در مسافرخانهای که اتاق گرفتهام، مثل سگ بوی حشیش میآید و این یعنی اینکه، من به کشوری آمدهام که به آزادی و تساهل معروف است و نامش «هلند» است. در کم ارتفاعترین کشور اروپایی هستم، هممرز با «دریای شمال».
از عصر روزی که وارد «آخن» شدم تا صبح امروز همواره مورد لطف دوست مهربانم «شهرزاد» قرار گرفتم. امروز هم، او همهی انسانیت یک انسان را به نمایش گذاشت و بدرقهام کرد تا به کشوری دیگر و شهری دیگر سفر کنم.
ساعت حدود یک و نیم بعد از ظهر بود که به ایستگاه راهآهن «آمستردام» رسیدم. قبل از اینکه از محوطهی ایستگاه بیرون بیایم، بلیط ترن برای «بروکسل» گرفتم و بعد به دنبال دفتر خدمات توریستی در ایستگاه راهآهن گشتم. نقشهی شهر و اطلاعات یک مسافرخانه در مرکز شهر را گرفتم و وارد آمستردام شدم.
هوا مهآلود بود، همچون عصر لندن فیلمهای «شرلوک هولمز». وارد یک شهر زنده و شلوغی شدم که خود را برای کریسمس آماده میکند و کاملا پیداست که نظم و انظباط شهرهای اروپایی، کمتر در این شهر به چشم میخورد.
با کولهپشتیهای سنگینم خودم را به هتل رساندم و خیلی زود به شهر برگشتم تا ببینم اینجا چه خبر است. و خیلی خبرها بود. خیابانها را نورافشانی کرده بودند و اجناس مغازهها را حراج. مردم بسیاری (از جمله ایرانیها) در خیابانها و میدانها در رفت و آمد و جنب و جوش بودند، خرید میکردند، «هاتداگ» میخوردند و «هاینیکن» مینوشیدند.
یک کم حرف:
۱: به احتمال زیاد از امروز تا آخر سفر، برنامهام معلوم است و بدین قرار: دو شب در «آمستردام» میمانم و بعد به «بروکسل» میروم. در بروکسل «جکی» را ملاقات میکنم و یک شب در آن شهر اقامت خواهیم کرد. بعد هر دو به «ژنو» برمیگردیم و نهایتا شنبه صبح در وطن خواهم بود و سفری را که ۶۰ روز به طول میانجامد را خاتمه خواهم داد.
۲: از آنجا که اعتقاد دارم سنت سفرنامهنویسی باید در کشور ما رونق پیدا کند، در این سفر سعی کردم که گونهای نو از سفرنامهنویسی را رواج دهم. سفرنامه آنلاین شیوهای بود که برای این سفر برگزیدم و با هر سختی که بود در حال به انجام رساندنش هستم. نوشتن این سفرنامه برای من هم هزینه داشت و هم گاهی دردسر، اما بیشاز اینها هیجانانگیز و شادیبخش بود. حالا قصه این است که چون سفرنامه آنلاین بود، همهی دغدغهها، احساسات، اندیشهها و درکهایم را، جدا از اینکه خوب یا بد، زشت یا زیبا، سنجیده یا نسنجیده باشد، در زمان خودش، نوشتم. و کاملا میدانم که با این کار روی لبهی تیغ راه رفتهام و خودم را در معرض نگاه تیز و قضاوت دیگران قرار دادهام، اما باکی نیست و شیوهی لبهی تیغ، شیوهی شیرین زندگی من است و اساس این سفر همهاش همین بود.
۳: این را که مینویسم بگذارید به حساب همان سفرنامهی آنلاین و البته تشکر میکنم از کسانی که نگرانیهای من را همراه بودند همواره: اول اینکه دوربینم حساسیتش را نسبت به نور از دست داده و من دیگر نمیتوانم (یا حداقل به سختی میتوانم) عکسهای خوبی بگیرم. این را هم بگویم که من عکاس نیستم و تعریف من از «عکس خوب» را با تعریف یک عکاس از عکس خوب مقایسه نکنید. دوم اینکه خوانندگان این سفرنامه، نه تنها در همهی دغدغهها و احساسات من در طول سفر همراه بودند بلکه از جیب من هم خبر داشتند. از همان ابتدا که گفتم برای این سفر پول قرض کردم تا همین چند وقت پیش که گفتم پولم در حال تمام شدن است (هزینههای سفر را به انتهای سفرنامه پیوست خواهم کرد)، شما را با خودم همراه کردم. و حالا باید بگویم که خودم را به آمستردام رساندهام، پول هتل را برای دو شب دادهام، بلیط به بروکسل را گرفتهام، بلیط هواپیما از بروکسل به ژنو را «جکی» تهیه کرده و محل اقامت را هم گرفته (قبلا به او پولش را دادهام) و بلیط پرواز به تهران را هم که از قبل دارم. حالا تنها میماند هزینههای خورد و خوراک و موارد احتمالی پرداخت برای دیدار از موزه و …. راستش فقط ۵ یورو برایم باقی مانده. شاید به نظر وحشتناک باشد، اما همین است دیگر. لبهی تیغ را که گفتم، یادتان هست؟
گزارش تصویری:
این مسیر پرشیب بلند میبرد مرا به اتاقم با شبی ۳۰ یورو
کانالهایی که آب دریای شمال را به داخل شهر میآورند و آمستردام را به ونیز مانند کردهاند.
آمستردام
میبینید که از نظم شهرهای دیگر اروپایی در اینجا کمتر خبر هست.
یکی از میدانهای اصلی شهر
همان میدان: همهمهای برپاست
همان میدان
همان میدان: همه در این میدان شیرینکاری و پهلوانبازی میکنند.
پهلوانی دیگر در همان میدان
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
شهر را تزیین کردهاند.
بدون شرح
توالت مردانه از نوع آمستردامی
به این منطقه میگویند: Red Light District. در پشت هر یک از این پنجرهها، فاحشهای نیمه عریان نشسته یا ایستاده و مردان را به سوی خود میخواند.
در منطقه Red Light District
در آمستردام موزهای هست به نام Sex museum.
مربوط به همان موزهای که اشاره کردم.
در اروپا و در قرون وسطی وقتی که مرد برای جنگ یا سفر میرفت با این وسیله از ناموسش محافظت میکرد.
آن وسیله را اینجوری نصب میکردند.
بدون شرح
دیدگاهها
سلام آرش
آمدم که تشکر کنم از اینکه نوشتی… ما فردا می رویم، می خواهم بدانی چیزهایی که در سفرنامه ات نوشتی در سفر ما هم جاری خواهد شد.
تا بعد.
سلام
سفر به سلامت
“مهر”بانی شاید مهمترین وظیفهی همه ماست که در هیاهوی بسیار برای هیچ به فراموشی سپرده شده است…
سلامت و پایدار باشی
سلام آرش جون ما امروز ساعت ۱۷:۵۰ پرواز میکنیم از اطلاعات خوبت ممنون شاد باشی
سلام بر جناب نور آقایی عزیز و دوست داشتنی . ضمن ارض اینکه میخوام بگم بسیار دلتنگ شما هستم میخواستم بگم عکسهای بسیار عالی گذاشتی . امیدوارم که همیشه و هرجا که هستی موفق باشی
باسلام،از اینکه توی این مدت مارو هم با خودتون به سفر بردید ممنونم،(آمستردام یکی دیگه از شهرهایی هست که من دوست دارم ببینم)امیدوارم هر جا که هستید بهتون خیلی خیلی خوش بگذره،ممنون آقای نور آقایی من از سفر شما خیلی چیزها یاد گرفتم،امیدوارم همیشه شاد باشید.
سلام
سلام:
خسته نباشید از اینکه سفرثان را به خوبی به پایان میرسانید هم خوشخال هستیم وهم ناراحت
خوشحال از اینجهت که به سلامت این سفر دشوار را طی کردید و ناراحث که دیگر سفرنامه های
خوب شمارا نمیخوانیم.
این سبک شما در سفرنامه نویسی آنلاین روش نو وبسیا ر مفیدی بود که امیدوارم توسط سایر
دوستان هم بکار گر فته شود.همیشه شاد و موفق وسلامت باشید
سلام چطور مطوری؟؟
با حال بود.
خوش باشی
salam man arash hastam daram 3hafte dige miram amesterdam
آرش جان سلام ، می شود لطف کنید و هزینه مربوط به خورد وخوراک، اتومبیل، بنزین و مسکن را در کشورهایی که مسافرت کرده اید به طور مختصر مقایسه کنید. قربان شما فریبرز پ.
………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام به شما. اجرای این دستوری که فرمودید به همین سادگی نیست. اما به طور خلاصه هزینه خورد و خوراک و اتومبیل و بنزین و مسکن برای ما ایرانی ها در حال حاضر سنگینه.