیعت رو آلوده نکنم و هر وقت واسه تفریح به بیرون شهر میریم من و عموم همه رو ترغیب میکنیم که تا یه شعاعی رو از زباله پاک کنیم،چه زباله ی خودمون باشه چه نه،این نهایت کاریه که تونستن در قبال طبیعت انجام بدم،امیدوارم در آینده فرد مفیدتری برای طبیعت باشم
…………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. زنده باد شما.
چندین کتاب در رابطه با کویر هست. کتابهای بیابان گردی در ایران، سفرنامه سون هدین و سفرنامه آلفونس گابریل از این جمله هستند.
آرش خان سلام
در مورد نوشتن یا ننوشتن، شما مختارید
اما دلم می خواست بدانید ننوشتن شما، حداقل برای من افسوسی بزرگ خواهد بود
همیشه پاینده باشید
…………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. خواهم نوشت. سپاس از محبت و توجه شما.
نذارید دلتون برای نوشتن تنگ بشه. نوشتن ؛ نیاید به سرنوشت ژیمناستیک و کار فنی کامپیوتر دچار بشه!
مگه چند تا چیز ممکنه توی دنیا برای یک نفر، ارامش بخش و درمان باشه و حال ِ خوب بیاره، که آدم ازشون دست بکشه.
نوشتن “کار” شما نیست. “رسالت” شماست.
میدونین یعنی چی ، یعنی این نوشتنه که روی زمین مونده و فقط شما از پسش برمیاین (در نوع خودتون و در سبک خودتون)
قلم به دستهای شما محتاجه
لطفا تو این یک مورد کوتاه نیاین، نمیدونین قلمتون چقدر پخته و زیبا و روح افزاست، الهام بخشه؛ تفکر برانگیزه.
هر چی به ذهنتون میاد بنویسین ؛ من به شخصه قول میدم با تمااام قلبم بخونمتون و هر جا لازم بود تلنگر هم بزنم بهتون چون نمیخوام این ذهن و قلم کمرنگ باشه یا نباشه .🌿🌹🍃
برقرار ترین باشی مرد ِ بزرگ
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس. بزرگوارید که تشویقم میکنید برای نوشتن.
سلام
عه عجب اعجوبه ای بودی و ما خبر نداشتیم دمتان گرم جناب آقای نورآقایی عزیز.
سپاس از مهدیس عزیز که این تلنگر زیبا را به شما زد تا بنویسید.
بنویسید ما هم میخوانیم و لذتش را می بریم
………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. محبت دارید.