او تنها روسپی شهر بود که کسی رویش را ندیده بود. در همخوابگیهایش، همهی بدنش عریان بود جز صورتش که آن را با پارچهای سفید کاملا میپوشاند و تنها راهی برای تنفس و بوسه باقی میگذاشت.
مشعلدار باشی، که مامور گرفتن مالیات از روسپی بود، میبایست پول خرید روغن چراغ کاخ شاه را از او میستاند. شاه از عواید روسپیگری دلخوشی نداشت و میخواست که آن پولها اینگونه بسوزد. باری، نفسِ کندِ شعلههای بیرمقِ روشنایی کاخِ شاه، در عوض بهای نفسهای تند و بوسههای داغ در تاریکی بود.
مبلغ را مشعلدار باشی از جیب خودش میپرداخت و در عوض با روسپی میخوابید. شاه هم گاهی ناشناس به روسپی سر میزد و دیناری در بساطش میگذاشت. نه روسپی چهرهی شاه را میدید، نه شاه روسپی را.
مشعلدار باشی هرگز یک پاپاسی به خانه نمیبرد و فکر میکرد خرج زن و بچهاش را یک نیکوکار ناشناس تامین میکند، حتما به پاداش معنوی نگرفتن پول از روسپی.
دیدگاهها
پر از جزئیات و ظرافت …..قابل تعمیم، و خیلی قابل تفکر.
داستانک هاتون از داستان هم داستان ترن!
نقطه ی درخشان داستانک هاتون اینکه، جدا کوتاهن اما در ذهن ادامه دارن….و تمام قد “قصه “هستن! با تمام اجزای یک داستان.
…………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس که مطالعه کردید.
ناموس و خاک!!!
این غریبانه های وطن!
ای تن بی وطن!
در قرب مردن ایم…
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
Hello my friend.
Our employees wrote to you yesterday maybe…
Can I offer paid advertising on your site?
………………………………………………………………………………………………….
Hi. Please let me know what is your opinion?
داستان مفیدی بود تشکر
………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
جالب بود
………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
خخخخخ 😂😂
……………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
فوق العاده بود فوق العاده
………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. زنده باد شما.
محشر بود
امیدوارم بشه این کامنت رو گذاشت و قبول کنه
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. ارادتمندم.