مرغ سحر به سوگ سیاوش نشست
آوازش که اوج میگرفت همچون بانگِ عنقا بیداد میکرد و ما همه در هر گوشه، پردۀ شوق میدریدیم.
پهلوان، آرام به تختِ تاقدیس مینشست و ترانه و ترنم به جام همگان میریخت و ما جامهدران بودیم.
جانافزا، جانافزارمان میشد چکاوکوار، و ما بودیم که چنگ میزدیم انگار.
حصار که میشکست، حیران میشدیم.
خجستۀ خراسان بود، خروش خسروانی داشت و دستانِ هَزاران دشتستان میسرود، چنان دلاویز، چنین دلنواز.
راست میگفت، رام میکرد. رامش جان بود. راه نشان میداد. رقص روانمان بود.
زبانش که زبانه میکشید، زخمه میزدند زرین پنجهها و سازها سماع میکردند.
ساقی سپهرِ سرود، سَرخوان هر خوان بود. سرو ناز سرزمینِ سیاوش بود.
شعله میافروخت، شکر میریخت، شور میانگیخت، شهر آشوب میشد.
صوفی، صیادِ دلها بود این بار.
به طنینِ طنبورِ طربانگیز، عقدههایمان را میگشود وانگاه عود، غزل میسرود.
فاختۀ فرزانه، فریاد ما بود. قانون ما بود. این قلندر، قیصر بود.
کیخسرو، کارسازِ کاروانِ کمانچه نوازان بود که وجودمان را کوک میکرد.
گامهای بلندش، گاه گران بود گاه گلستان، این گنج شایگان.
مثنوی میخواند، مزامیر میدانست، مشق مقام موسیقی میکرد.
مضرابِ مردم بود که با مهر آمد با مهر رفت.
ناقوسی نواخته شد امشب، نتها به هم ریختند. نسیم ایستاد. نغمه خاموش شد. نوا رفت. نی شکست.
اما همایون هست.
…………………………………………………………………………
در فرهنگ ما، نماد عمر طولانی ۱۲۰ سال است.
اربعین است. باران میبارد. شجریان رفته. فردا جمعه است. و من در این میان به حاصل جمع عمر مریم و محمدرضا میاندیشم و به رابطهٔ میان امام حسین و سیاوش.
بانو میرزاخانی در چهل سالگی رفت و عالیحناب شجریان در ۸۰ سالگی. یکی ذهن زیبا داشت یکی صدای زیبا. روی هم ۱۲۰ سال زیستند. این دو، هر یک به تنهایی عمر طولانی نداشتند اما عمر پربرکت، چرا.
و شجریان چنین میخواند: ببار ای بارون، ببار
…………………………………………………………………………
حتم دارم
امشب شجریان زیر باران
در بهشت به دیدار حافظ خواهد رفت.
حضرت حافظ با شادی به استقبالش میشتابد
و در دم ندا سر میدهد:
ساقیا برخیز و در ده جام را
و رو به استاد خواهد گفت:
رواق منظر چشم من آشیانهٔ توست
و استاد زمزمه میکند برای حضرت که:
حال دل با تو گفتنم هوس است.
و خدا که نظارهگر است رو به فرشتگان میگوید:
آن شب قدری که گویند اهل خلوت، امشب است.
…………………………………………………………………………
من فکر میکنم
خدا با این بارانی که فرستاده
انگار برای آب و جارو کردن بهشت،
سنگ تمام گذاشته.
و یقین دارم
نزدیک سحر از استاد درخواست خواهد کرد
برایش ربّنا بخواند.
دیدگاهها
شمیل
سلام.
گفتنی ها را نوشتی. درود بر شما.
…………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از توجه شما.
آوازها، درد و در سینه حبس شدند؛ تارها، زار نواختند و مویهها، اوج گرفتند و خنیاگران مثنوی هجر سر دادند…
این مِهر، مُهر بر لبهامان زد.
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
قشنگترین، با فکر ترین و زیباترین دلنوشته ها رو اینجا خوندم، بدون تردید. قلمتون مانا
مثل صدای استاد آهنگین، موزون و کوک نوشتین.
با دلم گریه کن خون ببار…
در شبهای تیره چون زلف یار…
مرسی که اینجا هم ثبتشون کردین.
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. محبت دارید.
سلام
چه دلنوشته های زیبایی نوشتی
دستت طلا و قلمت مانا
یک شجریان چه بود؟ از آن هم نگذاشتند لذّت ببریم.
صدایش غم زمان بود و شادی روزگار…
صدای مردمش بود، روزهای تلخ ما را آواز خواند و روزهای شادمان با “همای اوج سعادت” کنارمان بود.
دریغا تهی از تو ایرانزمین…
روح استاد قرین شادی و آرامش
…………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. یادایشون گرامی. زنده باد شما.