شوش، ملکهای است باشکوه، ایستاده بر فراز قصرش، و گیسوانِ پُر پیچ و خم همچون رود کارونشْ در باد میرقصد. نیمتاج طلایی بر سر دارد و دشتهای بیانتهای خوزستان را در منظر چشمانش نشانده. صدایش آرام و دلنشین است، شبیه لالایی مادران ایلامی، اما گاهی در پس این نجواها، فریادهای نبرد و مقاومت شنیده میشود. …
در گام اول ورود به مُضیف این شکرستان، نرگسش کرشمه میکند و درآمدی میشود بر این سرزمینِ سرآمد. آنگاه همهی شیرهای سنگی با شمشیر و تفنگ نقش بسته بر کمرشان، ردیف میایستند در مسیرهای سیاه و سفیدِ کوهها و درههای چوقا. در این هنگامِ همایون، گوش آن نوای خوش گوشه شوشتری را طلب میکند که …