سهراب و گردشگری

ناف سهراب را با سفر بریده بودند:”من کاشی‌ام. اما در قم متولد شده‌ام… در قم زیاد نمانده‌ایم. به گلپایگان و خوانسار رفته‌ایم. بعد به سرزمین پدری.”  سهراب در بیوگرافی با قلم خودش در همان چند جمله اول هر آن چه می‌گوید، بوی سفر دارد.

 

گویی سهراب افسون شده کویر بود:”خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت.”

 

بشنوید از گردشگری شکار سهراب:”پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آنان به شکار می‌رفتم. بزرگ‌تر که شدم، عموی کوچک تیراندازی به من یاد داد. اولین پرنده‌ای که زدم یک سبزقبا بود. هرگز شکار خشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا می‌کشید و هوای صبح را میان فکرهایم می‌نشاند. در شکار بود که ارگانیسم طبیعت را بی‌پرده دیدم.”

 

شاعران همه طبیعت را خوب درک و توصیف می‌کنند و سهراب هم. او یک طبیعت‌گرد کامل بود:”به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم. اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی‌دیدم، گناهکار بودم.”

 

سفرهای سهراب از جنس خود طبیعت بود. در حمل و نقل هم که از زیرساخت‌های گردشگری امروزی است، توسعه پایدار را مد نظر داشت:”تابستان‌ها به کوهپایه می‌رفتیم. با اسب و قاطر سفر می‌کردیم.”

 

طبیعت‌گردها یک شعار دارند و آن این است که “در سفرهایی که به طبیعت می‌روید، آن را طوری ترک کنید که گویی هرگز آن‌جا نبوده‌اید.” سهراب این را می‌دانست:”وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم.”

 

سهراب یک گرشگر فرهنگی بود. میراث فرهنگی را می‌فهمید. معماری را دوست داشت:”حیف دنبال معماری نرفتم… معماری شهر من آدم را قبول داشت. دیوار کوچه همراه آدم راه می‌رفت… در چنین شهری ما به آگاهی نمی‌رسیدیم. اهل سنجش نمی‌شدیم… دل می‌باختیم. شیفته می‌شدیم. و آن چه می‌اندوختیم، پیروزی تجربه بود.”

 

سهراب، پرنده‌نگر هم بود. پرنده‌نگری که یکی از انواع گردشگری است. او می‌نویسد: “پرنده‌ها را خوب دیده‌ام. چقدر در کوه و صحراهای شهر خودم به دنبال پرنده‌ها رفته‌ام.”

او یک بار می‌نویسد:”نازی من اینجام. و لندن پشت پنجره است. و صدای مرغ‌ها می‌آید. لندن مرغ‌ها را اذیت می‌کند. مخصوصا این مرغ را: (تصویر مرغ را می کشد)…

 

 

سهراب سفر می‌کرد و مقایسه می‌کرد:”… لاله‌ای که در فیروزکوه دیده بودم جای همه این گل‌های داوودی ژاپن را می‌گرفت…”

سهراب از موزه‌ها دیدن می‌کرد. به موزه ملی توکیو، ویکتوریا و آلبرت لندن و موزه واتیکان رم سر می‌زد و می‌نوشت: “… در هر دیاری به تماشای ساخته‌های هنری رفتم…”

 

 

سهراب با سفر آموخته می‌شد:”یقین دارم کار درستی کردم که به آمریکا آمدم. تازه وارد هستم ولی می‌دانم چه می‌خواهم. به بوی دموکراسی نیامده‌ام. و هنوز مجسمه آزادی را ندیده‌ام. میان ملت‌های مختلف بوده ام. به هیچ قومی نشان شایستگی نداده‌ام. آدم‌ها وقتی برای من وجود دارند که از پله خاصی از شعور بالاتر رفته باشند. خوب و بدشان را با معیار معرفت می‌سنجم. دنبال خوب نمی‌گردم. آدم خوب یعنی آدم باشعور و آگاه. با چنین آدمی هم در خیابان‌های نیویورک برخورده‌ام و هم در کوچه‌های کاشان.”

 

سهراب به مونیخ و پاریس و لندن و دهلی و نیویورک و توکیو و تهران سفر می‌کند تا به رمز سرخی گل شقایق و صدای قورباغه و تصویر گل اقاقیا و دیوار کاه گلی و خار بیابان و اندان درخت تبریزی پی ببرد.

 

سهراب آن قدر سفر کرد تا منظور طبیعت را از این همه تنوع زیستی درک کرد: “نگذاریم که مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.”

 

 

با این همه سهراب هرچه بیش‌تر سفر می کرد باز سوالات بیش‌تری داشت:”دنیا چه جور جایی است؟… آسمان لندن چند غلط دارد؟”

 

سهراب سفرکرده‌ای است که سفر را خیلی خوب درک می‌کرد:”هنوز در سفرم. خیال می‌کنم در آب‌های جهان قایقی است و من مسافر قایق، هزارها سال است سرود زنده دریانوردهای کهن را به گوش روزنه‌های فصول می‌خوانم و پیش می‌رانم.”

 

 

 

دیدگاه‌ها

  1. حامی

    سلام

    این سفر من و سهراب است و هر کس که او را می فهمد,
    همیشه تو منو دیگران رو با سفرهات , با اندیشه ات به سفر می بری
    یک روز نه چندان دور من تو رو به این سفر سهراب مهمان می کنم :

    ” مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید

    حضور هیچ مداوم را, به من نشان بدهید ”

    اون روز خیلی دور نیست آرش , اینو مطمئنم………
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  2. سیما سلمان زاده

    سهراب هنوز هم در سفره…

    سهراب رو دوست دارم،
    خیلی؛

    این یادداشت رو هم؛

    عاشق این زمانهایی هستم که با دوست داشتنی هام گیج میشم.
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. این گیجی، نوعی نشئگی لذت بخشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *