پیرمرد خیلی آرام حرکت میکرد. قصد داشت از یک چهار راه عبور کند. عصایی در دست داشت و کفشی که به پا کرده بود حداقل دو شماره بزرگتر بود.
در جوانی با یک زن خارجی ازدواج کرده بود و به دلیلی که خودش هم نمیدانست او را به هیچ کس معرفی نکرد. زن از این موضوع دلگیر بود.
هنوز از چهار راه عبور نکرده بود. وسط خیابان مانده بود و نفس تازه میکرد. چهرهاش خیلی تکیده بود.
از زن خارجیاش یک پسر داشت. زنش بعد از پنج سال که از ازدواجشان میگذشت با یک خانم دوست شد و به زندگیاش امیدوار شد.
پیرمرد تازه از چهار راه عبور کرده بود که یک اتومبیل از کنارش رد شد و چند قدم جلوتر توقف کرد. داخل اتومبیل یک پیرزن و یک پسر جوان نشسته بودند. آنها به پیرمرد و بعد به هم نگاه کردند. پیرمرد متوجه اتومبیل نبود و برای اینکه این چند قدم را طی کند به وقت زیادی احتیاج داشت.
دیدگاهها
پیرمرد کتمان کرد چون… بزرگ ترین آرزوی بادبادکِ دلش ، رهایی از شاخه های ” تعلق ” بود .
او یاد عزیزانش را به بند کشیده بود تا شرمنده ی چوبه ی بی شرم دارِ تاریخ نباشد.
و ذهنش را روی بند پوسیده ی باور ، پهن کرده بود تا…
فاصله ها در برابر ” هنوز بودنش ” کرنش کنند…….
………………………………………………………………………….
سلام
استفاده تون از اعداد بسیار زیبا و بدیع بود …
کفشی که ۲ شماره بزرگتره ( ذات دوگانه ی انسان )
آرامش که بعد ۵ سال میاد (۵=۳+۲ ) : ازدواج مقدس ، ۵ سال رنج ( ۵ جراحت مسیح )
۱ : تمامیتی که برای چهارراه در نظر گرفتید
و ۴ …….
با آرزوی بهترین ها
این زیر مجموعه را انگار اسمش عوض کردی؟ اگه اشتباه نکنم زیر مجموعش مرتبط با شعر بوده؟
سلامی دوباره
گل یا پوچ !!!!!!!!
موفق باشید
سلام،متاسفانه من نفهمیدمش،ولی اگه برداشت دوستان درست باشه مخصوصا بکار گیری اعداد،جالبِ.
حالا نوبت آن پیرزن و آن پسر بود که او را به کسی معرفی نکنند.
………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. احتمالا.