در این هفته

حال خوشی ندارم.

فشارهایی که بی امان بر وجودم تحمیل می شود، توان جسمی ام را کاملا فرو کشانده. و ناتوانی در تحلیل این همه فشار ذهنم را به سمت تعلیق عذاب آوری سوق داده.

به هر سوی که نظر می کنم، اتفاق های ناخوشایند همچون خارهای گزنده رخ می نمایانند و نوازشی می کنند تن و روحم را.

کار کردن، اینجا، اصلا آسان نیست. باید با مردمانی دست و پنجه نرم کنی که حقارت های عمیقی روحشان را بدجور خراشیده. کار کردن، اینجا، ظرافت های دقیق خودش را می خواهد. و من گاهی آن ظرافت ها را تاب نمی آورم.

آن قدر روان ما به این چالش های الکی الکی الکی عادت کرده، که مدت هاست ناخودآگاه مان این الکی ها را بسان واقعیت های اساسی باور دارد.

حتی نوشتن این متن هم برای من به یک چالش تبدیل شده، از آن روی که احتمالا مخاطبان چنین می اندیشند که اوضاع چندان هم بد نیست، مرضت چیست؟

آری، اوضاع می تواند خیلی هم بد نباشد، اگر که بغض همیشه آماده شلیک ته خشاب گلویت نخواهد برای آینده این مردمان و این سرزمین بترکد. وقتی تنها به خودت فکر کنی، اوضاع خودت خوب است اینجا، اما اوضاع همه بد است. بد است. بد است.

حتی دیگر دوست ندارم آنچه که هر لحظه عذابم می دهد را بنویسم. دیگر تبدیل شده ام به قهرمان داستان مسخ کافکا. آن قدر بودن در این دنیای اینجایی پیچیدگی های الکی الکی الکی دارد که برای خودت بودن، حداقل برای این که فکر کنی خودت هستی نه آنکه واقعا خودت باشی، باید چیزهایی بگویی که مربوط به تو نیست.

آرام، آرام، آرام، نه، شاید چنین آرام هم نیست، کمی تلاطم دارد، در خودت آب می شوی و آرزوی نبودن می کنی و این در حالی است که نمی توانی چنین آرزویی داشته باشی. این هم نمونه ای از آن چالش های الکی الکی الکی است، اما نه این یکی دیگر الکی نیست، این شاید بخش حقیقت ماجرای بودن، بودن به مثابه انسان باشد.

یک وقت هایی فرا می رسد که دوست داری همه چیز تمام شود و چه بدبخت است کسی که حتی نمی تواند تمام کند.

دیدگاه‌ها

  1. دوست

    و چه بدبخت است کسی که حتی نمی تواند تمام کند.
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

  2. الهام

    لحظه ای رها کن هر آنچه که هست تا تن و روح آزرده کمی آرام گیرد وگرنه خیانت به خود کرده ای…
    در این دنیای رو به زوال، انسانهای رو به کمال، انسانهای تنهایی هستند.
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

  3. مریم

    سلام آرش جان
    میدونی که آدمها با هم متفاوتند.این تفاوت در ذات و نهادشونه.گروهی که اکثریت هم هستند پناه میبرن به هزار پستوی توو در توو؛ و گروهی که تو هم از اونهایی؛ به دل حادثه میزنند و آسودگی رو عدم خودشون میدونن. این در نهاد توست.اگه به مرده ترین نقطه دنیا تبعید بشی دنبال زندگی خواهی گشت شک نکن که نمیتونی آسوده بشینی. تو مرد روزهای سختی.
    اما این نکته رو در نظر داشته باش؛ تو بر سر باورت ایستادی و به رسالتی که برای خودت قاءل بودی متعهد ماندی، همین نهایت خوشختیه.
    تو شجاع و خوشبختی و ما ضمن آگاهی به شرایط سختی که هست، “به بودنت دلگرمیم و امیدوار”
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. تو همیشه لطف داری. سپاس از محبتت.

  4. اورامانات بهشت گم شده

    درد من حصار برکه نیست ،
    درد من زیستن با ماهیانی است
    که
    فکر دریا
    به ذهنشان خطور نکرده است .

    دکتر محمد مصدق
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس.

  5. مجتباگهستونی

    غیر تو نقش جهان نیست به جز مشتی خاک
    نقشی از خود زده بر چهره ی انسانی ما
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام و درود بر مجتبای عزیز.

  6. مژگان

    یک وقتی. ….جمله اخری راگفتم. …….یادتون میاد چه جوابی دادید؟حتما نه
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. نه واقعا.

  7. آرزو

    با درود
    آقای نور آقایی عزیز؛
    هر سال به روزهای بر گزاری جشن که نزدیک تر می شویم ، از روی نوشته هاتون مشخص است که چقدر تحت فشار هستید تا همه چیز عالی و بی نقص انجام بشود. با روحیه و جدیتی که از شما سراغ دارم اطمینان دارم که امسال هم بسیار باشکوه و عالی بر نامه ها اجرا می شوند.لطفا اینقدر خودتون را درگیر این آدمهای کوته فکر و بخیل نکنید چون مهم اینه که امسال هم ، همگی کنار هم باشیم و لحظاتی زیبا را ( حتی با محدودترین امکانات ) سپری کنیم .با آرزوی بهترین ها برای شما و دوستانتان که تو این چند ماه کلی زحمت کشیدند … پاینده و پیروز باشید .
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس.

  8. گلاره

    آری

    سی و اندی سال زیستن میان این همه پوچی و سیاهی و کوته فکری کار سختی است و ما تاب آوردیم.

    من نیز در این سی و اندی سال دریافتم که پایبندی آدم‌ها درست مثل درخت‌ها به قدرِ ریشه آنهاست. فهمیدم آنقدر که تکیه‌گاه و سنگ صبور این و آن شدم، به خودم سال‌ها “توجه” بدهکارم. حالا اینجا، آغاز مرز بی تفاوتی است. از این مرز که رد شوم، بایـــد خودم را دلداری‌ بدهم و دوست بدارم این قلب تنها را. وقتی خودم را دوست بدارم دیگر تـنـهـا نخواهم بود. باید بیاموزم که درد اجبار زندگیست، رنج کشیدن یا نکشیدن انتخاب ماست.

    گلاره- ۲۴ بهمن -طهران
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. نکته های خوبی بود، سپاس بابت یادآوری این مطالب به من.

  9. بنده اي از بندگان خدا

    بهترین کار برای شما و روح وجسمتان ،برداشتن نقاب از چهره تان است که مانند سوهانی شما را نابود میکند.
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. بله، باید خوشحال بود که هنوز انسان های روشن بینی مثل شما وجود دارند که خیلی زود مشکل یکی مثل من رو تشخیص می دهند و برایش درمان هم تجویز می کنند. واقعا اگر ما در این دنیا افرادی مثل شما نداشتیم چه خاکی به سرمان می کردیم؟
    فقط نمی دانم شما چرا خودتان نقاب زده اید و به جای استفاده از اسم واقعی خودتان از عنوان “بنده ای از بندگان خدا” استفاده کردید و در آدرس ایمیل هم از اسم من به جای اسم واقعی خودتان؟

  10. مریم ناوی

    سلام استاد
    نوشته شما رو که می خوندم ناخودآگاه یاد آیه ای افتادم که خداوند پیامبرش را مخاطب قرار داده بود_ آن هنگام که جسم و روح مبارک او در زیر فشار فستقم کم امرت های قبلی آبدیده و زجر کشیده شده بود _ خداوند فرمود لعلک باخع نفسک محمد عزیز خودت را هلاک کردی این قوم هدایت نخواهند شد! از سوی دیگر گاهی فکر می کنم بازی دومینو فلسفه زیبایی برای زندگی روزمره ماست! تنها وقتی یک مهره توانایی حرکت دادن مهره بعدی را دارد که آن مهره در جای مناسبی برای ضربه پذیری قرار گرفته باشد هر گونه مانع، حرکت منتقله به مهره بعدی را خنثی می کند و طرحی که قرار بود با اولین حرکت تبدیل به نقشی سنجیده و حساب شده شود از بین خواهد رفت! مهره های هستند همیشه در سر راه نقش گذاری ما که انتقال دهنده عامل محرکه ما نیستند جز آنکه ایجاد طرح زیبای ما را به تاخیر انداخته و ما را بارها و بارها مجبور به بازبینی مهره های مسیر نماید! لذت موفقیت پراگ آنهمه است که باز هم بشود به تمام کردن فکر نکرد!
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

  11. بهار

    🙁
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

  12. saeid signal

    تو آنی که در جستجوی آنی
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  13. مهدیس

    مثل یه عزیز از دست رفته است. آدم به هر جاش نگاه می کنه یه مشکلی هست. یه چند دقیقه‌ای مکث می‌کنی، می‌شینی یه گوشه دستت رو می‌ذاری زیر چونت بعد به حجم این نابکاری نگاه می‌کنی، می‌مونی چی بگی؟ به کی بگی؟ یعنی خودشون نمی‌بینن؟ بعضی وقتا دلت می‌خواد بری بپرسی آقا ببخشید شما دلت به چی خوشه؟ بعد میای اونی رو که هر شب تو دلت گریه می کنه آروم میکنی، می‌گی ببین اینجوری نمی‌مونه، من میدونم. بعد می‌دونی ازت چی می‌پرسه؟ “تو دلت به چی خوشه؟”
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. دل آدم اینجا یک لحظه خوشه صد سال ناخوش.

  14. مینا

    سلام. از این جمله بسیار لذت بردم: “کار کردن، اینجا، اصلا آسان نیست. باید با مردمانی دست و پنجه نرم کنی که حقارت های عمیقی روحشان را بدجور خراشیده”.
    اینطور فکر میکنم که ما یک جامعه بزرگ تحقیر شده ایم که لااقل دو سه نسل زمان میبره که روحمون رو از این حقارت ها پاک کنیم.
    با اینحال ما به شما دلگرمیم که هنوز به مرز بی تفاوتی نرسیدید. موفق باشید.
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

  15. دخترشجاع

    سلام بر جناب آرش عزیز
    می دونم که کار فرهنگی کردن اینجا واقعا سخته ولی شما کلی تلاش کردید و می دونم که بازم تلاش خواهی کرد
    به امید اینکه به زودی شیرینی تلاشهاتون رو بچشید…
    ……………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

  16. رها عرفاني

    دوست عزیز سلام
    من یکی از بینندگان سایت شما هستم. جالبه بدونید که سایت شما رو به چندین نفر معرفی کردم که از اطلاعات خوب سفرنامه هاتون بهره ببرند.
    ایشالا روزی بغض ها بشکند…
    شاد و سلامت باشید الهی آمین
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از محبت شما.

  17. شاهین

    سلام ، این متن رو هم دیروز خوندم هم امروز احساس میکنم بخشی از متن که حرف دل من هم بود حذف شده شاید هم اشتباه میکنم ….
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. چیزی حذف نشده.

  18. زهرا

    سلام

    یادمه وقتی درسم تموم شد، حتی خیلی قبل تر، همش با خودم می گفتم، برای رشته تحصیلی تو با تفکری که داری، تو ایران هیچ کاری نیست! نمیشه اینجا هیچ کاری کرد! یعنی میشه اما همیشه یه سری هستن که نمیذارن!
    وقتی تو رو دیدم فهمیدم که نه! هنوزم میشه یه کارایی کرد هرچند با جون کندن!!! یاد گرفتم بمونم و تلاش کنم! بدون ترس از نتیجه!

    فقط خواستم بگم دلم گرفت که دلیل موندنم همچین حالی داره! هرچند خوب میدونم بازم مثل همیشه بی توجه به خودت و سلامتیت برای این مملکت وقت میذاری و هزینه می کنی!
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. گاهی که کم نیست، کم میارم.

  19. رضا

    آن قدر روان ما به این چالش های الکی الکی الکی عادت کرده، که مدت هاست ناخودآگاه مان این الکی ها را بسان واقعیت های اساسی باور دارد. فقط باید دراین جامعه زندگی کرده باشی تا بفهمی یعنی چه همدردتم شدید

  20. سمیه

    من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
    از گرانان جهان رطل گران ما را بس
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  21. عزیزمحمدی

    عزیز ناراحت نبینمت ، نفس عمیق بکش و شش ها را خالی کن و چند دقیقه به هیچ چیز فکر نکن و …. همیشه سر فراز و پایدار و پاینده و راست قامت باشی . در خدمتیم و دوستتداریم ……
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از محبت شما.

  22. شاهین پارسی

    درود بر شما
    آقای نورآقایی گرامی، امیدوارم خوب باشید، یکی از دوستانم که با شما آشنایی نزدیک دارد، پافشاری می‌کردم که باید با شما از نزدیک آشنا شوم.
    چند سالی هست که دورادور با فعالیت‌های شما آشنا هستم، شاید بد نباشد به سفارش آن دوست از نزدیک با شما آشنا شوم.
    هرگاه فرصت و آمادگی برای آشنایی با یک ناآشنا را داشتید آگاهم کنید
    بجز یکشنبه و پنج شنبه در دانشگاه کلاس دارم و تنها پنج عصر به بعد آزادم
    شماره من: ۰۹۱۹۶۳۲۳۷۵۶ (شاهین پارسی)
    اگر زنگ زدید و جواب ندادم بدانید که در کلاس هستم، خواهش می‌کنم اگر چنین شد پیامک بدهید تا در اولین فرصت با شما تماس بگیرم. سپاس
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. بعد از ۲ اسفند بیایید ملاقات کنیم. موفق باشید.

  23. مهدی اسمعیلی

    سلام آرش عزیز – جالبه برام قبل از این که به وبلاگتون سربزنم توی فیس دیدم یکی از دوستان متنی از شما روگذاشته که منطبق بر حال بود
    عدل خدا!
    ***
    با اشاره دستم، اتومبیل پراید جلوی پایم ترمز کرد.
    مقصد را گفتم، سر قیمت توافق کردیم و سوار شدم.
    راننده: همه چی زوره
    من فقط نگاهش کردم.
    راننده: همه چی زوره، حالا چه فرقی داره که چقدر کرایه بگیرم.
    من هنوز تصمیم نگرفته بودم سر صحبت را باز کنم.
    راننده: من مهندسم باید کرایه کشی کنم، یه عمله هم میاد کرایه کشی می کنه.
    بعد رو به من کرد و پرسید: درست می گم؟
    من سرم را تکان دادم و گفتم: نمی دونم.
    راننده با لحنی تحکم آمیز: نمی دونی؟
    بعد با خودش نجوا کرد: من مهندسم باید بیام با این ماشین دنبال مسافر بگردم و یه عمله با پنج کلاس سواد هم میاد مسافر کشی می کنه، بعد تو می گی، نمی دونی.
    بعد ادامه داد: واقعا این درسته؟
    من سعی کردم آرام باشم و جواب دادم: نادرست اینه که شما به نیروی تولید و کار در جامعه می گی “عمله”! به نظرت این درسته؟
    راننده که انگار انتظار نداشت چنین جوابی بدهم، کمی مکث کرد و گفت: باشه من حرفم رو درست می کنم. دیگه نمی گم “عمله”، اما سواد ندارن ولی من سواد دارم.
    بعد از وضعیت خودش و مجرد بودنش حرف زد. در صحبت هایش گفت: من خیلی آرامش دارم و …
    راننده همین طور برای خودش حرف می زد و من هم فقط گوش می کردم.
    در جایی از صحبت هایش گفت: با اجازتون من “فرا درمانگرم”. حالا هم دارم یک بیمار سرطانی را شفا می دم.
    بعد ادامه داد: از سرطان چیزی می دونی؟
    من: احتمالا نه به اندازه شما.
    راننده: من هیچ وقت سرطان نمی گیرم. چون دارم یه بیمار سرطانی رو شفا می دم. اگر من سرطان بگیرم عدل خدا میره زیر سوال.
    من باز هم تمایلی برای ادامه صحبت نداشتم.
    راننده باز هم از عدل خدا حرف زد و از توانایی خودش که با شبکه های کیهانی در ارتباط است، سخن گفت.
    این دفعه رو به من کرد و گفت: احساسم میگه شما آرامش نداری و چیزی در درونت آزارت میده.
    من: ولی وقتی من سوار ماشین شدم، شما داشتید از روزگار شکایت می کردید. من که حرفی نزدم.
    راننده که باز هم یکه خورده بود سوال کرد: تو عدل خدا رو باور نداری؟ اصلا خدا رو چه جوری می بینی؟
    من: داریم می رسیم، وقت نیست در این مورد حرف بزنیم.

    خیلی برام جالب بود که خیلی مواقع حال وروز ما همینه وخیلی ها درد آدمو نمی فهمن بقولی از درد سخن گفتن واز درد شیدن با مردم بی درد ندانی که چه درد است…………….مشهد امیدوارم ببینمتون
    ***
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس. به امید دیدار.

  24. سورمه

    جهان چو آبگینه شکسته ای ست
    که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
    ………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  25. راهنما

    و چه بدبخت است کسی که حتی نمی تواند تمام کند.

    آرش عزیز ، مشکل مردم ان اطرافت نیستند. اگر بجای فرافکنی قدری منطقی باشی بسادگی می بینی که مشکل غرور همیشگی توست که مایلی هر آنچه دیگران انجام می دهند به نام خود ثبت کنی . تا وقتی بر این خود بزرگ بینی ات غلبه نکنی نمی توانی دیدگاهت را به روی حقایق بگشایی.

    هرچند با آشنایی که با روحیات تو دارم می دانم گفتن این موارد که بارها و سالها همکاران مختلف از سر خیرخواهی به تو گوشزد کرده اند اثر بخش نیست اما باز هم تکرار کردم شاید اینبار ” برود میخ آهنین بر سنگ ”
    …………………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. حتما شما درست میگی. سپاس.

  26. راهنما

    آرش جان چرا مکدر می شوی؟

    در درست بودن این نظر همکاران تردید به خود راه نده !

    قدری منطقی باش . رفتار تو و افکار تو با موقعیتی که داری بیش از آنکه به نفع راهنمایان باشد ضرر آفرین است.

    کار بزرگ کردن ادعا نمی خواهد مرد بزرگ می خواهد. نمی توانی انجام بدهی حداقل مثل یک مرد با شهامت استعفا بده ، خواهی دید که بسیاری کارها بدون وجود تو هم انجام می شود.

    امیدواریم اینبار میخ آهنین بر سنگ برود !
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. یک بار جوابت رو دادم. حالا بدو برو در خونتون بازی کن.

  27. عسل

    سلام
    ی پیشنهاد واسه «بنده ای از بندگان خدا»شما خودت نقاب ریاکارانه ای که داری روذبردار واسه دیگران خدایی نکن.
    آقا یا خانم «راهنما»ادم همه جور مشکل داشته باشه اما مث تو حسود و نظر تنگ نباشه برو پیش بنده ای از بندگان خدا مشکلتو حل میکنه.
    چقدر بده آدم تو این سن و سال خرفت باشه.
    آرش جان مراقب خوبیهات باش.
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. تو هم مراقب خودت باش. زنده باشی.

  28. میترا

    حقیقت ماجرای بودن، حتی بودن به مثابه انسان به هر حال تابع چارچوب ساختار انسان است و هیچیک از ما خارج از این چارچوب نمی توانیم عمل کنیم، البته پیوستاری وجود دارد که برخی از انسانها در یک سر طیف و برخی دیگر در نقطه مقابل آن هستند. خوی و خصلت ما ناشی از ساختار ژنتیکی و تربیت است و در نهایت در بزرگسالی به مرحله ای از پایداری میرسد که غیرقابل تغییر است. یکی از این خصلت ها که همه انسان ها دارند و ضروری هم هست بدست آوردن و در اختیار گرفتن منابع محیط برای ادامه حیات است که در منتها الیه طیف، این خوی انسانی حتی میتواند منجر به قتل و همنوع کشی شود. گذشته از عوامل فرهنگی و تربیتی در این که در بروز این خصلت به کدام طرف طیف نزدیک باشیم، به نظر میرسد شاهد عملی شدن نظریه انتخاب اصلح داروین بر اساس سازگاری با محیط باشیم. با مهاجرت های عظیم صورت گرفته (چه به خارج و چه به داخل) جامعه ما در حال تغییر ساختار ژنتیکی است. خیی از رفتارها و خصلت ها مشاهده می شود که صرفاً ناشی از تربیت و فرهنگ نیست؛ بلکه ساختار ژنتیکی افراد به سمت انتهای طیف نزدیک شده است به طوری که تمام منابع و امکانات را صرف نظر از میزان نیاز فقط برای خود می خواهند و برای در اختیار گرفتن منابع، به راحتی اقدام به حذف همنوع خود به هر شکل می کنند. از طرفی معدود افراد باقی مانده در طرف مقابل طیف این برداشت را دارند که وارد چالش های الکی الکی الکی شده اند. اما عصبانیت و ناامیدی در برابر ساختار انسان چه حاصلی دارد؟
    …………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس از ارائه اطلاعات و طرح سوالی که فرمودید.

  29. بنده اي از بندگان خدا

    خانم عسل برای اینکه بدانید چه کسی نقاب ریاکارانه زده بهتر است بپرسید چرا آقای رحمانی موحد بین استراحت رفتند و بر نگشتند،چرا لوحها امضا نشد و خیلی چیزهای دیگه که بخشی از ان برداشته شدن نقاب از چهره ایشان شد. در مورد شما میترا خانم در مورد مطلبتان باید بگویم واقعا درست است و بعضی افراد ژنتیکی تشنه توجه دیگران هستند و اگر بهشون توجه نشه عکس و مطلب و غیره میزارند تا مورد توجه قرار بگیرند.در پایان این ادبیاتی که شما استفاده میکنید به درستی ژنتیکی است ، بدو برو در خونتون و انگل نامریی. به هر حال امیدوارم به راه راست هدایت بشین و در غیر اینصورت دست از سر راهنماهای گردشگردی و صنعت گردشگری بر دارید.باز هم مختارید مطلب مرا بزارید یا نه. فقط خواستم خودتان تا حدودی از خواب بیدار شوید امیدوارم خودتان را به خواب نزده باشید.
    …………………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. به به. چه خوب. حالا یواش یواش داره مشخص میشه از کدوم توبره داری میخوری؟ اما برای اینکه توخالی بودن اراجیفت مشخص بشه، تو بگو چرا آقای رحمانی رفت؟ چرا لوح ها امضا نشد؟ دوست دارم همین جا نقاب از چهره من برداری. خیلی سریع این کار رو انجام بده. یک سه شنبه بیا محل انجمن تهران و لطفا جلوی همه نقاب از چهره من بردار. ببینم جرات ظاهر شدن داری؟ ببینم جسارت نشان دادن هویت ناچیزت رو داری؟
    راستش خوشحالم، چون فهمیدم که چقدر انگلی، چقدر کوچکی و از کجا داری تغذیه می شی.

  30. مهرک

    سلام…خیلی اتفاقی برای اولین بار از صفحه تون دیدن کردم….خیلی از نوشته هاتون مخصوصا همین نوشته شبیه چیزایی هست که این روزا توی سر من میگذره… من قلم نوشتن ندارم یا بهتره بگم ذهنم با دستم هماهنگ نیست…جالب بود که چیزایی رو خوندم که توی سرم میگذره ولی من ننوشتم….به هر حال موفق وپایدار باشید…
    ………………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از توجه و لطف شما.

  31. Masi

    نه امیدی، چه امیدی ؟ به خدا حیف امید !
    نه چراغی، چه چراغی؟ چیز خوبی می شه دید؟
    نه سلامی، چه سلامی؟ همه خون تشنه ی هم !
    نه نشاطی ، چه نشاطی ؟ مگه راهش می ده غم؟
    ……………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

  32. لیلا

    سلام
    انگار این نوشته را برای این روز ها نوشتی
    حال و روزمان بدجور داغون هست.
    ایشالا که روزگار تو خوب باشد
    ………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. امیدوارم روزگار همه خوب باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *