مسکو، مردی است با قامتی استوار و ردایی که از شانههایش تا زانوهایش را پوشانده.نگاهش همچون رودخانهٔ موسکوا، چنان در تو جاری میشود که همزمان هیبت تزار و آتش انقلاب را تداعی میکند.وقتی سخن میگوید، صدایش پرطنین و شاعرانه است؛ گویی هر واژه بخشی از خاطرهٔ روزهای جنگ و رؤیای شبهای صلح را نمایندگی میکند.او …