دوباره در سالن تئاتر ترن نشستهام و از پردهی شیشهایاش به بازی پر از جذبه و دلفریب طبیعت در صحنهی وسیع هستی مینگرم. دوباره همان طنازیها. دوباره همان موسیقی رنگها و دوباره همان احساسها…
امروز صبح (چهارشنبه چهارم نوامبر) «مونیخ» را به مقصد «آخن» ترک کردم. ترنی که بر آن سوار شدهام از «مونیخ» به سمت «اشتوتگارت» و «فرانکفورت» و «بُن» و «کُلن» و «دوسلدورف» میرود و نهایتا به «دورتموند» میرسد. در واقع از جنوب به سمت غرب آلمان در حرکت است و گاهی سرعتش به ۲۷۰ کیلومتر در ساعت میرسد. من در «کُلن» از این ترن پیاده میشوم و ترن دیگری سوار میشوم که به «آخن» میرساند مرا.
امروز بر خلاف دیروز حدود شش ساعت باید در ترن، یکجا بنشینم و از پیادهروی خبری نیست. اما داستان دیروز از این قرار است که ساعت ۹ صبح هتل را ترک کردم و ساعت ۱۰ شب برگشتم. از این ۱۳ ساعتی که بیرون از هتل بودم، فقط دو ساعت آخر را برای کار با اینترنت در کافینت نشستم، بقیهی روز را در حال پیادهروی و بازدید بودم. خودم هم باورم نمیشود که ۱۱ ساعت، بدون یک لحظه نشستن (واقعا بدون یک لحظه نشستن) طی کردم و این در حالی بود که قبل از ترک هتل، صبحانه خورده بودم و در طول روز فقط یک بطری آّبمیوه نوشیدم، فقط همین.
موضوع جالب این است که از بس در محیط اطراف غوطهور بودم و با خودم حرف میزدم، اصلا متوجه موضوع نبودم و فقط آخر شب بود که در مچ پایم احساس درد میکردم.
به هر حال فوقالعاده بود.
پینوشت: اکنون ساعت نه شب به وقت آلمان و یازده و نیم به وقت ایران است. من به «آخن» رسیدم و اکنون در منزل «شهرزاد فتوحی» و «شهریار» (همسرش) نشستهام و برایتان مینویسم و البته که شام خوردهام. خلاصه من در این سفر اروپا به هر چه «فتوحی» بود سر زدم. دیگر اینکه، حالا که قرار است تا ۱۰ روز دیگر به ایران برگردم، دوستی از سوئد، دیگری از اسپانیا و یکی دیگر از فرانسه دعوتم میکنند. بروم یا برگردم؟
دیدگاهها
سلامی دیگر
ببخشیدا ولی انگار شما نه تنها مراعات دوربینتون رو نمی کنید ،دارید از یاد می برید که بشر هستید و نیاز به خورد و خوراک دارید. شاید هم نیاز ندارید و آنچه تجربه می کنید شما را بس است!
به هر حال سعی کنید اگه خرج نداره و زحمتی نیست مراقب خودتون باشید.
موفق باشید
سلام
ابتدای سفر زیباست یا انتهای آن؟
در فراسوی سفر پچ پچ مستانه به گوش میرسدم….کین ره رفته چرا باز ترا میبردش؟؟!
پس ترا مرد سفر نام نهیم که همه هست بجا، گاو نر و مردکهن!!!
اینم شعری که الان بذهنم رسید در پاسخ به دعوت دوستان دیگر اروپاییت که ادامه بدی یانه؟!!!
با درود
۱۰ روز دیگه ؟!!
غمگین شدم . اولین باره که در زندگیم تجربه ی اینو دارم که از برگشتن کسی به وطن غمگین میشم .
شدیدا” عادت کرده بودم که پس از ساعتها مطالعه در روز از نوشته های کسانی که یا دیگر در دنیا نیستند و یا اینور اونور دنیان و خیلی از زمان نوشتنشون میگذره ، به سراغ نوشته هایی بیام که دقایقی از انتشارشون میگذره !! و تازه با بزرگواری نویسنده روبرو میشوم که برایم این امکان را گذارده که بتوانم در مورد مطالبش اظهار نظر کنم و حسم رو بیان کنم.
پیشنهاد:
آرش چرا در ایران یک گروه گردشگری تاسیس نمیکنی تا ما هم بتونیم همراه یک فردی که در اینگونه مسائل خبره است به گردش بپردازیم ؟
فکر نمیکنم که با کار و زمینه ی فعالیتت هم منافاتی داشته باشه ؟
در ایرانم که ماشاالله اینقدر آدم هست که از شهر و محیط شهری فراری باشه !
از کم شروع کن تا به یک مرکز ایرانگردی – جهانگردی تبدیلش کنی !
اینارو در سایتت مطرح کردم که بقیه بچه ها هم بیافتند به جونت تا این کار رو حتما” انجام بدی ( :
به هر حال سفرت خوش و امیدوارم که از ادامه ی سفرت بیشتر از قبلش لذت ببری .
برو، حتماً برو، دو تا دیگه، سوئد و اسپانیا، ارزشش رو داره، نمی دونم اوضاع مالیت چطوره، ولی اگه راه داره برو. فرصت برای برگشتن هست، اینجا هم که همون داستانهای همیشگی جریان داره، پس برو!
حال قشنگیه، بین اینهمه آدم، تعداد کمی هستن که جرأت دل به دریا زدن رو پیدا می کنن و باز هم بین اینا تعداد کمی هستن که به معنای واقعی به دریا می زنن و پاداش این شهامت، درهاییه که یکی یکی باز می شن. فرصت های دیگه ای هم اونجا انتظارت رو می کشن.
عبور باید کرد و همنورد افق های دور باید شد…
ارش جان من هر روز صبح قبل از شروع کار به تو سر میزنم اگر میتوانی اسپانیا برو دیدن اروپا بدون دیدن بارسلون ومادرید سیسیل و……. کامل نمیشه با اقای فریدونی ۱۰۰%موافقم ما رو هم در دونیای خود شریک کن
من هم میگب برین … دیدن دوستان یکی از قشنگ ترین کارهای این زندگیه !
ما هم از پشت پرده ی شیشه ای چشمهایمان به بازی مضحک و خطرناک ابرمردانمان مینگریم و دم نمیزنیم / داد میزنیم . آرش عزیز جهان زیباست ولی اینجا همه بیگانگی و عداوت است
سوئد خیلی سرد بود و بهتره بذاریش برای تابستان سال آینده. اما الان هوای بارسلون خوبه و فکر میکنم هزینه هاش هم خیلی نباشه خوش بگذره. جای ما هم خالی…
اگه وقت میشد یه سر تو کلن یه نگاهی به کاتدرالش مینداختی خوشت میومد! یه کمی هم حس ساگرادا فمیلیا بارسلون رو داشت برای من
…………………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. بارها دیدم.