این خطوط، ردِّ زماناند
که زبانش را هر بار
به رنگی بر یک معنی میساید.
این نقش رنگین رقصان،
درفش کشوریست که مرزش رؤیاست و پایتختش خیال.
سرخگونش، یاد قلبیست
که هنوز در هیاهوی خاموشی میتپد؛
طلاییاش، شهادت نوریست
که در هیچ قراری فرو نمیماند.
و اینهمه، تاختن سمند روح است در میان
این بوم سیّال.
