در سفر اخیرم، شبی که قرار بود فردایش بر سر مزار سیاوش کسرایی حاضر شوم، برخی اشعار و بیش از همه ابیات منظومهی آرش را مرور میکردم. در آن میان، قطعهای بود که در آن نیمهشب فکرم را بیش از همه مشغول کرده بود. اشارهام به جایی است که کسرایی عبارت “هستیسوزِ سامانساز” را به کار میبرد.
به نظرم همهی مفهوم و معنای منظومهی آرش در همین عبارت نهفته است. این همهی رسالتی است که آرش بر عهده گرفته بود؛ “هستیاش را بسوزد تا سامانی را بسازد.”
امشب این عبارت کسرایی را با جملهی معروف منتسب به دکتر حسابی قیاس کردم. از قول دکتر حسابی نقل میشود که:
“جهان سوم جایی است که انسان اگر بخواهد خانهاش را آباد کند باید مملکتش را ویران کند و اگر بخواهد مملکتش را آباد کند خانهاش ویران میشود.”
در جملهی بالا، حسی نهفته است که هر دردآشنایی آن را میشناسد. و این دردآشنایان شباهت میان عبارت “هستیسوز سامانساز” را با “اگر بخواهد مملکتش را آباد کند خانهاش ویران میشود” خوب درک میکنند.
اما بنده در این میان، به این میاندیشم که انگارهی ایران حتی در زمان اسطورهها هم انگارهی جهان سومی بوده است. یعنی آرش بیچاره هم در یک ایران جهان سوم جان شیرینش را فدا کرده است. این موضوع البته که دردآور است، اما آنچه که نمک بر زخم میپاشد این است که در روزگار اسطورهها، با سوختن یک هستی، ظاهرا سامانی ساخته میشده، اما در زمان ما، حتی با سوختن هزاران هستی، یک سامان هم ساخته نمیشود.
بنابراین شاید بتوان نتیجه گرفت که حماسهی آرش درد ایران را دوا نکرده است، بلکه مرگ او فقط اندکی قلبها را تسکین بخشیده است.
اکنون این سوال مطرح میشود که آیا اصولا “هستیسوز”، “سامانساز” هست؟ به عبارت امروزی آیا اصولا ایثار، مسالهای را حل میکند؟ آیا تاریخ به ما انسانها ثابت نکرده که ایثار، هرگز سیراب نمیشود؟ آیا نمیتوانیم حتی برای لحظهای هم که شده از دام هرچه فضیلت و رذیلت است به درآییم و به این بیاندیشیم که با هر ایثار، ایثار دیگری لازم است؟
میدانم که موضوع غریبی را مطرح کردهام. برای خودم هم غریب است؛ برای من که اتفاقا نامم آرش است.
اما باید گفت، هرچند که سخت است. اگر نتوانیم اسطورههایمان را به دادگاه بکشانیم، جسارت تغییر را نخواهیم داشت. و من از خودم، از آرش شروع میکنم. از همان آرشی که برای رفتن به سر مزار سرایندهاش، عاشقانه بیتابی کردم.
بشر قهرمان میخواهد و قهرمان باید ایثار کند. ظاهرا ما با یک گزارهی ثابت و البته مقدس طرف هستیم. اما سوال این است که ما از کدام بشر حرف میزنیم؟
بنده فکر میکنم که اتفاقا این بشرِ جهان سومی است که به قهرمان و ایثار نیاز دارد. از طرفی به این میاندیشم که حتی اگر بشر جهان اول به قهرمان و ایثار نیاز داشته باشد، موضوع برعکس میشود، به این معنی که در آنجا “سامانی میسوزد که هستی بماند.”
از آنجا که به مقوله تقابل میان فرهنگ و طبیعت علاقمندم، تمایل دارم که در ادامه این موضوع را هم از این زاویه بنگرم:
آرش جانش را ایثار میکند، تنش را ایثار میکند. بعد از مرگش هرگز آثاری از تن او پیدا نمیشود. تن آرش بخشی از طبیعت است. او تنش را فدا کرد تا “سامان”، یا همان آبادیها باقی بمانند. طبیعتی از بین رفت تا فرهنگی باقی بماند. هستی سوخت تا سامان بسازد.
آبادیها ذاتا محصول فرهنگی هستند. البته که فرهنگ همیشه در بستر طبیعت زاییده میشود و طبیعت مادر فرهنگ قلمداد میشود، اتفاقا داستان همین جاست که فرهنگ ما “مادرکُش” است. درواقع فرهنگ ما جهان سومیها مادرکُش است.
در پرانتز یادمان باشد که در فرهنگ غربی (یونانی) “اودیپ” مادرش را نکشت بلکه با او وصلت کرد.
تن آرش، که عین طبیعت است، موضوع مهم و اصلی ایران جهان سومی حتی در زمان اسطورهها نیست. طبیعت در حاشیه است. طبیعت فقط نقش این را دارد که مفهوم سرحد و مرز را برای شیفتگان فرهنگ!، ایفا کند. بنابراین آرش فقط زمانی مهم است که تیری بیاندازد (بعد دیگر حتی به تن او نیاز نیست) تا سامان باقی بماند و اتفاقا مرز این سامان را طبیعت مشخص میکند. آرش از یک طرف بر فراز البرز (نمادی از طبیعت) میرود و تیرش به درختی که بر کنارهی رودی روییده (درخت و رود هر دو مظهر طبیعت هستند) فرو میرود و مرز فرهنگ ایرانی مشخص میشود.
بنده قصد ندارم که نقش طبیعت را در فرهنگ ایران کاملا نفی شده، بنمایانم، اما میتوانم اذعان کنم که نقش طبیعت در مقابل فرهنگ ایرانی، همچون نقش زن در برابر مرد، یک نقش انفعالی است.
سختترین بخش نوشتارم اینجاست که میخواهم بگویم: آرش، همان آرشی که ما او را مردترین مردان میدانیم، درواقع زنی است که او را مرد نمایش میدهیم تا شایستهی قربانیاش بدانیم. چراکه در فرهنگ جهان سوم، این مرد است که شایستهی قربانی شدن است. اما فرهنگ جهان سومی ایرانی میداند که قربانی شدن سخت است و این سختی را به زن تحمیل میکند و البته او را مرد مینمایاند.
و چون این طبیعت (مادر فرهنگ) است که همیشه قربانی میشود، همیشه به قربانی نیاز هست و به ایثار نیاز هست. چراکه فرهنگ نمیتواند بدون طبیعت رشد کند و فرهنگ جهان سومی از دانستن این موضوع هم عاجز است که نباید برای رشد، طبیعت دیگری را قربانی کند. بنابراین طبیعت پشت طبیعت و آرش پشت آرش در فرهنگی ایرانی قربانی میشود.
پینوشت: میدانم که خواندن این متن و پذیرش این موضوع برای بسیاری گران خواهد آمد. شاید اگر کسی بود که این مفهوم را به صورت یک فیلم با هزارتوهای معنادار (همچون مرگ یزدگرد بیضایی یا شطرنج باد اصلانی) به روی صحنه میآورد، تلنگر بهتری بود.
به هر حال، مثل روز برایم روشن است که جامعهی امروز هنوز به ردٌ باور ایثار نرسیده است. روزی که بعدتر خواهد آمد، در یک جهان ممتاز -نه حتی در جهان اول- دیگر نیاز به ایثار نیست.
دیدگاهها
جواب من رو نمیدی که در پست قبل نوشته بودم ؟
…………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. متاسفانه بنده هیچ اطلاعاتی در رابطه با زندگی و تحصیل در کشورهای دیگر (از جمله چین) ندارم. بنده فقط مسافرم.
سلام
شاید استفاده از عبارت “دنیای فرهنگی شرق” به جای “جهان سوم” دقیق تر باشد.
سپاس
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از شما. اما به این خاطر گفتم جهان سوم، چراکه در بسیاری از کشورهای جهان سوم چنین مساله ای دیده می شود.
با درود و ارزوی شادی برایتان، رسیدنتان به خیر و خوشی،
طبیعت به کمک ارش امد ، انگاه که باد تیرش را روزها بر گرده خود حمل نمود . به نظرم هستی و سامان برخلاف شعر کسرایی در مقابل هم قرار ندارند. جمله معروفی است که ریشه اش را دقیق نمی دانم وبه گمانم در مزدیسنا بسیار به کار می رفته است(یکی از اذکار گاه نوازی است.):” هستی یک سامان است.” شاید از این زاویه نگریستن مفهوم اسطوره آرش را دگرگون کند و از تقابل فرهنگ ما با طبیعت بکاهد.
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. جالب توجه بود و سپاسگزارم. از طرفی بنده دلایل دیگری هم دارم که می تواند ثابت کند که طبیعت در مقابل فرهنگ، در مرام ایرانیان و در طول تاریخ در حاشیه قرار داشته.
سلام
به جرات میتونم بگم یکی از بهترین مقاله هایی بود که تا حالا نوشتی و اینکه خیلی جای پژوهش داره
………………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس. هنوز جای بحث و بررسی داره.
سلام
بسیار تاثیر گذار بود…
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. قربانت.
سلام
مطلب جدید گذاشتم لطفا نظر دهید
لطفا در نظرسنجی هم شرکت نمایید.
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
سلام – موضوع بحث برانگیز یه . سپاس از شما بخش اول مقاله اتون جالب بود ولی درک بخش دوم کمی مشکله .
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
( نقش طبیعت در مقابل فرهنگ ایرانی ، همچون نقش زن در مقابل مرد ، یک نقش انفعالی است .) بنظر شما نقش انفعالی زن را فرهنگ ایجاد کرده یا طبیعت ؟
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. فرهنگ.
شجاعتتان در به چالش کشیدن ایثار که از ان میلیون ها افسانه و مستند موجود است قابل تامل و ستودنی است .افسوس که چراغ ایثار با همه ی نورانیتش روشنگر راه نبوده و نیست . کاش در پس هستی سوزیش سامان ساز بود لااقل…
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. ارادتمندم.
مطلب خیلی جالبی بود و خیلی با شما موافقم. به قول برتولت برشت «بیچاره ملتی که نیاز به قهرمان داشته باشد».
من فکر می کنم ما خیلی از این «نیاز به قهرمان داشتن» رنج می بریم. در همه ی عرصه ها همیشه منتظریم تا کسی بیاد و اوضاع رو بهتر کنه و مثل ناجی باشه. خیلی خودمون رو در مسائل دخالت نمی دیم و همیشه منتظریم دست هایی از بالا شرایط رو عوض کنن. شاید مقداری هم به جبرگرا بودنمون برگرده چون فکر می کنم اگر ما مردمی بودیم که بیشتر به «اختیار» اعتقاد داشتیم انقدر همیشه منتظر نبودیم و خودمون هم دست به عمل می زدیم.
از نوشته ی شما یاد کتاب «جامعه شناسی نخبه کشی» افتادم که در اونجا هم از امیرکبیر، قائم مقام فراهانی و مصدق صحبت شده که شاید جامعه باعث نابودی اون ها شده باشه.
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از نظر شما.
به اعتقاد برخی از جامعه شناسان فرهنگ نتیجه تربیت و طبیعت نتیجه توارث زیستی است(البته اینجا منظور از طبیعت، طبیعت یک فرد انسانی است که به صورت توارثی و ژنتیکی از نیاکان و پدران و مادران به او رسیده است به طور مثال گذشت و ایثار ) یعنی فرهنگ اکتسابی است و طبیعت غیراکتسابی و موروثی است. بر این مبنا این دو در مقابل هم قرار دارند و شاید بتوانیم بگوییم که اگر تربیت درستی داشته باشیم و باز فرهنگ را به اعتقاد جامعه شناس دیگری که رشد و شکوفایی آن را نتیجه “آگاهی جمعی” می داند بپذیریم همین فرهنگ مانع تخریب طبیعت انسانی(به ارث رسیده) می شود. و اما “هستی سوز سامان ساز ” شاید ما را به این نتیجه برساند که آرش با طبیعت خود(گذشت و فداکاری و ایثار) که نتیجه توارث است و فرهنگ که نتیجه تربیت است درآمیخته است تا از او یک انسان فرهیخته فرهنگ ساز و سامان ساز ساخته شود. مثل اینکه می گویند شخص طبیعت و سرشت بد یا خوب دارد. طبیعت خوب اگر با تربیت خوب سرشته شوند سامان ساز و برعکس آن ویران ساز است شاید کشورهای جهان اول به آگاهی جمعی رسیده اند شاید که تنها یک نفر و یک طبیعت نمی سوزد و نابود نمی شود همه با هم برای ساختن برمی خیزند.پس جامعه می تواند انسان ساز باشد.
موفق باشید
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.
سپاس از مقاله قشنگت . مثل همیشه لذت بردم و استفاده کردم . فقط این نکته را اضافه کنم که جمله معروف ” جهان سوم جایست که … ” مال پروفسور حسابی نیست . این جمله متعلق به دکتر محمد حسین پاپلی یزدی جغرافیدان سرشناس معاصره .
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از تو.
دوست من سلام.البته من دورادور شما رو می شناسم.هم بابت هفته نامه تعطیلات نو و هم بابت همایش گردشگری ادبی که ابتکار فوق العاده خوب در زمینه گردشگری ایران زمین بود.(افتخاری است که چکیده من هم پذیرفته شد).امشب حسابی وبلاگتو خوندم.لذت بردم خصوصا در مورد رزومه کاری.باعث خرسندی بنده خواهد شد که اگر در همایش ملی پژوهشی کاخ گلستان مقاله ای از شما بزگوار داشته باشیم. در کاخ گلستان مشتاق دیدار شما هستیم.
با سپاس
محمود-مسوول واحد پژوهش کاخ موزه گلستان-دبیر همایش ملی پژوهشی کاخ گلستان(www.golestanconf.ir)
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. باعث افتخاره. برگرذم تهران سعی می کنم در تماس باشیم. به امید دیدار.
سلام .
اسطوره ی آرش همیشه مرا به یاد فرانک می انداخت ! سپاس از ابقاء این احساس .
شاد باشید و برقرار .
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. ارادتمندم.
با همین دغدغه و به پاس شجاعت لیلا اسفندیاری چند دقیقه پیش نوشتم. هنوز ذهنم سامان نگرفته بودم که اومدم اینجا شاید کلمات در مغزم منظم بشن. البته که باز هم این اتفاق افتاد. باز هم سپاس
……………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. ارادتمندم.
قبل از نوشتن نظر، باید بگم که بی نهایت قدرتمند نوشتین.
تحلیل فوق العاده ایی بود.
بگمان من در یک نگاه واقع بینانه ی مطلق ! هیچ حماسه یا ایثاری هرگز قدرت “درمان” درد های یک جامعه یا مملکت رو نداشته و نداره …..بعد از هیچ اسطوره ایی مدینه ی فاضله ایی شکل نگرفته، و نخواهد گرفت.
بگمانم ایثار در واقع به این دلیل اتفاق می افته یا درون اسطوره ها شکل می گیره ، که انرژی انباشه نیاز به پخش و انتشار داره
زیرا انرژی زمانی قابل استفاده است که قابلیت پخش شدن داشته باشد شاید قربانی شدن یا قربانی کردن یکی از مفاهیم انتروپی باشه!
نمی دونم.
…………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. دقیقا همنطوره. سپاس.