شاید بتوانی به هر دو دستور بدهی.اما ایا تصور میکنی عاطفه دستوراتت را اجرا میکند.من معتقدم حتی ذهن هم خود را در پوسته عاطفه پنهان کرده.اگر قبول نداری کافیست به سوخت موتوری که تو را تا اینجا کشانده نظر کنی.
من هم دارم دزدیده می شوم این روزها /سالهاست که به ذهنم دستور داده بودم/
دیگر فرمان نمی برد/فرمان نمی برد که چنین شعر می خواهد /شراب می خواهد/جای خالی همه چیز را پر می خواهد….
دلخوش اسمش نباش “عاطفه”! فرمانروایی ست او!
می شناسمش این سرکش را!
رضا
به عاطفه بگو
“هی لعنتی”
شراره
نه مُرادم، نه مُریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم، نه چُنانم که تو گوئی، نه چُنینم که تو خوانی، نه هم آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته و نه بردۀ دینم، نه سرابم، نه برای دلِ تنهائیِ تو جامِ شرابم، نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم، نه به هر خانِقَه و مسجد و میخانه فقیرم، نه جهنم، نه بهشتم، که چُنین است سرشتم، این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم، بلکه از صبحِ ازل با قلم نور نوشتم.
که حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به هــای است و نه هــو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبـــو،
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم، تا کسی نشنود این رازِ گهر بارِ جهان را.
آنچه گفتند و سرودند.. تو آنی، خودِ تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی، تو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی، تو ندانی که خودآن نقطۀ عشقی، که تو اسرار نهانی، همه جا تو، و نه یک جای.. نه یک پای..، همه ای، با همه ای، همهمه ای، تو سکوتی، تو خودِ باغ بهشتی، تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرائی.
به تو سوگند گر این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی؛ همه افلاکِ بِزرگی، نه که جزئی، نه چُنان آب در اندام سبوئی، خودِ اوئی..
بخـــود آی.
تا درِ خانۀ متروکۀ هرکس ننشینی و بجز روشنیِ شعشعۀ پرتوِ خود هیچ نبینی و
گل وصل بچینی
بخــــود آ.
………………………………………………………….
جواب: روحنواز بود، سپاس
سفر خوبی داشته باشی آرش جان و نیز سال بسیار بسیار پرباری برات آرزو می کنم و منتظر سفرنامه خوب آن لاینت هستم از سرزمین اژدها و رنگ و رنگ و رنگ و رنگ ….
…………………………………………
جواب: سال نوی شما و همهی دوسان دیگر هم مبارک باد. سپاس از تو.
بااجازه از استاد عزیز
شرارۀ عزیز،اگر نوشتۀ خودتون بودفوق العاده بود،ببخشید که لفظ اگر رو بکا بردم،چون خیلی استادانه نوشته شده بود،ممنون استاد و هر جا که هستید شاد باشید.
سلام
دستور…؟به عاطفه؟
به قول دکتر امین پور:
دست عشق ازدامن دل دور باد
میتوان آیا به دل دستور داد؟
——–
سبک شعریتونو دوست دارم.زیبا بود.
………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از همراهی شما.
لیلا
سلام
هیچ شرابی گوارا نمی شود مگر،
انسانی مجنون که انگورش را پرورش دهد، انسانی خردمند که از آن مراقبت کند،
شاعری درخشان که آن را درست کند،
و عاشقی که آن را بنوشد…
سالوادور دالی
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. چه عالی.
Masi
شب، شعر، شراب
بعید میدونم در چنین بزمی اصلا بشه دستور داد!
نه به ذهن، نه عاطفه ، نه عقل…
این شب برای تسلیم شدن ترتیب داده شده.
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. موافقم.
دیدگاهها
شاید بتوانی به هر دو دستور بدهی.اما ایا تصور میکنی عاطفه دستوراتت را اجرا میکند.من معتقدم حتی ذهن هم خود را در پوسته عاطفه پنهان کرده.اگر قبول نداری کافیست به سوخت موتوری که تو را تا اینجا کشانده نظر کنی.
با کدام شاعر ایرانی توانستی ارتباط بر قرار کنی؟
من هم دارم دزدیده می شوم این روزها /سالهاست که به ذهنم دستور داده بودم/
دیگر فرمان نمی برد/فرمان نمی برد که چنین شعر می خواهد /شراب می خواهد/جای خالی همه چیز را پر می خواهد….
امشب برای گفتن مضمون تازه دارم گوئی بهر رگ خود شعری نهفته دارم
امشب برای آرش آقای اول عشق در بیستون احساس مفتون تازه دارم
دلخوش اسمش نباش “عاطفه”! فرمانروایی ست او!
می شناسمش این سرکش را!
به عاطفه بگو
“هی لعنتی”
نه مُرادم، نه مُریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم، نه چُنانم که تو گوئی، نه چُنینم که تو خوانی، نه هم آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته و نه بردۀ دینم، نه سرابم، نه برای دلِ تنهائیِ تو جامِ شرابم، نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم، نه به هر خانِقَه و مسجد و میخانه فقیرم، نه جهنم، نه بهشتم، که چُنین است سرشتم، این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم، بلکه از صبحِ ازل با قلم نور نوشتم.
که حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به هــای است و نه هــو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبـــو،
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم، تا کسی نشنود این رازِ گهر بارِ جهان را.
آنچه گفتند و سرودند.. تو آنی، خودِ تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی، تو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی، تو ندانی که خودآن نقطۀ عشقی، که تو اسرار نهانی، همه جا تو، و نه یک جای.. نه یک پای..، همه ای، با همه ای، همهمه ای، تو سکوتی، تو خودِ باغ بهشتی، تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرائی.
به تو سوگند گر این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی؛ همه افلاکِ بِزرگی، نه که جزئی، نه چُنان آب در اندام سبوئی، خودِ اوئی..
بخـــود آی.
تا درِ خانۀ متروکۀ هرکس ننشینی و بجز روشنیِ شعشعۀ پرتوِ خود هیچ نبینی و
گل وصل بچینی
بخــــود آ.
………………………………………………………….
جواب: روحنواز بود، سپاس
سفر خوبی داشته باشی آرش جان و نیز سال بسیار بسیار پرباری برات آرزو می کنم و منتظر سفرنامه خوب آن لاینت هستم از سرزمین اژدها و رنگ و رنگ و رنگ و رنگ ….
…………………………………………
جواب: سال نوی شما و همهی دوسان دیگر هم مبارک باد. سپاس از تو.
سلام استاد،ممنون نوشتتون خیلی زیبا بود،وبهآقای وحیدروش:نوشتۀ شما هم بسیار زیبا بود،امیدوارم همیشه شاد باشید.
بااجازه از استاد عزیز
شرارۀ عزیز،اگر نوشتۀ خودتون بودفوق العاده بود،ببخشید که لفظ اگر رو بکا بردم،چون خیلی استادانه نوشته شده بود،ممنون استاد و هر جا که هستید شاد باشید.
سلام
دستور…؟به عاطفه؟
به قول دکتر امین پور:
دست عشق ازدامن دل دور باد
میتوان آیا به دل دستور داد؟
——–
سبک شعریتونو دوست دارم.زیبا بود.
………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از همراهی شما.
سلام
هیچ شرابی گوارا نمی شود مگر،
انسانی مجنون که انگورش را پرورش دهد، انسانی خردمند که از آن مراقبت کند،
شاعری درخشان که آن را درست کند،
و عاشقی که آن را بنوشد…
سالوادور دالی
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. چه عالی.
شب، شعر، شراب
بعید میدونم در چنین بزمی اصلا بشه دستور داد!
نه به ذهن، نه عاطفه ، نه عقل…
این شب برای تسلیم شدن ترتیب داده شده.
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. موافقم.