اردیبهشت
تو با عطر خوشایندی که در تار و پود شب میلغزید
از راه رسیدی!
من خبر آمدنت را
از تماس نرم باران با لب برگ درخت
شنیدم،
و چه حسرتی خوردم
به ارزش خفیف ارضای تن پُر از تمنای شکوفه
…………………………………………………………
با چمدان فراموشی در دست
در هر قدم یک خاطره را پشت سر میگذارم.
میروم که در خویشتن گم شوم.
دیدگاهها
وای برچشمانی که در انتظار بازگشت قدم های گمشده می ماند
…………………………………………………………………………………..
جواب: سلام.