۴) روز دوم سفر

پنج شنبه صبح از خواب که بیدار شدیم، در منزل میزبانمان صبحانه خوردیم. بعد از اینکه از قبرستان روستا بازدید کردیم با بَرَکشاهی و مردمانش بدرود گفتیم.

نمایی از منزل میزبانمان

نمایی از قبرستان روستای بَرَکشاهی. ما نتوانستیم آنچه را که به دنبالش بودیم در این قبرستان بیابیم و احتمال می دهیم که دفن شدن مَدیار در این قبرستان، واقعیت تاریخی نیست و استاد محمود دولت آبادی، بنا به ضرورت آن را در رُمان وارد کرده. البته باید عرض کنم که هدف سفر ما انطباق واقعیت با روایت های رُمان نیست و حتی باید بگویم که ما بیشتر در پی یافتن لوکیشن های اتفاق های رُمان هستیم تا خود واقعیت.

در چند کیلومتری برکشاهی روستایی وجود دارد به نام چارگوشلی که نامش در رُمان آمده. محلی ها معتقدند که نام اصلی این روستا چهارگوشه است.

در این روستا هم سراغ کسانی را گرفتیم که داستان گل محمد یا به قول خودشان گل محمدا (یعنی گل محمد و دوستانش) را شنیده باشند یا آن را به چشم خودشان دیده باشند.

این پیرزن همسر ارباب چارگوشلی بوده. یک چشم دارد و به ما گفت که: “من یک چشم دارم اما شما را بر سر همان یک چشم خودم می گذارم.” درواقع می خواست ما مهمانش باشیم.

نمونه ای از ابراز احساس و محبت او

در این روستا هم با کسی حرف زدیم که در زمان حدود ده سالگی اش، اتفاقات و جنگ و گریزهای گل محمد و یارانش را به یاد داشت. او برایمان گفت و ما صدایش را ضبط کردیم. او به استاد محمود دولت آبادی، لقب مرد کلیدری داد که همین شد عنوان این سفرنامه ی بنده.

شلیک هایی از همین خانه در یکی از جنگ و گریزها صورت گرفته و کسانی کشته شده اند.

و در همین قبرستان، مزار یکی از کسانی است که با آن جنگ و گریزها و روایت رُمان ارتباط داشته.

در آخر، چارگوشلی ها بهمان نوشیدنی و غذا دادند و راهی شدیم.

مقصد بعدی، روستای کلیدر بود. کلیدر روستایی است متعلق به نیشابور. بد نیست بدانید که علاوه بر کلیدر روستای دیگری وجود دارد به نام سنگ کلیدر و آن هم متعلق به نیشابور. به نقشه که نگاه کنید، نام روستای سنگ کلیدر را پیدا نمی کنید. نام این روستا در نقشه، دهنه است. درواقع و به قول محلی ها اسم کامل این روستا، دهنه سنگ کلیدر است. جالب این است که اصلا در کلیدر که نام رُمان استاد دولت آبادی است هیچ اتفاق خاصی نمی افتد و این روستای سنگ کلیدر است که محل وقوع اتفاقات واقعی و اتفاقاتی است که در رُمان به آنها اشاره شده. جالب تر اینکه نام روستای سنگ کلیدر در رمان، قلعه چمن است. در رابطه با خود روستای کلیدر شاید این موضوع جالب توجه باشد که در ابتدای رُمان، مارال از همین روستا به سمت سبزوار می رود تا پدر و نامزدش را ملاقات کند.

آنچه در تصویر فوق مشاهده می کنید با عنوان دشت کلیدر شناخته می شود.

دشت کلیدر

روستای کلیدر، روستای جالبی است. آب دارد و باغات فراوان. مردمانش در روزی که ما به سراغشان رفتیم مشغول خشک کردن سردرختی ها بر روی پشت بامهایشان بودند. از آن روستاهایی است که ظرفیت پذیرش گردشگر را دارد.

با این آقا حرف زدم و با او دوست شدیم. کمی بعدتر به منزلش رفتیم. عسل بسیار مرغوبی پرورش می دهد.

بدون شرح

لواشک…

کودکی به ما گفت که نام این درخت که در انتهای روستا قرار دارد، درخت آرزوهاست. ظاهرا آرزوی او را برآورده کرده است.

حیف بود که در روستای کلیدر مهمان خانه ای نباشیم. این خانم همسر همان آقایی است که در حال بررسی عسل هایش بود. به خانه اشان رفتیم و با چای و عسل و برگه زردآلو پذیرایی شدیم.

بدون شرح

خانم خانه، گلیم می بافت و آن هم به چه زیبایی.

این گلیم، که نقشهایش نماد درخت است را من خریدم و آن یکی (عکس قبلی) را حسین. هر دو گلیم بسیار خوش نقش و پر از انرژی هستند. اینها هدیه ای هستند از کلیدر و بسیار دوستشان دارم.

در ورودی روستای کلیدر، چنین بنایی دیدیم. در داخلش یک سنگ قبر وجود داشت و نفهمیدیم که این بنا چه بوده و چه نام داشته.

کلیدر را که ترک کردیم از راه سلطان آباد به سمت سبزوار راهی شدیم. در میانه ی راه با پیرمردی در مورد حکایت گل محمدا حرف زدیم و اطلاعاتی گرفتیم. او بهمان انگور داد. گاهی در این سفر، همین انگورها و همان برگه های زردآلو که در روستای کلیدر بهمان داده بودند غذای راهمان بود.

روزگاری پیش از این، این بنای مخروبه قهوه خانه ای بوده که از مسافران راه سبزوار – قوچان پذیرایی می کرده و اقامت شبانه اشان را فراهم می کرده. باغ پیرمردی که بهمان انگور داد پشت همین قهوه خانه قرار دارد. او از قول پدرش برایمان تعریف کردکه یک روز گل محمد و یارانش در همین باغ نشسته و مشغول خوردن انگور بودند که صاحب باغ (پدر پیرمرد) سر می رسد. اما وقتی می بیند که آنهایی که در باغ نشسته اند تفنگ به دست دارند، ترجیح می دهد که اعتراضی نکند. ظاهرا گل محمد به او می گوید خوب شد که اعتراض نکردی وگرنه تنبیه می شدی.

ما فکر می کنیم قهوه خانه ای که در رُمان کلیدر (در مسیر سبزوار – سلطان آباد) به آن اشاره شده همین است. ما فکر می کنیم مارال داستان کلیدر در این قهوه خانه استراحت کرده است.

نهایتا به سبزوار رسیدیم. سراغ دوستان سبزواری ام (آقایان روحانی و عبدالله زاده) را گرفتم. اینها همان کسانی هستند که در سفر قبلی (سفرنامه: گُم آباد گردی) نیز پذیرای ما شدند. آقای عبدالله زاده با آمد تا محل دفن گل محمد و یارانش را به ما نشان بدهد.

این همان مکانی است که وقتی جسد گل محمد و یارانش را به سبزوار انتقال دادند، به این دیوار تکیه دادند تا مردم ببینند و عبرت بگیرند. آن عکس یادگاری معروف با جسد گل محمد و یارانش (که در همین سفرنامه نشان دادم) در همین محل گرفته شده است.

پای این دیوار جسد گل محمد و یارانش را بدون اینکه نشانی از مزارشان باقی بماند دفن کردند.

دیدگاه‌ها

  1. hossein

    سلام مثل همیشه عالی بود شگفت زده شدم از واقعیت داشتن این رمان
    ……………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. بله.

  2. elahe

    اخه اینجاها هم جا شد که میرین؟ادم وحشت میکنه.
    ………………………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. آدم وحشت می کنه یا شما؟

  3. تاتا

    سلام راستی از آقای دولت ابادی کمک نمی گیرین؟
    ……………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. دوست ندارم وقتشون رو بگیریم.

  4. مهناز

    سلام
    خیلی جالبه کلیدرو تازه شروع کردم و شما دارید باز خوانیش میکند، با حضور در محلهای واقعی!!!!!!
    قبل از کلیدر ،جای خالی سلوچ تمام کرده بودم.حال میکنم با کتابهای محمود دولت آبادی!
    سلامت و موفق باشید.
    ……………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. شما هم موفق و پایدار باشید.

بخش دیدگاه‌ها بسته شده است.