همسن

همهٔ ما، خواهری، برادری، دوستی یا شاید درختی (تقریبا) همسن خودمان داریم که باعث می‌شود حتی اگر نخواهیم رد پای گذشت زمان را در چهرهٔ خودمان ببینیم، در او بیابیم. می‌خواهم از یک بنای ورزشی، همسن خودم بگویم؛ استادیوم یا بهتر است بگویم «مجموعهٔ ورزشی آزادی» که در شهریور ۱۳۵۳ افتتاح شد.

استادیوم آزادی برای بسیاری از مردم ایران، خاطرهٔ برگزاری مسابقات فوتبال یا برخی از مراسم را زنده می‌کند. این مجموعه، برای برخی دیگر، انجام انواع فعالیت‌های ورزشی از جمله قایقرانی، شنا، دوچرخه‌سواری و… را تداعی می‌کند. اما برای من موضوع فرق دارد.

استادیوم نه تنها همسن من، بلکه همبازی‌ام بوده است. خانهٔ دورهٔ کودکی‌ام بوده است و قطعا همهٔ قصه‌ها و مفاهیم خانه برای یک پسربچهٔ ۵ تا ۸ ساله را برایم بازگو می‌کند. محوطه‌های وسیع چمن آزادی، حیاط خانه‌امان بود و دریاچه‌اش حوض آن حیاط که پر بود از گل‌های محمدی سرخ و سفید و صورتی هم‌قد خودم. در دورهٔ کودکی و نونهالی، در سالن‌ ۱۲۰۰۰ نفری ژیمناستیک فراگرفته‌ام، در استخرهایش شنا کرده‌ام، در زمین‌های چمن متعددش فوتبال بازی کرده‌ام، در همهٔ پارکینگ‌هایش با آن دوچرخهٔ زیبایی که هرگز ربان‌های پلاستیکی رنگی را از فرمانش جدا نکردم، رکاب زده‌ام.

بارها در رختکن فوتبال بوده‌ام و از نزدیک و با تعجب به چهره و بدن عرق‌کردهٔ حجازی و پروین و چنگیز و مظلومی و پنجعلی و کارگر و فریبا و فنونی‌زاده و… نگریسته‌ام. حتی بین دو نیمه با بقیهٔ بچه‌های توپ جمع‌کن در میان همهمهٔ هزاران تماشاگر، پا به توپ شده‌ام.

پدرم پاسبان بود. بارها شبها همراه با او و همکارانش با جیپ شهربانی، در اطراف سالن‌ها‌ی ورزشی و درختان کاج اطراف، گشت‌زنی کرده‌ام.

دورهمی‌ها و شب‌نشینی‌های خانوادگی و همسایگی همه‌اش آنجا بود، حتی سپری کردن سیزده‌ به‌درهایمان.

در نونهالی، چمن‌های این خانه را در تابستان‌ها آب داده‌ام و بابتش دستمزد گرفته‌ام. در دورهٔ نوجوانی به تماشاگران فوتبال، بلیط فروخته‌ام و…

باری، استادیوم همسن من است و من هر روز فرسوده شدنش را می‌بینم و فریاد تنهایی‌اش را می‌شنوم؛ درست مثل خودم.

دیدگاه‌ها

  1. سیما

    چیزی فرق نکرده
    هنوز هم هم‌قدید؛ حالا اما سبز و سفید و آبی…
    ……………………………………………………………………………………………..
    سلام. سپاس.

  2. سمیرا

    این زندگی است.
    دیگران می روند و تو می آیی.
    زندگی را تجربه می کنی گاه شیرین گاه تلخ.
    تو می روی و دیگران می آیند.

    و عجب شعبده باز است زندگی.
    تلخی هایش بسیار بیش از شیرینی هایش است با این حال آن هنگام که گذشته را به خاطر می آوریم تنها زیبایی هایند که در ظرف حافظه مان خودنمایی می کنند و لبخندی آرام را بر لبانمان می نشانند.

    انسانی که تنها متولد می شود و تنها از دنیا می رود، احتمالا تنها هم زندگی می کند.
    روابط، زشت یا زیبا شاید توهمی بیش نباشد.

    در پایان باید بگویم، از خواندن متن بسیار لذت بردم.
    شیرین بود هم چون طعم دویدن در پی توپ آن هنگام که باد صورتت را سخاوتمندانه نوازش می کند و زمین به پاهایت نیروی ادامه دادن را می بخشد.
    …………………………………………………………………………………………
    چواب: سلام. سپاس.

  3. یاشار

    سلام، چه متن تاثیرگذاری… زنده باشین.
    …………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس. محبت دارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *