در اساطیر یونان، «اویدیپوس» شاه «تبای» است. او در جوانی پدرش را میکشد و با مادرش وصلت میکند.
من این اسطوره را در ذهنم ادامه دادم و به این فکر کردم که وقتی «اویدیپوس» با مادرش وصلت کند، پسری که از او متولد میشود، برادرش خواهد بود.
بعد به مفهوم «زمان» در اسطورهی «اویدیپوس» فکر کردم.
«اویدیپوس» «گذشته» (پدرش) را کشته، و فرزندی که از او متولد میشود و میبایستی که نماد «آینده» باشد، در واقع برادر و نماد «حال» خواهد بود.
نتیجهای که میتوان گرفت این است که در هر زمانِ «حال»، با از بین بردن «گذشته»، «آینده» به «حال» تبدیل میشود.
شاید بتوان اینگونه تفسیر کرد که این زمان «حال» است که با آن میتوان «گذشته» و «آینده» را خلق کرد یا از بین برد. دیدیم که با از بین بردن «گذشته»، «آینده» دچار اختلال میشود و به عقب برمیگردد و به عبارتی زمان به جلو نمیرود، چون محرکش (گذشته) دچار نقص شده است.
موضوع دیگری که در اینجا مطرح است، زن است. به نظر میرسد عنصر اصلی برای پیدایی زمان، زن است. چون اگر موضوع زن در میان نبود (زنِ پدر اویدیپوس و زنِ خود اویدیپوس)، هیچ خللی در زمان آینده ایجاد نمیشد.
حالا با همین گفتار کوتاه در رابطه با «اویدیپوس» و مساله زمان، میخواهم به ایران نگاهی بیندازم. خیلی ساده است که متوجه این موضوع بشویم که در کشور ما هر سلسلهای، کارهای سلسله قبلی را نفی کرده و به نوعی آن را از بین برده.
جمهوری اسلامی در برابر پهلوی، پهلوی در برابر قاجار، قاجار در برابر زند، تا برسیم به ساسانی در برابر اشکانی، همه دیگری ماقبل خود را به عبارتی که در این متن میتوان به آن اشاره کرد، کشتهاند.
میبینیم که زمان در این پدرکشی (سلسلهای که کارهای سلسله قبلی را از بین میبرد) دچار اختلال شده و این است که تا امروز، همان مشکلی برایمان مطرح است که در زمان ساسانیان هم مطرح بوده. در زمان ساسانیان، مشکل اصلی از درهمرفتگی سیاست و دیانت به وجود آمد، و امروز هم.
رویکرد اسطورهی «اویدیپوس» این است که طول زمان (گذشته، حال، آینده) دچار نقص میشود و بر خلاف روال عادی و خاصیت اصلیاش، به عرض آن افزوده میشود (وقتی که هر فرزندی، برادر میشود و برادر به معنی زمان «حال» است، پس فقط «حال» گسترش مییابد و این یعنی رشد عرضی زمان).
وقتی زمان به صورت طولی جلو نرود و به صورت عرضی رشد کند، اتفاق دیگری میافتد و آن این است که زمان به خاطر ویژگی پویایی و حرکتش به جان خودش میافتد (برادرها به جان هم میافتند). به عبارت دیگر، پدرکشی، برادر کشی میآورد و وقتی همهی برادرها به جان هم بیفتند، کسی باقی نمیماند که آینده را متولد کند.
میخواهم بگویم، عقدهی «اودیپ» که امروزه در روانشناسی مطرح است، از جهات بسیاری مورد توجه قرار گرفته، ولی شاید از منظر زمان هم بتوان آن را بررسی کرد.
شاید بتوان گفت: جامعهای که پیشرفت ندارد، به نوعی از عقدهی اودیپ دچار است. و این همان جامعهای است که زن در آن منفعل است و زمان در آن جلو نمیرود.
جالب اینکه در اسطورهی ذکر شده، «اویدیپوس» بعد از این که از حقیقت ماجرا مطلع شد (اویدیپوس نادانسته پدر را میکشد و با مادر ازدواج میکند) خودش را کور کرد. کور شدن به معنای ندیدن شب و روز و در نتیجه از دست دادن معنای زمان است. کور راه را خوب نمییابد و راه نیز همیشه نمادی از زمان بوده است.
بنابراین باز هم میتوان به این نتیجه رسید که عقدهی اودیپ در لایههای زیرینتر خود با مفهوم زمان پیوستگی قابل توجهی دارد و در بنمایهی مفهوم زمان است که حضور زن احساس میشود. گویی این زن است که زمان را آبستن است و این معنی، با دوران بارداری زن برای زایش آینده در ارتباط قرار میگیرد.
دیدگاهها
دو مطلبِ دیگر به ذهنم رسید:
عقدۀ ادیپ (در پسران) و عقدۀ الکترا (در دختران) حتی اگر در سنین ۳ تا ۵ سالگی به صورتی هم طی شود که در مرحلۀ تناسلی دوم (دوران بلوغ) جهت پایداری بخود گیرد، باز هم می تواند در صورت وجود شرایطی خاص و بروز مشکلاتی چون طلاق والدین یا مرگ یکی از آنها پدیدار شود.
به عنوان مثال، هنگامی که والدین از هم جدا می شوند و پس از مدتی هرکدام فرد دیگری را برای همراهی می یابد، در بیشتر مواقع دیده شده است که فرزند پسر دچار حساسیت و حسادت غیر قابل کنترلی در مقابل مرد جدید زندگی مادر خود می شود. تا حتی پس از ازدواج آن مرد با مادر خود هم تابِ تحمل و پذیرش وی را ممکن نمی داند.
یعنی عقدۀ ادیپ بارِ دیگر، به شکلی دیگر، از او بروز نموده است.
«اویدیپوس» پدر خود را کشت تا با مادرش ازدواج کند
امروز هم فرزندانِ پسر حاضراند به هر نحو ممکن حتی سر به تن ِ مرد جدید ِ مادر نباشد و در تلاش اند تا وی را از مادر و او را از وی دور سازند تا بتوانند مادر خود را نزد ِ خود نگاه دارند
و گویی با این عمل می خواهند شکل “حالِ” زندگی را به همان “حالتی” که بوده است، نگاه دارند و اجازۀ گذر به آینده و روند عادی و رو به پیشرفت زندگی را ندهند
همین روند را دربارۀ دختران و دچار شدن به عقدۀ «الکترا» در برابر زنِ جدید پدر خود شاهد هستیم
(صرف نظر از داستان «الکترا» که به “خونخواهی” از پدر، مادر خود را به قتل رساند «به دست برادرش اورستس»)
خلاصه آنکه:
سازگار نشدن با شرایط جدید، و خود را وصل نگاه داشتن به ایده های گذشته و پافشاری نمودن بر روی آنها، و جلوگیری از پیشروی جامعه بنا بر مقتضای زمان، نتیجه اش عقب ماندگی و در حصار ِ گذشته اسیر ماندن است.
زمان حال را طولانی نمودن و آن را به صورت عرضی رشد دادن، نتیجه اش جا ماندن جامعه از صحنۀ پیشرفت های دنیای امروز و عقب ماندن از قافله است.
همان نتیجه ای که در امروز ِ ایران بیش از هر زمان دیگر به چشم می خورد.!
مطلبِ دیگر -هرچند بی ارتباط با «اویدیپوس» و زمان!- اینکه؛
در داستان «الکترا» هم به کشتن پـــدر، و عواقبی که این کشتن در پی دارد، بر می خوریم.
پــدر (کشور) می تواند نماد تکیه گاه – استواری – بن و ریشه و هویت باشد.
که نبودِ آن ساز و کارهای یک خانواده (جامعه) در هم می ریزد.
با اینکه «آگاممنون»، دخترش – خواهر ِ الکترا؛ «ایفیگنیا» را قربانی نمود و کشت و همین، دلیل و شاید! بهانه ای بود برای به قتل رساندن آگاممنون، توسط همسرش «کلوتایمنسترا» با همکاری عاشق تازۀ خود «آیگیستوس»، با این حال بازهم الکترا به خونخواهی از پدر (کشور)، حتی از گناه پدر مبنی بر کشتن خواهر و همخوابگی با «کاساندرا» دختر «پریاموس»، پادشاه کشته شدهٔ تروا، چشم پوشیده و در پی انتقام و بازپس گیری ِ تاج و تخت پدر (هویت فرد در وطن) از آیگیستوس می باشد و در این راه حتی با دست خود، مادر «کلوتایمنسترا» را هم از میان بر می دارد (عزیزان را در راه وطن فدا کردن!)
نتیجه آنکه؛
اگر لیـبیدوی جمعی جامعه ای، دربارۀ کشور خود (ناموس خود) به ناسیونالیسم افراطی و غیرمنطقی دچار نگردد، می تواند راه سازنده ای را برای پیشرفت آن در آینده بیابد.
………………………………………………………………………………
جواب: سلام و سپاس از اطلاعات تکمیلی
تحلیل بسیارجالبی بود و نتیجه گیری که کردین بسیار جالبتر
عینا این اختلالی که در در حوزه دین و سیاست بهش اشاره کردین قابل لمسه! اولین بار این مسئله رو از آقای موبد نیک دین شنیدم (دین و سیاست در دروه ساسانی) و ایشون هم تحلیل مشابهی داشت
برایم جالب بود که مبانی جامعه شناسی رو با اسطوره ها پیوند جالب دادین
منتظر مطالب دیگر این بخش جدید سایتتون هستم
نگاه شما به ادیپوس نگاه جالبی بود که من را نیز بر آن داشت تا جملاتی که به ذهنم می آید از هر آنچه که از آن بیاد دارم بنویسم. پس از شما ممنونم. البته فکر میکنم بیشتر از آنکه میخواستید از ادیپوس بگوئید، از جامعه شناسی امروز با کمک ادیپوس گفتید که برایم جالب بود.
صحبت از زمان در نمایشنامه اودیپوس بسیار گسترده خواهد بود زیرا که نمایشنامه خود از اساطیر یونان برگرفته شده و در جای جای داستانهای اساطیر از زمان سخن رانده شده. پس میتوان زمان رادر نمایشنامه های اساطیری یافت، جستجو نمود و معنا کرد. زمان را در نمایشنامه ادیپوس از همان ابتدا میبینیم که تا چه حد بدان اهمیت داده شده است. با پیشگوئی آپولو شروع میشود، و با تایرسیاس ادامه می یابد. اهمیتی که پیشگوئی ها در نمایشنامه دارند نه تنها با تأکید که با اجرائی شدن خود را نشان میدهد. پیشگوئی آپولو حتی با رها نمودن ادیپوس، بزرگ شدنش در میان کسانی دیگر و جدا شدن از آنها به دلیل شنیدن پیشگوئی آپولو و گمان بر کشتن پدر و مادر خود( که فکر میکرد آنها والدینش هستند) نیز به حقیقت میپیوندد. پس از آن رهائی امکان پذیر نیست. سرنوشت او حتی با انتخاب راهش( که بر سر همین انتخاب پدر خود را میکشد)نیز با او عجین است. او محکوم به کشتن است. تایرسیاس نیز او را از دانستن منع میکند گویا که دانستن برای او راهی به جز نابودی نخواهد داشت. او چه در ناآگاهی و چه با آگاهی محکوم به تحمل سرنوشتی است که او را با خود میبرد. ادیپوس باید به گذشته خود سفر مینمود او این سفر را با پدر خود دارد( سفری که پدر خود را نهایتاً میکشد)و باید در آینده نیز حضور داشته باشد پس هر کاری که میکند او را به آینده نزدیکتر میکند پدر خودرا ناآگاهانه میکشد و با مادر خود ازدواج میکند.او میداند که این اتفاق می افتد اما گریزی از آن ندارد.
شاید به خاطر همین اهمیت زمان است که امروزه نیز شاعرانی چوت تی اس الیوت هنوز از تایرسیاس در شعرهایشان نام میبرند تا هم معنایی بی معنا به زمان دهند و هم خواننده را به آینده ای روان کنند که خود خواهند. استفاده از تایرسیاس در wasteland تی اس الیوت چقدر هنرمندانه است که نابینا، آگاه و پیشگو است. شاید آگاهی او از نابینائی اش باشد و پیشگوئی اش از آگاهی اش که اگر ادیپوس چونان او آگاه بود در این دام نمی افتاد اگرچه که با کور کردن خود سعی در بینشی دگر داشت اما این آنتیگونه است که آگاه تر از او، راهنمایش شده در آن شهر. چنین است که آنتیگون آگاه در کشوری که کرئون پادشاه است باید بایستد و بمیرد، آگاهانه.
………………………………………………………………………….
جواب: سپاس.
از شما سپاسگزارم. اما با اجازه می خواهم دیدگاهی دیگر را مطرح کنم. توانمند ترین اسطورۀ ایرانیان رستم است که پسرش سهراب می کشد. پس در ایران جریانهای نوظهور محکوم به فنا هستند. مانند نهضت مشروطه که به جرم زود بودن از میان برداشته شد و بسیاری جریانها که در نطفه خفه می شوند. در غرب که اسطوره غالبشان اودیپ است هر جریان نوظهوری به آسانی مستقر می شود و بر فرهنگ و سنت و هر چیز ریشه دار می چربد. در اینجا کهنه جلای دیگری دارد. مانند نوروز و دیگر ینهای کهن که در همه برهه ها با چنگ و دندان پاسداری شده اند.
…………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. این همان است که بنده با عنوان گذر از اسطوره شناسی به جامعه شناسی از آن یاد می کنم و مثال های بیشتری در این زمینه یاد داشت کرده ام.
به خدا که انگار یک ناخدا از این خدای پدرکش هم بهتر است…
……………………………………………………………………………………
جواب: سلام.
شگفت آورترین متن این سایت رو خوندم……شگفت آور و بی نظیر نوشتین…..چفدر جالب و چقدر پیچیده اما دقیق …
استاد گاهی درک این موضوع که شما از جنس “آدمیزادی” و از گوشت و پوست و استخون هستید برام سخت میشه، عجیب ذهن ورزیده ایی دارید، عجیب!!
قسمت اول متنتون رو که خوندم به یاد یک سریال افتادم که “اخیرا” ساخته شده و در اون مفهوم زمان محور سریال بود “دارک” و این متن شما ۱۱ سال پیش با این مفهوم نوشته شده!!
شما اعجاب آورین !
……………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. زنده باشید. محبت میکنید و این سایت رو مطالعه میکنید.