نوشتارردّ خون گفتار استدر بازسازی صحنهٔ جرم کشتار افکار.
از کمان که کم کنیم، کمانچه خواهد شد،رزم، بزم خواهد شد.
زمین ملالت میکشد زیر این آسمان قلندر،تنها به امید شطحیات باران. …………………………. مریدآن درخت است که رخت برگ برگرفت از تندر پی پاییز سالک.
قالی لطیف پاییز را من امروز بافتم؛پود انگشت اشاره دست راستم راعبور دادم از تارهای باران.
سردار پاییز، بیا! که دارها ز سر بردارند کلاه سبزشان را پیش پایت. ……………………………………………….. دل ما بد غمزده است، پاییز مهری بکن و با غمزه بیا به ده ما
ما را باش، سرکشیدن چایی که دم نکشیده، شده نهایت سرکشیهای نم کشیده.
در صحنهی جهان، سکوت، شکوهمندترین رهبر نوازندگان زمان خواهد شد.
اوه،آن قطار سیاه و سفید را ببین؛واگنهای مورچهها با بار شکر
با کلمهها کلبهای ساختهام اطراف خودم. در آن سطرهایی که سکوت کردهام، پنجرهای باز شده تا از جنگ درونم به جنگلت پناه برم.
تو سوار بر آخرین کوپه رفتی، و من، در خیالم قطار را از حرکت نگه میدارم با طناب نامرئی بوی تنت.
شبیه بازار ماهیفروشان است ذهنم، امشب. پر از هیاهو. ناخودآگاهم پرسه میزند در آن میان و میترسد لیز بخورد بین ماهیهایی که مثل آرزوهایم ردیف ردیف مردهاند در هر سویی. ماهیهای کرخت، زل زدهاند به چشمانم و بوی فردای مبهم از قرمزی آبششهایشان، میزند بیرون.
ایران، از آغاز «الف» آبرومند استوار قامتش تا پایان «نون» اَبروی خمیدهی صورتش همهی تنش، در گرو رمز ماندگار «میم» مام میهن است.
تاریخ که میخوانم، چنین میفهمم: آنهایی ما را به کِشت در آسمان ترغیب میکنند که در زمین کُشتند.