فرهنگ عزیز

متن زیر را “ایمان چشم فسا” یکی از دانشجویان کلاس “آشنایی با میراث فرهنگی” از “موسسه آوای طبیعت پایدار” درباره فوت مادربزرگش نوشته است:


فرهنگ عزیز

اسمش شهربانو بود امّا همه عزیز صدایش می­زدند چرا که عزیز دل همه بود. هفته­ی گذشته(چهارشنبه مورخ ۲۰/۲/۹۰) پس از ۹۱ سال زندگی، به خاک سپردندش، در روستای نقوسان(۱۲ کیلومتری شهرستان تفرش در استان مرکزی). همان­جایی که در سال ۱۳۰۰ ه.ش به­دنیا آمد، زندگی کرد، عشق ورزید و سرانجام جان سپرد. با این وجود، بدن او تنها چیزی نبود که به خاک سپرده شد. به راستی با ارزش­ترین چیزی که با عزیز برای همیشه در دل خاک آرام گرفت چه بود؟ جواب دادن به این سئوال کار بسیار دشواری است چرا که نمی­توان تمام ابعاد زندگی یک فرد را به صورت کامل و صحیح درک نمود. با این حال، سعی کردم با مرور خاطرات گذشته، سئوال از اطرافیان نزدیک عزیز، نگاهی به دستاوردها و شیوه­ی زندگی وی و همچنین اهالی روستا بتوانم تا حدودی به این سئوال پاسخ بدهم.

به یاد دارم که قالی و گلیم و جاجیم می­بافت، نان محلی و کلوچه درست می­کرد، انواع لبنیات محلی از قبیل ماست، کره، پنیر، خامه و دوغ را به عمل می­آورد، در پرورش حیوانات اهلی مانند گاو و گوسفند و بز و مرغ و خروس و به­ویژه بهره­برداری از آن­ها نقشی اساسی داشت، تمام محصولات کشاورزی مورد نیاز مانند سبزی­جات، صیفی­جات و میوه­های فصلی را در حیاط و باغ خانه به عمل می­آورد، ضمن این­که هیچ­گاه از مسئولیت اصلی مادرانه­ی خویش، یعنی مراقبت و پرورش فرزندان خود غافل نبود.

این­ها تنها گوشه­ای از دستاوردهای مادی عزیز در طول زندگی­اش بود که در نگاه اول دستگیرت می­شد. اما زندگی عزیز سرشار بود از دستاوردهای معنوی و غیرملموسی که برای کشف و درک آن­ها می­بایست بیشتر در زندگی غور کرد.

– فرهنگ عزیز ما فرهنگ قناعت و آب بود. با این­که لوله­کشی آب و شیشه­های پلاستیکی باعث انقراض کوزه­های سفالی و آب انبارها در روستا شده بود امّا پس از آن نیز به ندرت امکان داشت که شیر آب را باز کنی و عزیز نگوید “جانم، باریک بازکن”. اوایل مفهوم حرف عزیز را نمی­فهمیدم ولی سخن او اشاره به همان فرهنگ قناعت که با آب گره خورده بود داشت، فرهنگی که ریشه در نسل­های گذشته داشت و هزاران سال کم آبی این سرزمین.

– فرهنگ عزیز ما فرهنگ اهدا و مهمان­نوازی بود. وقتی­که چشم از این دنیا فرو بست، هیچ­ ارث مادی از خود به جای نگذاشت در حالی­که تمام فرزندانش در خانه­هایشان قالی­هایی از او به یادگار دارند، قالی­هایی که با عشق بافته شده و روح هنری نسل­های گذشته به طرز ماهرانه­ای در آن دمیده شده بود. امکان نداشت نوه­ای را ببیند امّا جیبش را از خوراکی­های محلی پر نکند. هنگام برداشت محصولات کشاورزی، آن­ها را با مدیریتی خاص برای اطرافیان خود در نظر می­گرفت و نحوه­ی رسیدن محصولات به دست آن­ها می­شد تنها دغدغه­اش. وقتی به خانه­اش می­رفتی برایت از جان مایه می­گذاشت و هرچه داشت، چه کم و چه زیاد، به مهمانش عرضه می­کرد تا با تمام وجود مفهوم جمله­ی معروف “مهمان حبیب خداست” را درک کنی. آری، عزیز هیچ چیز نداشت چون همه را در طول عمر پربرکت خود اهدا کرده بود و این است همان فرهنگ غنی اهدا و مهمان­نوازی که ما ایرانیان را شهره ساخته.

