سفر و سرگردانی

در سفرها دستخوش یک نوع گیجی خوشایندم! 

گاهی یادم می‌رود کجای دنیایم، در یک لاقیدی مطبوع و در تعلیقی از  زمان و مکان، همهٔ «آنچه که منم» و هر «آنچه که بیرون من است» از هم رد می‌شوند؛ با رد و بدل نگاهی، گذر می‌کنند و دور می‌شوند. گویی در سر یک چهارراه هاج و واج ایستاده‌ام و نمی‌دانم از کدامین سو آمده‌ام و به کدامین جهت باید بروم.

در اعماق وجودم خاطرات پرشماری درهم و مبهم از شهرها و آدم‌ها، در هم می‌لولند و می‌دانم «آنچه که بیرون از من است» به «آنچه که منم» رخنه کرده است، و اینها همه در سفرها چگال‌تر می‌شود. 

جغرافیای ذهن بر خلاف مساحت دنیا، کِناری است که کَرانی ندارد، و هنگامی که آویزه‌ای می‌یابد برای نوسان، علیه آرامش طغیان می‌کند و می‌دود و می‌دود و می‌دود. نمی‌دانم در فعل «رفتن» سفر، «دویدن» چگونه خودش را جا می‌کند، ولی سفر عین دویدن است؛ با ریتم تند نفس کشیدن و درکشیدن هر آنچه درکشیدنی است و گذشتن از همه‌شان به یکباره. 

هاج و واج «ایستادن»، چگالیِ «بودن» و  «دویدن»، ملغمه‌ای است که ترکیبشان امکان «هستن» نمی‌یابد، مگر در سفر. 

من نمی‌دانم کجای دنیایم، در سفرم، و همین بهانهٔ خوبی است برای سرگردانی‌ام.

دیدگاه‌ها

  1. سیما

    سرگردانی مستدام و پردوام باد
    ……………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *