“ایلدا” به چشمان “آراز” زل زد… در آن سکوت سنگین روزگاری را به یاد آورد که به عنوان عروس خونبَس به ایل شوهرش فرستاده شده بود. برادرش، برادرِ خان را کشته بود و ایلدا خونبهایش بود تا زن خان باشد. حالا چند سالی بود که خان مرده بود و ایلدا بین ایلیاتیها چنان محترم بود …