– فرهنگ عزیز ما فرهنگ کار و تلاش بود. برای عزیز ساعت کاری یعنی از زمان بیداری تا زمان خواب؛ اینجاست که گویی زندگی و کار یکی شده­اند و نمی­توانی آن­ها را از هم تفکیک کنی. به همین دلیل بود که تهران با آن عظمتش برای عزیز همچون قفسی تنگ و تاریک بود که ماندن در چنین قفسی برایش آزاردهنده و زجرآور و بازگشت به روستا حکم رهایی و پریدن را داشت. فرزندان تازه شهری شده­ی روستا همواره به اهالی قدیمی روستا ایراد می­گرفتند که چرا از دوبار عقب و جلو کشیدن ساعت طی سال تبعیت نمی­کنند، دریغ از این­که درک کنند اینجا میزان دو چیز است، آواز خروس و نجوای جیرجیرک­ها.

آری، باارزش­ترین چیزی که با عزیز به خاک سپرده شد تا به همراه بدن بی­جانش چیزی از آن باقی نماند، فرهنگ عزیز بود. امروز تمام فرزندان عزیز و اهالی روستا برای کسب درآمد بهتر و زندگی مرفه­تر به شهر مهاجرت کرده­اند. معمارباشی روستا، که به قول یکی از اهالی قدیمی روستا سنگ­ها با او حرف می­زدند، از کارافتاده تا همراه با او معماری سنگ و ملاط روستا پس از چند هزار سال از رمق بیفتد. دیگر خبری از کشاورزی پربار سابق نیست تا همه­ی افراد روستا متفق­القول اذعان کنند که خیر و برکت از روستا رفته است. دیگر از قنات­ها، این میراث و شاهکار چندهزار ساله­ی ایرانی، در روستا خبری نیست، چرا که پمپاژ آب سفره­های آب زیرزمینی را از نفس انداخته است. دیگر از آن تعامل عاطفی و مهرانگیز با طبیعت خبری نیست تا اطراف روستا توسط فرزندان مصرف­گرای سیری­ناپذیر شهری­ و به اصطلاح متمدن شده­ی امروزی در تعطیلات تابستان تبدیل به زباله­دانی شود. آری، این­چنین است که حافظه­ی جمعی عزیز، که انباشت قرن­ها زندگی عاشقانه در این سرزمین بود، از صفحه­ی روزگار محو شد تا به جرأت بتوان گفت فرهنگ عزیز به هیچ­کدام از ۵ فرزند، ۱۶ نوه، ۱۴ نتیجه و ۴ نبیره­اش منتقل نگردید. و در پایان این سئوال باقی می­ماند: که آیا این بهای گزافی برای عبور از راهروی پر پیچ و خم سنت به مدرنیته نیست؟

انّا لله و انّا الیه راجعون

مرثیه­ای از نوه­ی کوچک عزیز، ایمان چشم­فسا

دیدگاه‌ها

  1. S

    سلام و احترام به حضور شما

    بامطالعه این پیام ،

    بسیار غمگین گشتم.

    اما ! از بسیاری لحاظ ، به چنین زن ایرانی هنرمند افتخارنمودم.

    کار و تلاش ، سرمایه جاودانی اوست.
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. موفق باشید.

  2. Banafsheh

    درود بر ایمان

    کوچ مادربزرگ گرامیت را تسلیت می گویم . روحش شاد و یادش گرامی باد.
    از خواندن این متن تامل برانگیز نیز بهره مند گشتم. سپاس
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  3. Banafsheh

    تمدن ها از ابشخور یکدیگر سیراب می شوند به طوری که هر مدنیت ریشه در بستر سرزمینی دیگر دارد.اکنون شما در چکادی قرار گرفته اید که مخاطب همه ی عنصرهای پیشین و نسل های تمدن ساز گذشته است . تخت جمشید شما را می خواند و کورش در حسرت این است که چرا در نخستین اعلامیه ی جهانی حقوق بشر ، حفاظت از تمدن بشری را تذکر نداده است؟ همه ی اثار و ابنیه ی تاریخی و میراث فرهنگیمان گفت و گویشان با شماست ؛ رفتار و گفتارتان بر پریشانی دیواره های این بناها نصب می شود .

    پل شهرستان ، که روایتگر زمان انوشیروان است ،سخن خویش به پل خواجو گفته تا هر روز که شما را دید ، بازگوید : « من از این فاجعه کمر راست نتوانم کرد » . عالی قاپو در میانه ی میدان ایستاده ، عزمش را جزم کرده بود تا به بالاترین بام خود رود و به یکباره خود را در استخر روبه رویش واژگون کند و هدفش از این مرگ خود خواسته ان بود تا به جهانیان بفهماند مرگ با عزت بهتر از زندگی ننگین است ؛ زیرا به جای اینکه در حرمتش بکوشند ، چنان روشی برگزیده اند که حتی نامش از بین اثار تاریخی جهان حذف شده .بی گمان سقوط قهرمانانه بهتر از مرگ تدریجی است . زاینده رود پر خروش و توفنده نیز هر روز بر سر و روی خود می کوبد و از سرنوشت و اعتبار خویش می جوید و فغانش از ساخت و سازهای بی توجیه بر اسمان است؛ چهار باغ ، خزان زده و نگران که مبادا تنها به راهرویی برای امد و شد قطارهای شهری تبدیل شود ، درونش را خالی سازند تا اندک اندک فرو ریزد و دیگر نه نامی و نه باغی و نه مدرسه ای که انسانی را تعلیم کند و نفسی را تذهیب ، که عاقبت ان تصمیم به دور از خرد ، ان است که فرح وشادی از نهر فرشادی رخت بر بندد . چهل ستون را دیدم که حوض مقابلش از قطرات اشکش پراب گشته و چهار ستون بدنش از قدرت و قوت تهی شده و شاه عباس ، که با سلطان هند در اندرون نشسته بود می گفت :« ستون اعتبار چهل ستون را بر باد داده اند ، دیگر چه انتظار ایستادن و ماندن و روایتگری تاریخ از او ؟» از ان طرف شیخ بهایی در مقابل هشت بهشت ، عبای خود را جفت و جور کرد و گفت :« دیگر این کاخ را هفت در بنامیم ، زیرا هشت بهشت تداعی ورودی های فردوس است و هفت در راه های گسیل به دوزخ .کنبد شیر گویا می غریدکه « ای کاش باز هم زندان بودم تا همه ی کسانی را که حرمت این اماکن متبرک ندانند ، در خود جای می دادم» و شیخ لطف الله در هر فلق و شفق ، از این همه بی لطفی که در حق مسجدش شده لب می گزد . به گونه ای که اکنون گنبد مسجدش زرد شده و رنگ باخته است . در هشت کیلومتری غرب ، معبد اتشگاه را دیدم که غریب بر بالای کوه نشسته است .بر چکاد ان رفتم و پرسیدم : « اتش شعله ورت چه شد ؟»پاسخ داد که : «اتشی که نمیرد همیشه در دل مااست. خوش دل شدم و سرزنده ؛ اما ناگهان گفت : « هر صبح و هر شام مردم را به کردار و پندار و گفتار نیک دعوت می کنم و کارو شادی را راز موفقیت می دانم ؛ اما افسوس کو گوش شنوا ؟ » . . . . . . . . . . ادامه دارد
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. موفق باشی.

  4. حامی

    بغض گلومو گرفت . . . دنیای مدرن امروز ، دنیایی دیوانه است .

    ” دنیای دیوانه ” تکیه کلام بودا بود .
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. احتمالا بودا تکیه کلامی نداشته، اگر که بودایی وجود داشته باشد.

  5. سمیه

    زیبا بود و دردناک و من رو ناخوداگاه یاد شعری انداخت که شاید بی ربط نباشه

    شاعر از کوچه ی مهتاب گدشت
    لیک شعری نسرود
    نه که معشوقه نداشت
    نه که سرگشته نبود
    سالها بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام و سپاس.

  6. فرزاد

    زیبا ، لطیف و تکان دهنده …
    مرسی
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  7. حامی

    سلام

    حق با شماست ، تکیه کلام تکرار کلمه یا عبارتی از روی عادت است و شرطی شدگی

    ذهن ، در حالیکه تکرار بودا از روی آگاهی مداومش از این واقعیت بود . اما واژه ی بهتری برای رساندن

    مقصود ( بدون شرح و حاشیه ) پیدا نکردم . در ضمن ” بودا ” یک کیفیت است که حس می شود

    نه یک شخص که شما وجود یا عدمش را به چالش بکشی ، هرچند انتظاری پاسخی غیر از این

    از شما نمی رفت .
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  8. افسانه احسانی

    ایمان عزیز متن بسیار تاثیرگذاری بود.پایدار باشی
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام به شما. بله متن زیبایی بود که دانشجوی شما نوشته اند.

  9. دکی

    سلام متن قشنگی بود اقا ایمان ،ممنون از کار قشنگت.از طرف یکی از فامیلها.
    …………………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  10. Masi

    چقدر تاثیرگذار بودن که این متن این همه زیبا شده.
    روحشون قرین آرامش.
    بگمانم سبک زندگی عزیز ها اون “معنایی” هست که ما در دوران خودمون سخت بدنبالشیم.
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  11. لیلا

    سلام
    ای کاش ما هم همینطور زندگی می کردیم و می مردیم….
    روحشان قرین شادی
    ………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *