نمیدانستم و دیدم که مرا برد تا مسلخ خیانت.
و اکنون میدانم که چه وقت به بسترش خواهد رفت.
و دیگر این که…این داستان من خواهد بود…
میبینم که بیخانه و تا آخر عمر پی لانهام.
میبینم خودم را که پیرم و بیبرگ و بارم.
اما چه زیباست دنیا…
قصهاش این است:
جور و جفا بکن اگر مهر و وفا نمیکنی.
زخم دگر بزن به دل، مرحم اگر نمیکنی.
و به تو میگویم:
آیا دیدهای ریتم تند مردن مرغ را، در آن هنگام که بریدهاند سرش را.
بیش از هر زمان دیگر میپرد مرغ من.
دیگر نه بیخوابی دارد و نه هجوم خیالی.
نه بدبخت هر تبسمی است و نه بیچارهی هر نگاهی.
بال میزند خسته،
و نه نفسی دارد که بخواهد بیاید یا که برود.
حصار دایره سرخش را میپیماید، بیهیچ توقعی.
و ندارد هیچ آرزوی محالی.
و اما تو به من بگو…
که چگونه خواهی بود، هرگاه که اشکی نریزی با نگاه ستارهای.
و چگونه خواهی بود بی هیچ شرارهای در دل.
و چگونه خواهی بود بی هیچ یادگار خیانتی.
و در ستایش دیوانگی همین بس که…
دیوانه عقیم خواهد ماند.
و سخن آخر…
عقیم خواهم ماند، شاید که در جرگه دیوانگان بپذیرندم.
دیدگاهها
پریدن کار دل است و قدم زدن کار عقل
اگر لذت جهان خواهی با دل همسفر شو
و اگر مقصد خواهی آهسته رو
اینجا در انتهای خودم تنها نشسته ام
چیزی برای از دست دادن ندارم و
آرامم…
اینجا در این لحظه
همه چیز یکسان است…
و بودن داستان مضحکی است
میان این همه تکرر و تکرار…
اینجا به تماشای رفته و نیامده…
اینجا به تماشای زندگی تنها نشسته ام…
به یک ستاره تنبل دل خواهم بست و راهم را در سالهای نوری، درست از جاده ابریشم پی می گیرم ، من برای دل بستن آمده ام و ستاره برای درخشیدن . عادلانه و غریب …
هر چه بالاتر تنهاتر
چه بسیارساده و صمیمی بر پهنه سفید کاغذ
و مدیری نامحسوس با ریاکاری عیان در میان سیاهی لشکر.
ترس تا کجا؟
تا مرز حقارت ؟
چرا ؟
واقعا در میان لشکریان ، پرچم سفید کوچک و پنهان صلح ، نادیدنی است ؟
چه بسیار ترس غیر واقعی از هیاهو ها، من را کور و افلیج ساخت ! و مرا در میان حفره سیاه کور حقیر خودش
فرو بلعید.
نا توان بودن تا کجا ؟!
مگر خدا نمرد که انسان بر عرش سیاهچاله های او روح حضور و وجود را بدمد !
مگر انسان نیست که آنسوی سیلابها، زمین لرزه ها و فرو لغزشها وجود دارد.
پس خدا مرد که تنفس بر آید.
معیار تشخیص “قدر” آدمها اختراع نشده اما قدر آدمها با قدرت خیانت همیشه نسبت عکس داشته
هنوز نگاه ستارهای مبهوت مانده…
……………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از ارائه نظر.
سلام
دنیا گهواره است
خوابت میکند
پستان توهم در دهانت میگذارد
میرود و هر چه داری با خود میبرد
بیدار که می شوی
میفهمی
عمر به قدر همان خواب در گهواره بود.
ریحانه موسوی
…………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. موافقم.