الهه‌ی نوروز

جهان مسافری دارد در راه؛ الهه‌ای است با انفاس رستاخیزی!
امواج دریاها قد برمی‌افرازند تا نظاره‌گر بادهایی باشند که بر سر ابرها، تاج و تخت سبز جادوگرِ جلوه‌گرِ «نوروز» را حمل می‌کنند.
اساطیر از خواب برمی‌خیزند و افسانه‌ها را از بر می‌خوانند.
زمین در دلش عطر می‌پزد، گل‌ها رنگ می‌بافند و بلبلان شعر می‌رقصانند.
بانوانِ شاخه‌ها، تنشان را می‌لرزانند.
بر لب خورشید عطش، عطش و باز هم عطش می‌جوشد.
.
.
.
بستری می‌گسترد.
و یک هم‌آغوشی؛ از پگاه تا بیگاه و از بیگاه تا پگاه
وانگاه،
همه‌ی هستی می‌شود تپش، تپش و باز هم تپش!

دیدگاه‌ها

  1. سیما

    شما
    اهل ایرانی
    اهل الهه‌های ایرانی

    از کوره‌راه تا شاهراه نوروز رو‌ هم روایت کردی

    بمانی
    بی‌خزان.
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. محبت دارید. سپاسگزارم.

  2. لیلا

    سلام
    بی نهایت زیبا نوشتی. امروز این متن را چندین مرتبه خواندم و در هر خوانش بیشتر ذوق می کردم و تو را تحسین میکردم . همیشه بهاری باشی.
    قلمت مانا و سبز

    بوی بهار نارنج می آید
    شرط میبندم
    همین حوالی لبخندی از لبانت شکفته
    است…
    حمید سبزعلی پور
    ………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. زنده باشید. سپاس که همیشه محبت دارید.

  3. ماری

    وضعِ حمل زمین به نوبهِ حَملْ است،یار برایش تحفه آورده از بوسه های تَر و تبِ مهرو نسیم ، بی پیالهِ مستی که جام آورده به جامه دَری گل. سِرّ عشق،عیان‌ شده به هزاران هَزار و رنگِ رخسار بتان‌.
    .
    پیش آر قدح که باده ارغوان است و لعبت چُنان و فرصت گران.
    …………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *