پنج شنبه صبح از خواب که بیدار شدیم، در منزل میزبانمان صبحانه خوردیم. بعد از اینکه از قبرستان روستا بازدید کردیم با بَرَکشاهی و مردمانش بدرود گفتیم.
روز: مرداد ۸, ۱۳۹۱
تابستان است و رمضان. ما اما باید سفر کنیم. فرصت دیگری نیست… چهار نفریم که در روز چهارشنبه (۴ مرداد) از تهران به سمت سبزوار حرکت می کنیم. صبحانه را در میانه ی راه خوردیم. برای ناهار خودمان را به مهمانسرای ایرانگردی و جهانگردی سبزوار رساندیم. خسته بودیم اما با خودمان قرار گذاشتیم که فرصت …
سعی کردم تمام رمان کلیدر را در شش عکس و بدون شرح بگنجانم: ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶
پانزده سال است که سفر جزیی از زندگی ام است و هشت سال است که بیشینه ذهنم را سفر فراگرفته. در این سالها بسیار سفر کرده ام، فراوان شادمان شده ام و بارها و بارها حس شکوفایی داشته ام. با این حال، این سفر یکی از جذابترین و هیجان انگیزترین سفرهای زندگی ام بوده. می …