با کلمه ها شهری خواهم ساخت و در آن گشت خواهم زد

۱- “جلال ستاری”، نویسنده ی صاحب نام ایرانی در صفحات آغازین کتاب خود با عنوان “اسطوره ی تهران”، آنجا که می خواهد هدف خود را از نوشتن کتابش مشخص کند، می نویسد:

“بنابراین در بررسی و پژوهش مان همواره جویای آنیم که بدانیم تهران، نقش کارسازی در ساختار “رُمان” دارد یا نه و از اینرو سعی مان در شناخت دو نکته است: یکی شناخت اسطوره ی تهران (و نه تهران اسطوره ای که تصوری باطل است) و یا شناخت چیزها یا وقایعی از تهران که در رُمان ایرانی، احتمالا اسطوره گون شده اند و دو دیگر، شناخت نقش و کارکرد ساختاری تهران در سازمان اندام وار رُمان.”

و در پایان کتاب بعد از بررسی چند رُمان که با تهران در ارتباط هستند، نتیجه می گیرد:

“در همه ی رُمان هایی که خواندیم، تهران اگر هم گاه سیمایی افسانه ای یا اسطوره ای یافته است، آن سیما فقط توصیف شده است و بنابراین کیفیت و ماهیتش، بیشتر ظاهری یا درست تر بگوییم کلامی است و در بدنه ی رُمان، نقشی ساختاری ندارد.”

اکنون به نظر بنده، ایرادی که این استاد بزرگوار به تهران و نقش آن در رمان ها (و شاید کلا در ادبیات معاصر) می گیرد، ایرادی است که بقیه شهرهای ایران نیز از آن مبٌرا نیستند.

۲- به تازگی توسط یکی از دوستان (نسرین احمدی) یک نسخه از “بامداد”، “گاهنامه تخصصی ادبی دانشگاه هنر” به دستم رسید. در انتهای این گاهنامه نقشه ای وجود دارد با عنوان “نقشه ی ادبی منهتن”.

داستان شکل گیری این نقشه به این ترتیب است که از خوانندگان “نیویورک تایمز” درخواست شد تا بخش های داستان های محبوب خود را که مربوط به “منهتن” است بفرستند. محصول این نوشته ها، نقشه ای است با ۹۹ یادداشت بر روی آن که از داستان ها، رمان ها و اشعار نویسندگان مطرح آمریکایی انتخاب شده اند.

یعنی شما می توانید آدرس هایی مربوط به شهر منهتن که در داستان ها و رمان ها از آن ها یاد شده را در این نقشه پیدا کنید. به طور مثال:

– “پل جرج واشنگتن”: من همیشه زمانی که ستارگان فرود آمدند و مرا به بالای جرج واشنگتن کشیدند به یاد خواهم آورد…

– “خیابان ۱۱۶ غربی”: باد سرد نوامبر در سرتاسر خیابان ۱۱۶ می وزید. باد سر سطل های زباله را می لرزاند…

– “برادوی و خیابان ۱۱۲”: در کشمکش برای گرفتن عنان احساساتم بیرون زدم و برای یک وعده غذا در مون پلاس ولخرجی کردم. رستوران چینی مورد علاقه ام در خیابان ۱۱۲ در برادوی قرار داشت.

۳- بنده فکر می کنم که اگر به قول استاد ستاری، تهران در ساختار رمان ها نقش اساسی ندارد به این خاطر است که ما نسبت به تهران حس زادبومی نداریم. و عقیده دارم کلا در رمان های ایرانی، نام مکان خیلی اهمیت پیدا نمی کند.

بنابراین شاید این ایده که برای رمان ها و داستان ها نقشه درست کنیم و برایشان تورهای ادبی برگزار کنیم، بتواند برای ایجاد حس همذات پنداری نسبت به مکان ها و اسامی و آدرس آن ها مفید باشد.

فکر کردم که این هم می تواند یکی از موضوعات و خروجی های همایش گردشگری ادبی باشد.

دیدگاه‌ها

  1. ناهید

    با عرض سلام و خسته نباشید، میخواستم ببینم برای این همایش امکان ارسال چند چکیده وجود دارد یا خیر! با تشکر
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. لطفا سوالتان را برای خود سایت بفرستید. اما امکانش وجود داره.

  2. سمیه

    رمان حاصل مدرنیته و توسعه است و چون ما کشور توسعه یافته ای نداریم بنابراین رمان خوب هم نداریم
    ………………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. شاید دلیلش این باشه.

  3. مسعود

    من هم نگهبان آن خواهم شد تا مبادا جمله ای به آن حمله کند …
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. قربونت. می تونی برام کتاب از اونجا بخری و بفرستی؟ به چند تا کتاب احتیاج دارم.

  4. ونوشه

    شاید دارم پرت و پلا می گم آرش
    ولی انگار ما ایرانی ها از یه جایی به بعد درک فضایی مون رو از دست دادیم…… تا جایی که از ۳ بعد به ۲ بعد راضی شدیم. از باغ ایرانی توی فرش و کتاب خلاصه شدیم…..این خوبه اگر بخشی از یک روند رشد و تکامل باشه وگرنه چیز خوبی نیست….. هوشمندی معماری و شهرسازی ایرانی به خلق فضاهایی بوده که از خاطر آدم ها محو نمی شدن چون دارای هماهنگی بی نظیری با نیاز آدم ها بودن (که البته برای این حرف مثال به اندازه ی کافی وجود داره)
    باز هم نمی دونم منظورمو کسی غیر از خودم متوجه می شه یا نه؟ ولی به نظرم یه جورایی به مساله ای که مطرح کردی مربوطه
    ……………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. بله قربان متوجه می شویم. و به نظرم بیراه نمی گی.

  5. Masi

    گاهی به این فکر می کنم که ما برای یک سری موضوعات لازمه که سر شوق بیایم…ایده هایی از این دست و مخصوصا در حوزه ی گردشگری ادبی پتانسیل ایجاد اشتیاق در مخاطب رو به فوورداره، گاهی بیش از آگاهی و اطلاعات، ما به فکرهای نویی احتیاج داریم که اشتیاق کاوش و کنکاش رو در ما زنده کنن.
    مثل گردشگری ادبی که بنظرم سرآمده.

    ای کاش مغزهامون جرقه پذیر بود ! با یک تلنگر می تونست تا ته اون ذوق رو حس کنه اونوقت از این ایده های ناب به سادگی نمی گذشتیم.
    ……………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. مغزها جرقه‌پذیر هستند اتفاقا، فقط باید در معرض باد باشند و بهشون اکسیژن برسه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *