اهم عناوین اخبار ایران و جهان، از ابتدای سال ۲۰۲۰ میلادی تا امروز را یادداشت کردهام.
در آستانه به پایان رسیدن ماه هفتم این سال هستیم و با خودم فکر میکنم مگر «ظرفیت عاطفی» ما چقدر است که بتوانیم در مقابل این همه فاجعه به معنای واقعی تاب بیاوریم و همچنان شاخکهای وجدانمان نسبت به درد حساس بماند؟!
این فهرست (مربوط به ایران) را ببینید:
کشته شدن قاسم سلیمانی، خبر ضد محیط زیستی پرورش میگو در بندر مقام، کشته شدن بیش از ۶۰ نفر از هموطنان در تشییع جنازه قاسم سلیمانی، انتقام سخت!، خودزنی هواپیمای ۷۳۷ و کشته شدن ۱۷۶ نفر، آتش زدن کتاب پزشکی توسط یک روحانی، کشته شدن حدود ۱۸ نفر با اتوبوس در فیروزکوه، مهاجرت کیمیا علیزاده (تکواندوکار) و همچنین شطرنج بازان ایرانی، سیل بلوچستان، بروز و همهگیری ویروس کرونا، تلف شدن ۱۰۰۰۰ پرنده مهاجر در میانکاله، واژگونی اتوبوسها، آتش گرفتن جنگلهای گیلان، برف شدید در گیلان و گرفتاری مردم، زلزله آذربایجان غربی (خوی و قطور)، خودزنی ناو، کشته شدن رومینا توسط پدرش با داس، افزایش قیمت دلار، آتشسوزی جنگلهای زاگرس و بقیه جنگلهای کشور، خودکشی زوج عاشق بختیاری، مرگ البرز زارعی و محیطبانان دیگر، کشته شدن منصوری در رومانی، حکم اعدام سه نفر از معترضین آبان، اوجگیری دوباره کرونا، حادثه و انفجار نطنز، افزایش نرخ دلار تا ۲۵۰۰۰ تومان، قرارداد بحث برانگیز ایران و چین، و این آخری وقف دماوند!
راستی چند تا از این خبرها در یادمان مانده بود؟!
من حتی فکر میکنم وقوع این حجم غیرقابل تحمل از دردهای اجتماعی، انگیزش حساسیت ما را دچار سردرگمی کرده یا احتمالا به فروپاشی میکشاند.
روزگاری پیشتر، برتراند راسل گفته بود: «نسلی که تاب ملال را ندارد، نسل مردان کوچک خواهد بود.» اما این بزرگوار پیشبینی نکرده بود، نسلی که قرار است فرامصیبتها را تجربه کنند چگونه مران و زنانی خواهند بود؟!
اما این خبر آخر که فعلا تازه است تا که فراموش شود، موضوع مهمی است. فارغ از اینکه درست باشد یا تکذیبش کنند، بار دیگر نشان میدهد، همهی خبرهای بد که در بالا ذکر شد همچون کوه یخ، فقط نمایش ۲۰٪ فجایعی است که میشنویم. ما فجایع پنهان ۸۰ درصدی در روحمان رخنه کرده که حتی نمیبینمشان یا نمیدانیمشان.
ما «معانی» را گم کردهایم. ما دیگر نه هستیشناسی داریم نه چیستیباوری.
دماوند یک نماد است. وقتی عمق پلشتیامان تا زیردریاهاست و بلندای توهینهایمان به دماوند میرسد، یعنی گند وجودمان دارد دنیا را به لجن میکشد.
……………………………………..
با درد خفیفی در گردن و سنگینی محسوسی در سر، رو به کوه نشستهام و به تکان شدید برگها در اثر وزش باد نگاه میکنم.
از ترکیب درد و برگ، ناگاه به ذهنم اندیشهای میوزد که در آن گروهی به چریدن کوهی طمع کردهاند.
سر سنگینم که از من فرمان نمیبرد، در درونش غوغایی میآفریند از «سکوت برهّها» در این شامگاه چراگاه.
“سانچو” (همراه دن کیشوت) به خاطرم نفوذ میکند. او فکر میکرد پس از یک دوره خدمتگزاری چهل ساله، همان شوالیهای خواهد بود که قلمروی دماوند را به تصرف درمیآورد.
و صدای «دن کیشوت» را میشنوم که به سانچو میگوید: آن دیوها را بنگر! من زاده شدهام تا آنها را نابود کنم.
……………………………………..
میگویند ارتباط میان چهار آخشیج (چهار عنصر) در فرهنگ ایرانزمین نقش مهمی دارند. و من فکر میکنم آنها این روزها چه خوب در کار فَلَک کردن مایند تا قبل از اینکه جان از کف بدهیم، همچنان در غفلت بمانیم.
باری،
«آب غم» چشم مردمان این سرزمین خشک، از «آتش جهلی» است که به جان این «خاک ستم زده» افتاده و «باد فراموشی» آن را با خود میبَرَد.
هر کلمهی کتاب پزشکی که به «آتش» سوزانده شد، نعرهی خاموشی شد که از هر قطرهی گلوی رومینا بیرون جهید.
هر پرندهی میانکاله که دیگر به «هوا»ی آسمان برنخاست، در غم انسانی بود که از صعود به آسمان خیر ندید.
هر نفس آن عشّاقی که در «آب» دوباره برنیامد، مصداق آن اعتراضهایی است که در عشق به میهن خفه شد.
و هر تکان زلزلهای که زمین لرزاندمان، در عوض مشت مشت «خاک»ی است که به کِشت فنا دادیمش.
دیدگاهها
درد از تن و روح ِ نازنینتون دور باشه.
امید، کلیشه ایی که نمی توانم از آن متنفر باشم…..من اینو از خود شما یاد گرفتم.
با تمام این نوشته ها، من میدونم شما مردترین مرد ِ عمل هستن.
در این پیکار
در این کار
دل خلقی ست در مشتم
امید مردمی خاموش هم پشتم
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس از شما.
چقدر شعار میدین؟!
……………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. معنی شعار رو میدونی که دقیقا چیه؟
سلام
وای به حال ایران و ما مردم ایران زمین
انگار به هممون آمپول بی حسی زدن
سر شدیم نسبت به اتفاقات اطرافمان
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. بله، بیانگیزه و بیحس شدیم.