سه روز گذشت

از یک طرف و بدتر از همه این است که “بهار” پشت پنجره ی اتاقم بدجوری طنازی می کند. این برگهای تازه روییده، خودشان را شب ها چنان به هم می سایند و عشقبازی می کنند که انگار نه انگار من اینجایم. باد هم صدایشان را به من که بر روی تختم دراز می کشم تا کتابی بخوانم می رساند و این می شود بهانه ای برای راه رفتنم. بهانه ای برای تصور اردیبهشت در دامنه های هیمالیا و کوه های اورامان و ارتفاعات دیلمان و …

دیگر این که، عجب غلطی کردم پروژه کتاب “راهنمای گردشگری خوزستان” را شروع کردم. هر کاری می خواهم بکنم، یادم می آید که قول داده ام این کتاب به سرانجام برسد. باید از دزفول و شوش بنویسم، حالش را ندارم. نمی توانم.

چرا نمی توانم؟ چون “ایرج افشار” نمی گذارد. شب هایم را تسخیر کرده. آنقدر در ایران سفر کرده که دیگر خجالت می کشم، از سفرهایم حرف بزنم. هر خط از هر صفحه را که می خوانم ارجاعم می دهد به یک ایده، به یک کتاب، به یک آدم، به یک روستا، به یک پیشه، به یک واژه، به یک … خلاصه پدرم را درآورده. دیوانه ام کرده. قصد کردم و گفتم که از او خواهم نوشت، حالا باید ۶۰۰ صفحه بخوانم تا بتوانم چند صفحه بنویسم. تا امشب ۳۰۰ صفحه خوانده ام و دیوانه ام کرده. شاید نتوانم آن طور که دلم می خواهد بنویسم. شاید نتوانم.

از جایم بلند می شوم تا هیجانم را کنترل کنم، چشمم می افتد به کتاب هایی که بر روی هم انباشته ام و تحقیقاتی که نیمه کاره مانده اند. می خواهم از کنارشان رد شوم، خودشان را به پایم می افکنند و طلبشان را می خواهند. بهشان می گویم باشد برای بعد. فعلا نه.

سرم را به طرف دیگر برمی گردانم، می بینم کلی فیلم گرفته ام که باید تدوین شوند و ایده های فیلم سازی ام را عملی سازم. یادم می آید که فعلا نه وقتش را دارم نه پولش را …

هنوز بهار پشت پنجره است… با خودم می گویم بهترین راه این است که بروم سفر. یادم می آید حتی برای رفتن به پاکستان هم باید دعوت نامه داشته باشم.

لعنتی… لعنتی … لعنتی … بد نه، بدتر اینکه، هر روز اهالی حکومت و دولتمردان افتضاح به بار می آورند… اخبار پر از عوامفریبی است… یادم می آید که دوستم در زندان است و قرار است که ۶ ماه، ۶ ماه، ۶ ماه، ۶ ماه، آیا به راستی ۶ ماه؟ را در زندان بگذراند. لعنتییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

ذهنم پر از ایده های گردشگری است. دعا می کنم یک آدم حسابی سر کار بیاید و بشود رییس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری. امیدوارم این یکی واقعا بفهمد چه کارهایی در این عرصه می توان کرد…

بهتر است بروم و بخوابم… فردا صبح باز بیدار می شوم و یکراست می روم سراغ پنجره. پرده را کنار می زنم. می بینم بهار آنجاست و من هنوز در این اردیبهشت نتوانستم از کتاب و شب و اخبار و کار و هر کوفت و زهرمار دیگری فرار کنم و بروم.

دیدگاه‌ها

  1. مرضیه

    من هنوز بیدارم وکشیک می کشم تا نکند که بهار برود بی آنکه رد پایش را روی احساسم حس نکنم ,مبادا ….
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  2. شهریار

    سلام و درود
    البته به نظر من سازمانی که به آن اشاره کردید بیشتر سازمان گردشگری است تا میراث فرهنگی چون کاری درخصوص میراث فرهنگی کشور انجام نداده است و کارها بیشتر حول گردشگری و ارائه لیست میلیونی سفر گردشگر در فرودین ماه خلاصه می شود.
    ارادتمند شهریار
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. گردشگری هم نیست.

  3. مهناز

    سلام ؛
    کاش پرده میدانست تاپنچره بازاست،فرصت رقصیدن دارد.
    امیدوارم همیشه پرازانرژی وایده های نوباشید.فکرکنم باید برید سفر،سفر اردیبهشت.حالاپاکستان نشد،دوباره اردی بهشته شیراز.راستی من برگشتم شیراز؛خوشحال میشم ببینمتون.
    به امیددیدار…
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. احتمالا نیمه ی اردیبهشت میام شیراز. مسافر دارم برای اون زمان. یک شب می مونم.

  4. قدسی

    سلام.
    به اردیبهشت، ماه زیبای فصل بهار رسیدیم. ماهی که طبیعت زیباترین چهره خودش رو به آدمی نشون میده.
    ما بین گردشگری در طبیعت و لذت از زیباییها و کارهای عقب افتاده و … گیر کردیم.
    ولی یه پیشنهاد ساده: سفر به منطقه زیبای اورامانات و دیدار از جشن پیر شالیار رو توصیه می کنم.
    هرچند که شما خودتون استاد هستین. من برای اولین بار دعوت شدم که به این منطقه زیبا سفر کنم و برای جشن حضور داشته باشم. خیلی خوشحالم خیلی.
    امیدوارم شما رو هم اونجا ببینم.
    بهروز باشید.
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از این پیشنهاد، اما سوالم اینه که وقتی هنوز خودتون نرفتید پیر شالیار چطور به من پیشنهاد می کنید؟ دو مرتبه در زمستان، مراسم اصلی را دیدم. یک مرتبه هم در بهار مراسم را دیده ام. دیگه اینکه دو سالی هست که مراسم برگزار نشده. یعنی نزاشتن که برگزار بشه. باز هم سپاس.

  5. پگاه

    سلام.
    ۱- روز نوشت زیبایی نوشتی.
    ۲- به عشقبازی برگها حسودی میکنی؟
    ۳- پس سفر چی شد؟ قرار بود ۱ ماه بری وطن گردی یا اروپا{پول قرض کن برو سفر}
    ۴-برای دوستت دعا میکنم هر چه زودتر آزاد بشه که غصه دوستت را نخوری
    ساعات خوش زندگیت روز افزون
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. ۱- سپاس ۲- نه ۳- می رم ۴- سپاس

  6. Merk

    اسم کتابی که می خونی چیه؟ می خوام بخونمش تا دیونه بشم ;o)

    نوشته ات رو هم دوست داشتم، خیلی خوب بود.
    …………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. اسم کتاب: سفرنامچه ایرج افشار / گلگشت در وطن. شاید حس شما با حس من فرق داشته باشه و کتاب براتون جذاب نباشه. اینو گفتم که اگه اینطوری بود بنده رو به خاطر دوست داشتن این متاب شماتت نکنید. سپاس از شما.

  7. عسل

    سلام
    از خوندن این مطلب به شدت وحشت کردم. به شدت! زندگی در بلاد کفر به آدم یاد می ده که گاهی باید جواب منفی به بعضی موقعیت ها بده تا بتونه در یک زمینه خاص عمیق بشه.
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. چرا وحشت کردی؟

  8. محسن

    درود
    گفتی “آدم حسابی” سر کار بیاد؟؟!
    اینها که همه شان حســـاب ی اند!!! به ماشینهاشون، زندگیشون، چاپلوساشون، خانه هاشون حساب بانکی هاشون که قراره برای -ملت ایران.!- تو مجلس بگن کی چقدر حساب داره و حسابی ایه!!!.. نگاه نکرده بودی؟!!
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  9. Merk

    میشه اسم انتشاراتش رو هم بنویسی؟
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. اگر اشتباه نکنم نشر اختران است.

  10. سميه

    من هم زمانی که دانشجو بودم دوست داشتم خیلی کارها رو با هم انجام بدم ولی بعد از یک مدت فهمیدم که باید اولویت بندی کنم چون شاید ما توان انجام خیلی کارها رو داشته باشیم ولی زمانمون محدوده پس باید اولویت بندی کنیم. در ضمن یاد گرفتم تا کاری رو به سرانجام نرسوندم کار دیگه ای رو شروع نکنم. ذهن تو به خاطر داشتن ایده های زیاد شلوغ شده فکر کنم باید یه نظمی بهش بدی. ببخشید که فوضولی کردم
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. شاید.

  11. leila

    بهار دارد به نیمه می رسد…
    سفرنامه ایرج افشار رو امروز حتما میخرم…
    رییس سازمان ما عوض شده … امروز رفتیم برای تبریک بعد از سالها امروز یکی یکم به روی ما خندیدو قول داد برای انجام یه سری کارا حمایتمون کنن….حتما در جریان می ذارمتون
    انسان حسابی ام آرزوست
    موفق باشی…و به زودی ایده هاتو عملی کنی…چون مطمئنم ما هم از نتایجش لذت خواهیم برد
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. همیشه موفق باشید.

  12. کیانوش فرهادی نژاد

    با درود و ادب
    نوشته های شما که حکایت ذهنی فعال و دلی پر شور و دستی پر توان را به یادم می آره شرمنده ام کرد از این همه ننوشتن و نگفتن و نخواندن
    روزگارتان خوش
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. موفق باشید.

  13. الف

    سلام .همدردهستیم ……………………………..شما دوست …..من همسرم………..با تمام این احوال مطالبت روح رو سیقل میده، متشکرم از نوشته های زیبات…….پایدارباشی…..
    ……………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس.

  14. مهناز

    سلام

    خیلی خوشحالم که میاید شیراز.زمان دقیقش کی هست؟امیدوارم بتونم درخدمتتون باشم؛اگه شماوقت داشته باشید.خیلی،خیلی دوست دارم ببینمتون.حالا چرا ایقدرکم شیراز می مونید؟
    همیشه سلامت،موفق وشاد باشیدوبه امیددیدار
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. ۱۵ اردیبهشت اونجا هستم. تا ببینیم چی میشه.

  15. حامی

    من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم.
    من صدای نفس باغچه را می شنوم
    کجاست هسته ی پنهان این ترنم مرموز !!؟؟
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  16. عسل

    سلام!
    وحشت کرده بودم . اما دیروز استادم رو دیدم به من گفت اگر میخوام محقق موفقی بشم هرگز حق ندارم قضاوت کنم. بنابراین قضاوتم را پس می گیرم و سعی می کنم فقط ناظر باشم.
    همه نباید مثل من دنیا رو ببینند.
    خوش باشی
    ………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام.

  17. Merk

    هفته پیش کتاب رو خریدم ولی فقط تونستم ۲۰ صفحه اش رو بخونم! مامانم کتاب رو ازم گرفته و پس نمیده و هر چند صفحه ای که می خونه می پرسه اینجا رفتی و اگه جوابم منفی باشه با تعجب و … میگه: چراااا؟ تو که تا اون شهر رفتی چرا این قسمتش رو نرفتی … خداییش من چی باید جواب بدم که مثلا با خانواده تا پل زمان خان رفتم اما هر چی گفتم که بریم کوهرنگ، هیچ کس گوش نکرد و من هم مجبور بودم تابع خانواده باشم!!! خداییش من چی باید جواب می دادم …. حالا با دوستام بیشتر می رم سفر حداقل دوستام حرف گوش میدن ;o)
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. امیدوارم از کتاب لذت ببرید.

  18. Masi

    و اردیبهشت دیگری در راه است…..خوبیش به همینه، به این تکرار بی نظیر و دلچسب.
    با تمام نا امیدی می نویسم که امیدوارم اینبار یک آدم حسابی روی کار بیاید و واقعا بفهمد!
    خیلی خوب می نویسین، خیلی …تمام اجزا این نوشته عین یک قاب عکس بی نقص جلو چشمم شکل گرفت . زنده باد شما و قلم همیشه گیراتون.

    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از توجهتون.

  19. لیلا

    سلام

    اردیبهشت را باید لباس نو پوشید. …
    پیراهنی گل دار از جنس بهار. ..
    از جنس شکوفه های گیلاس، …
    با طعم توت فرنگی و عطر یاس.
    اردیبهشت را باید یاری برگزید …
    از جنس برگ های سروِ ماندگار.
    اردیبهشت را باید بی دغدغه سر کرد. ..
    دوشی از شعف گرفت و …
    به میزبانی بوسه …
    و چای بهارنارنجی دوستانه رفت.
    اردیبهشت را …
    باید خوش رو بود و پر خنده…
    اردیبهشت را باید عاشقی کرد.
    همین و تمام!

    شیما سبحانی
    چه خوب که تو فصل اردیبهشت کتاب از جنس سفرنامه بخوانی
    عالیست
    به حکومت و سیاستمدارن اصلا فکر نکن
    …………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. سپاس از شما.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *