چیدمان

در دل آدمی، یک «مارْ» «رامْ» چنبره زده؛ 

یک نفس، نوش دارد یک نگاه، نیش.

و می‌دانم که میان همدمِ «گرم» و «مرگ»، فاصله فقط یک دگردیسی است.

گاه از عشق، «سرد» می‌شویم نامش را می‌گذاریم، «درس» و همین «راز» را اگر نگه نداریم، به این گنه «زار» می‌شویم.

دریا و دیار، هر دو از یک حروف‌اند؛ یکی پر از حجمِ موج، یکی با وسعت خاک. «روز»ِ «نیک» با «زور»ِ «کین» هم‌جنس نیستند. 

درنا نادر است و «گنج» بیشترِ مواقع فقط «جنگ» به دست می‌دهد.

از طرفی سفیدی «ریش»، حتی «شیر» را هم بی‌جربزه می‌کند و دهان اگر به بدی باز شود دانه نمی‌شکفد.

من دیده‌ام که ایران اگر با یاران نباشد تنها می‌ماند و می‌ترسم که مبادا «کاخ» مامِ میهن نادم شود از آن دامنِ «خاک» که گسترد.

آری،

این حکایت جهان، با حروف مشترک است؛ فرقش فقط در چیدمان دل ماست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *