زمان‌های بی‌تابی و مکان‌های آفتابی

هر دفعه که درگیر انجام یک فعالیت زمان‌بَر و نفس‌بُر هستم، پارادوکس عجیبی میان تفکرات شب‌ها و روزها برایم ایجاد می‌شود.

در این هنگام، همه امیدهای روز تبدیل می‌شود به ترس‌های شبانه و همه دورنماهای آینده تبدیل می‌شود به کابوس‌های عجیب.

احتمال می‌دهم نتیجه همه کشمکش‌های درونی این خواهد بود که پندارهای زجرآور، اندیشه‌های خلاق را تحت تاثیر قرار دهد و من بیش از پیش تسلیم سرنوشت شوم.

شاید دوران این دَوران پایان یافته و اشاراتی شکل گرفته که باید دریابم.

چیزی هست که نزدیک شده. حسش می‌کنم.

دیدگاه‌ها

  1. سیما سلمان زاده

    درود
    ناظم حکمت در “سرود زندگی” میگه:

    دوردستها جایی که نگاه را راه نیست
    ماه باید در کار طلوع باشد
    اما هنوز در میانه آسمان نیست
    تا از میان برگها پایین خزد
    و شانه های تو را روشن کند.
    اما میدانم
    نسینی با ماه، سر خواهد رسید
    درختان به نجوا خواهندشد

    و چقدر خوبه که روزها دارن طولانی میشن و به شبهای کابوسهای عجیب امان نمیدن😉🍀
    …………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. قدرت امید دادن شما، قابل تحسین هست سیمای گرامی.

  2. ستاره

    آنقدر اندوهم
    که شادی در من مویه میکند
    ………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. جمله جالبی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *